جدول جو
جدول جو

معنی ارث - جستجوی لغت در جدول جو

ارث
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
تصویری از ارث
تصویر ارث
فرهنگ فارسی عمید
ارث
(اَ رَث ث)
کهنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارث
(اُ)
نوعی خار. خاریست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارث
(اُ رَ)
جمع واژۀ ارثه، بمعنی حدّ فاصل میان دو زمین
لغت نامه دهخدا
ارث
(کَ)
میراث یافتن. (تاج المصادر بیهقی). میراث بردن: انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون. (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
ارث
(کِ)
ورغلانیدن بعضی بر بعضی. برانگیختن فتنه میان قومی. (آنندراج) ، سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت. سرگین که بخاک آمیزند و نهند به روز احتیاج. سرگین آماده برای آتش افروختن بوقت حاجت. (منتهی الارب) ، زمین سهل، پشتۀ سرخ. (منتهی الارب). اکمهالحمراء. (تاج العروس) ، رنگی از رنگهای گوسفند که نقطه های سیاه با نقطه های سفید آمیخته باشد
لغت نامه دهخدا
ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
تصویری از ارث
تصویر ارث
فرهنگ لغت هوشیار
ارث
((اِ))
سهم بردن از اموال شخص مرده، آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مردر
ارثیه بابای کسی: کنایه از مال و ثروت شخصی کسی
تصویری از ارث
تصویر ارث
فرهنگ فارسی معین
ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
تصویری از ارث
تصویر ارث
فرهنگ واژه فارسی سره
ارث
ارثیه، ترکه، متروکات، مرده ریگ، میراث
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حارث
تصویر حارث
(پسرانه)
کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثَ)
آنکه برای علتی در زبان، بیان سخن نتواند. آنکه بیان سخن را نتواند بجهت آفتی که در زبان دارد. (منتهی الارب) : بیانک عن الارثم صدقه. (حدیث) ، داروی خوشبو
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عبدالله بن اوس ثقفی. صحابی است و از عمر روایتی دارد. ابو داود و نسائی و ترمذی حدیث او را در حج روایت کرده اند و عمرو بن اوس و ولید بن عبدالرحمن حرشی از او روایت کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود. و در بعض مأخذ حارث ابن عبدالله بن اوس ثقفی محدث است
ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی. ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم ابوهریره است و یزید بن هرمز از او روایت کند. و ابن حجر حارث را در باب ’من ادرک النبی ولم یره’ آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 54 شود
ابن مره الجهنی. از دلاوران صحابه است. سیف در فتوح از او نام برد و گوید آنگاه که خالد بن ولید در زمان ابوبکر، به عراق رفت حارث از دست او امارت قضاعه یافت. حارث از ابن مسعود روایت کند و ارطاه بن ارطاه نخعی از او روایت دارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 303 شود
ابن جبله بن حارث. پنجمین از غسانیان است و مدت امارت او ده سال بود. و ماریۀ ذات القرطین بنت عمرو بن جفنه مادر اوست، و ببلقا می نشست و حفیر را او پی افکند و هم بنائی میان قصر اشراف و دعجان کرده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 175 و ص 176، و رجوع به حبط ج 1 ص 19، شود
ابن غزوان. یکی از بنی زید بن عمرو بن غنم بن تغلب، معروف به نابغۀ تغلبی. او راست:
هجرت أمامه هجراً طویلا
وما کان هجرک الاحمیلا
علی غیر بغض ولا عن قلی
ولا حیاء والا ذهولا
بخلنا لبخلک قدتعلمین
فکیف یلوم البخیل البخیلا.
