متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مِثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی. ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم: کأن ثیابنا منا و منهم خضبن بأرجوان او طلینا. و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سُرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی. ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم: کأن ثیابنا منا و منهم خضبن بأرجوان او طلینا. و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
امیدوارم. (مؤید الفضلاء). امید دارم: قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری. تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سوزنی. - ارجو که، امیدوارم که: نوعاشقم و از همه خوبان زمانه دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال. فرالاوی. نام تو چو خضر است بهرجای رسیده ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار. فرخی. فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود این فال. فرخی. ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد بکار ملک مر او را بود معین. فرخی. ارجو که مردی بود مبارز کز پیل نندیشد و ز ضرغام. فرخی. من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر. فرخی. فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر. فرخی. ارجو که بسعی و اهتمام تو زین غم بدهد خلاص دادارم. مسعودسعد. ارجو که چو دیدار تو بینم بر روی تو زین گوهران فشانم. مسعودسعد. ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم. مسعودسعد. بر مجلس تو بنده را سوءالی است ارجو که جوابش نعم فرستی. سوزنی. ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود تا بهره یابد از خوشی لعل تو لعل ّ. سوزنی. ارجو که رهی شود ز سعیت بر اغلب مادحان مقدم. انوری
امیدوارم. (مؤید الفضلاء). امید دارم: قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری. تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سوزنی. - ارجو که، امیدوارم که: نوعاشقم و از همه خوبان زمانه دَخشم بتو است ارجو کِم نیک بود فال. فرالاوی. نام تو چو خضر است بهرجای رسیده ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار. فرخی. فرخنده و فرخ برِ میرِ منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود این فال. فرخی. ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد بکار ملک مر او را بود معین. فرخی. ارجو که مردی بود مبارز کز پیل نندیشد و ز ضرغام. فرخی. من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر. فرخی. فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر. فرخی. ارجو که بسعی و اهتمام تو زین غم بدهد خلاص دادارم. مسعودسعد. ارجو که چو دیدار تو بینم بر روی تو زین گوهران فشانم. مسعودسعد. ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم. مسعودسعد. بر مجلس تو بنده را سوءالی است ارجو که جوابش نعم فرستی. سوزنی. ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود تا بهره یابد از خوشی لعل تو لَعل ّ. سوزنی. ارجو که رهی شود ز سعیت بر اغلب مادحان مقدم. انوری
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را