رجوع به موشح مرزبانی ص 225 شود
ابن حبیب بن خزیمه بن مالک بن حنبل بن عامر بن لؤی القرشی العامری صحابی است و خلیفه بن الخیاط او را از آن دسته از صحابه که بمصر رفتند می شمارد. حارث در افریقیه، با معبدبن العباس بن عبدالمطلب بود و در آن جا بقتل رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 290 شود
ابن خزیمه. مکنی به ابی خزیمه صحابی انصاریست. ابن عبدالبراو را غیر از ابوخزیمه بن اوس بن زید بن اصرم... انصاری، متوفی در خلافت عثمان شمارد و گوید این دو مرد هر دو از انصارند لیکن یکی خزرجی و دیگری اوسی است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 110 و ج 2 ص 638 شود
ابن خلیفه مکنی به ابوالعلا. محدث است. عسقلانی در لسان المیزان آرد که ابو حاتم مختصراً از او ذکر کند و من حدیثی از اودر فوائد ابوالعباس بن نجیح دیدم که ابراهیم بن عبدالرحیم از او روایت کرده است. حارث از سعید روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن ربیع بن زیاد بن سفیان بن عبدالله بن ناشب بن هدم بن عودبن قطیعه بن عبس عبسی صحابی و یکی از نه تن وفد بنی عبس است که بخدمت پیغمبر رسیدند و پیغمبر آنها را دعای خیر کرد و فرمود ’ابغونی لکم عاشراً اعقد لکم’. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 155 و ص 291 شود
ابن مره بن ذهل بن شیبان. از بزرگان عرب است در جاهلیت و در یوم النهی سالاری بنی شیبان داشت و در یوم الذنائب که بنی تغلب پیروز گردیدند و بسیاری از بکریان را از دم تیغ گذرانیدند، حارث بدست کعب بن زهیر بن جشم کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 74 شود
ابن حارث ابی کلده بن عمرو بن علاج الثقفی. او پسر حارث بن کلدۀ طبیب و حکیم معروف عرب و از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در زمرۀ ’المؤلفه قلوبهم (قرآن 60/9) ’ بوده است رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 108 و ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 289 شود
ابن عدی بن مالک بن حرام بن خدیج بن معاویه الانصاری المعاوی. صحابی است. ابن العدوی آرد که حارث وقعۀ احد را درک کرد و موسی بن عقبه او را در زمرۀ کسانی آرد که در وقعۀ جسر، بسال 15 هجری قمری بدرجۀ شهادت نائل شدند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن عبد منبه اموی. از بزرگان بنی امیه است که با کسان خود ساکن دیر هند، از اقلیم آبار، در غوطۀ دمشق، بود. ازدی، در آنجا که نام آن گروه از بنی امیه را آرد که ساکن دمشق و غوطۀ دمشق بودند از وی نام میبرد. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 456 شود
ابن حوطب اللیثی. او بروز صفین، آنگاه که علی علیه السلام بر منبر بود، برخاست و گفت: گمان بری که ما طلحه و زبیر را گمراه دانیم ؟ علی (ع) گفت یا حار، انه ملبوس علیک، ان الحق لایعرف بالرجال، فاعرف الحق فالحق تعرف اهله. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 136 شود
ابن عباس. محدث است و از او روایت شده است که ابومسهر را گفت هیچکس شناسی که امر دین امت نگاه دارد. ابومسهر گفت جز جوانی که در ناحیۀ مشرق است کس نشناسم و مقصود او از این جوان احمد بن حنبل بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیرابن عساکر چ شام سنۀ 1331 ج 3 ص 446 شود
ابن ابی اسامه محمد التمیمی. محدث است و از محمد بن سعد و مداینی روایت دارد. او راست مسندی. وفات وی در سال 282 هجری قمری بوده است. رجوع به کتاب الموشح ص 151 و سیرۀ عمر ابن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی ص 5 و کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 430 و 431 شود
ابن عبدالله بن سائب بن مطلب بن اسیدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی. ابن شاهین از ابن ابی داود آرد که حارث در زمرۀ صحابه است و از سیاق سخن ابن ابی داود بر می آید که وی مکنی به ابی حارث بوده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن عدی بن خرشه بن امیه بن عامر بن احطمه (خطمه) الانصاری الحطمی (الخطمی). صحابی است ابوعمر به پیروی از ابن الکلبی آرد که حارث در وقعۀ احد بدرجۀشهادت رسید. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
البنائی. او برادر ابوالجحاف و معاصر با فرزدق شاعر (متوفی در سنۀ 110 هجری قمری) است و از این شاعر روایت کند که از فرزدق شنیدم که این شعر انشاد میکرد:
فیاعجبا حتی کلیب تسبنی
کان ّ اباها نهشل او مجاشع.
رجوع به الموشح مرزبانی ص 101 شود
محدث است و عسقلانی در لسان المیزان گوید: ’شیخ لابی هاشم’ و هردو را مجهول میداند و سپس میگوید که ابوهاشم منظور، ابوهاشم بن بنت داود بن ابی هند است و نیز گوید که این حارث از عمرو بن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن معاویه ثقفی. از شجعان و بزرگان عرب و از اصحاب حجاج بن یوسف بعراق بود و حجاج او را با گروهی قریب به هزار تن از شرطه بجنگ شبیب فرستاد، و حارث در سال 77 هجری قمری بدست شبیب کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 56 شود
ابن یزید. محدث است و از ابی ذر روایت دارد. ابن معین گوید این روایت او از ابوذر بسماع نباشد. ابن عدی گوید حارث معروف نیست. ابن حبان او را از ثقات داند و گوید یحیی بن سعید انصاری از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سراقه بن حارث الانصاری النجاری. صحابی است و ابوالاسود بنقل از عروه او را از شهیدان بدرشمرده است و بعضی گویند نام او حارثه بن سراقه است نه حارث و شاید که او را برادری بنام حارث بوده است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن عبیده بن حارث بن المطلب بن عبدمناف المطلبی. پدر او در وقعۀ بدر بشهادت رسید. بلاذری حارث را در زمرۀ فرزندان عبیده آرد و گوید فرزندی پس از خود نگذاشت. و بقول عسقلانی حارث را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 52 شود
ابن عمیره. مردی از بنی السبیعبن الصعب بن معاویه بن کبیربن مالک بن جشم بن حاشد از قبیلۀ همدان است و اعشی همدان در مدح او گوید:
الی ابن عمیره تخدی بنا
علی انها القلص الضﱡمّر.
رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 340 شود
صاحب مجمل التواریخ والقصص، در آن قسمت از کتاب خود که بیان نسب همای چهرزاد میکند، از این حارث نام می برد و عبارت او این است: ’همای چهرزاد: در نسب او خلاف است، بعضی گویند دختر حارث بود ملک مصر،...’. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 30 شود
ابن شبل بصری، محدث است و از ام النعمان الکندیه روایت دارد یحیی و دارقطنی و بخاری و ابو حاتم وساجی و ابن جارود و عقیلی او را از ضعفا و غیر معروف دانند. و ابن حبان او را در شمار ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود
ابن عاصم. نووی در بحث از اذکار، از حدیث ابی مالک اشعری که ’الطهور شطرالایمان’ سخن گوید نام او را حارث بن عاصم آرد. ابن حجر گوید این غلط است و او کعب بن عاصم و یا حارث بن الحارث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن خالد قرشی. صحابی است. ابن منده گوید که هشیم از عبدالرحمن عدوی، و عبدالرحمن از ابن الاشعث و ابن الاشعث از حارث، روایت کند. و ابن الاثیر گوید: شاید او همان حارث بن خالد بن صخر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ص 290 شود
ابن مسعود بن عبده بن مظهر بن قیس بن امیه بن معاویه بن مالک بن عوف الانصاری الاوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و ابن اسحاق او را از کسانی که در یوم الجسر بدرجۀ شهادت رسیدند یاد کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن عبدالرحمن مکنی به ابی ذباب از متقدمین رواه و محدثین است، از عبدالاعلی بن عبدالله بن عامر القرشی روایت کند و روایات او بیک یا دو واسطه به عمرو عثمان میرسد و اسماعیل ابن امیه از او روایت دارد، رجوع بکتاب المصاحف ص 32 و 52 شود
ابن هانی بن حارث العدوی. محدث است و پسر او محمد از او روایت کند. عسقلانی در باب محمد گوید که از پدر وجد خود روایت دارد و سپس آرد: ’لا یدری من هو ولا آباؤه فلا یعتمد علی ما رواه’. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 5 ص 111 شود
ابن زهیر. از بزرگان بنی عبس است و در یوم النفرات، که بنی عامر بر بنی عبس تاختند با پدر و برادر خود ورقاء حضور داشت. و در یوم الهباءه که بنی عبس بر ذبیان تاختن گرفتند نیز شرکت داشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 5 و 6 و 23 شود
ابن سلیم بن عبید بن سفیان بن مسعود بن سلیمان جهنی بصری. از رجال زمان سلیمان بن عبدالملک است، و پدر او از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در جنگ جمل با عائشه بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 445 و 446 شود
ابن سعید بن قیس بن حارث بن شیبان بن فاتک بن معاویه الاکرمین الکندی. صحابی است. ابن شاهین بنقل از ابن الکلبی و طبری او را درزمرۀ کسانی آرد که به رسولی خدمت پیغمبر رسیدند رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن ابی الزبیر. محدث است: ابی حاتم آرد که حسن بن عرفه گفت از پدر خود ازحارث پرسیدم گفت او شیخی است و چندان بزیست که ابوزرعه و اصحاب ما او را درک کردند و از او حدیث نوشتند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن عامر بن نوفل معروف به صاحب الرفاده از بزرگان قریش و از جماعت بنی نوفل است و رفاده او را بود و در وقعۀ بدر کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 260 و ص 264، و امتاع الاسماع ص 152 و 175 و 176 شود
ابن عمر، یا عمران و یا عمرو. مکنی به ابی وهب، محدث است و عسقلانی او را مجهول داند و گوید شاید که وی همان ابو وهب، حارث بن عبیده، قاضی حمص سابق الذکر باشد. رجوع بکتاب لسان المیزان چ حیدرآباد سنۀ 1330 ج 2 ص 154 شود
مکنی به ابی الفضل از رجال نیمۀ اول قرن چهارم است. صاحب تاریخ سیستان گوید: باز خبر آمد که بوالفضل حارث و بوالفضل حصین بیعت کردند ببست عزیز بن عبداﷲ را اندر رجب سنۀ ثلث عشر و ثلثمائه. رجوع به تاریخ سیستان ص 312 شود
ابن حبان بن ربیعه بن دعبل بن انس بن خزیمه (جبله) بن مالک بن سلامان بن اسلم اسلمی، صحابی است. ابن الکلبی و ابن جریر و ابن شاهین گویند او درک غزوۀ حدیبیه کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 290 شود
ابن مره العبدی از سرداران و غزاه صدر اسلام و اصحاب علی (ع) است. وی در سال 39 هجری قمری بغزو بلاد سند رفت و پیوسته بدین غزو مشغول بود تا بسال 42 هجری قمری (662 م) بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 205 شود
ابن جمازبن مالک بن ثعلبه بن عتبان، حلیف بنی ساعده. صحابی است، طبری گوید او درک غزوۀ احد کرد و ابن شاهین نیز بنقل از شیوخ خود، گوید وی برادر کعب بن جماز است. رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 288 شود
ابن خدان. از سخنان اوست: الفتنه! فانها تقبل بشبهه و تدبر ببیان، وان ّ المؤمن لا یلسع من جحر مرتین. و هم او گفت: اتقوا عصبا تاتیکم من الشام کانها دلاء قد انقطع و ذمها. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 14 شود
ابن نعمان بن رافع بن ثعلبه بن جشم الاوسی. محدث است، ابن منده گوید پسر وی از او روایت دارد و سلیمان بن عبیدالله ، بدو واسطه، حدیث او را از این پسر روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 شود
ابن وعله الجرمی. از فرسان و اعلام و فحول شعراء قضاعه و شعر او پسندیده است. حارث از شعراء مفضلیات است. او راست:
و زعمتم ان لا حلوم لنا
ان العصا قرعت لذی الحلم.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 27 شود
ابن نضربن حارث انصاری. عدوی در نسب انصار آرد که حارث را صحبت است و قداح گوید که وی بیعه الرضوان را دریافت و پدر او را صحبت بود. در ضبط نام او اختلاف است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305شود
ابن عبدالله بن کعب بن عمرو بن عوف بن مبذول انصاری اوسی. صحابی است. عدوی گوید وقعۀ حدیبیه و وقایع بعد از آن را درک کرده است و در وقعۀ حره بشهادت رسیده است. رجوع کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن مالک بن زید بن الغوث معروف به ذواصبح. ابرهه بن الصباح پادشاه تهامه از فرزندان او است. صاحب عقدالفرید گوید: ’و هو اول من عملت له السیاط الاصبحیه’. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 319 شود
ابن ثوب، حافظ عبدالغنی مقدسی بغلط نام پدر او را اثوب گفته است و ابن ماکولا قول او را خطا شمرده است. وی تابعی است و درک صحبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرده است رجوع به تاج العروس. در مادّۀ ث وب شود
ابن نعمان بن خزمه بن ابی خزمه و بقولی خزیمه بن ثعلبه بن عمرو بن عوف انصاری اوسی. عبدان او را در عداد صحابه آرد و میان وی و حارثه بن نعمان فرق گذارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 بشود
خراسانی مکنی به ابی حفص. از مهندسین معاصر ابن عمید. وبنابراین در حدود سال 360 هجری قمری میزیسته است. او راست: تفسیر مقالۀ دهم اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماءقفطی ص 64 و کشف الظنون و گاهنامه و ابو حفص شود
ابن طفیل بن سنجره. برادر زادۀ رضاعی عائشه است. بیشتر ارباب رجال او را تابعی گفته اند و ابن عبدالبر گوید او صحابی است. و عسقلانی گوید او را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 52 شود
ابن سفیان محدث است و از بعض تابعین روایت دارد. ازدی او را در زمرۀ ضعفا شمرده است، و یحیی بن معین گوید که او ثقه نیست. مروان ابن معاویه از وی روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود
ابن سوید پدر سجاح است و سجاح همان زنی است که به عهد ابوبکر دعوی پیغامبری کرد و بعد از آن با مسیلمه الکذاب یکی شد و مسیلمه او را بزنی بگرفت. رجوع بمجمل التواریخ والقصص ص 266 شود. و رجوع به سجاح شود
ابن عبد مناف. صحابی و محدث است و روایت کند که پیغمبر را در باب میراث عمه و خاله پرسیدند آن حضرت فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که آنان را میراث نباشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن زیدالربعی. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام شود. حارث بن زید بن حارثه ربعی عبدی، ابوموسی او را از صحابه شمرده گوید: کنیۀ وی ابوعتاب است. و بسال بیست و یک هجرت کشته شد. مامقانی. شمارۀ 2005
ابن عرفجه بن حارث بن مالک بن کعب انصاری اوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و واقدی و ابن عماره وی را در شمار کسانی که وقعۀ بدر را درک کرده اند، آرند. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 297 شود
ابن عفیف کندی. ابن منده گوید بخاری او را در زمرۀ صحابه آورده است و عسقلانی گوید شاید این حارث بن عفیف و حارث بن عطیف آتی الذکر، یکی باشند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن کعب. ابن منده از علی بن سعید عسکری آرد که حارث همان اسلع اعرجی صحابی است و عسقلانی گویدگمان کنم که این درست نباشد. رجوع به اسلع اعرجی و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 34 و ص 301 شود
غامدی عسقلانی گوید وی پدر حارث (بن حارث) غامدی سابق الذکر است و شاید این حارث همان حارث بن یزید مذکور باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 288 و ص 311 و حارث بن حارث الغامدی شود
ابن زیاد شامی. بغوی گوید وی صحابیست. ابن عساکر گوید او صحابی نیست و حتی درک زمان رسول نکرده است. ابن حبان حارث را از ثقات تابعین گفته است. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر. سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن زید بن حارثه بن معاویه بن ثعلبهابن حذیمه بن عوف بن بکر بن عوف بن انمار. مکنی به ابی عتاب. صحابی است. وی در سنۀ 21 هجری قمری کشته شد. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن قیس اسدی و او را قیس بن حارث بن حذاف اسدی نیز گفته اند. و ’حارث’بن قیس که قول جمهوراست اصح می نماید. حارث از صحابه است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 301 و ج 5 ص 248 شود
ابن اوس ابن لوذان بن حارثه بن عدی انصاری اوسی. مکنی به ابو سعد. محدث است و طبری گویدکه وفات او در سنۀ 94 هجری قمری است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 و ج 1 ص 287 و ج 7 ص 84 شود
ابن زید بن العطاف بن ضبیعه بن زید ابن مالک بن عوف بن عمرو بن مالک بن اوس انصاری اوسی صحابی است. ابن منده و ابو نعیم ذکر او آورده اند. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن عبدالعزیز بن ابو دلف عجلی. مکنی به ابی لیلی. ششمین از حکام بنی دلف کردستان، پس از عمر بن عبدالعزیز وفات او در سنۀ 248 هجری قمری بوده است. رجوع بطبقات سلاطین اسلام ص 112 و 113 شود
ابن یزید السعدی از قدماء شعراء عرب و او جد احیمر لص است او راست:
لالا أعق ولا احوب ولا اغیر علی مضر
لکنما اغزو أذا ضج المطی من الدبر.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 130 شود
ابن عبدالله ثغلبی کوفی. ابن النجاشی او را از رجال شیعه شمرده است و گوید محمد بن سالم بن عبدالرحمن ازدی از او روایت کند و وی از ضعفاست. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 154 شود
ابن ابی سبره جعفی. وی برادر سبره بن سبره است و بعضی گویند که سبره همان حارث بن ابی سبره محدث است و پدر او از صحابه باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 و ج 3 ص 64 شود
ازدی. محدث است و از ابن الحنیفه روایت دارد و ثوری از او روایت کند. ابن ابی حاتم گوید او را نشناسم، و ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن سدوس. او را بیست و یک فرزند نرینه بود. (منتهی الارب) و بنوالحارث رهط خالد بن معمّرند. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 74 و عیون الاخبار ج 1 ص م و بلوغ الارب آلوسی ج 4 ص 414 شود
ابن سعد. محدث است، بقول ابن حجر گروهی به اشتباه او را صحابی دانند و از او این حدیث نقل کنند: یا رسول الله ارایت دواء نتداوی به... رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن قیس. محدث است و از ازهر فزاری روایت دارد و ابن عوف از او روایت کند. ابوحاتم گوید او را نشناسم و ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 156 شود
ابن انعم. محدث است و از بعض از تابعین روایت دارد ابن ابی حاتم او را مجهول میشمارد لکن ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 147 و 148 شود
ابن مالک بن عمرو ملقب به حبط. از قبیلۀ تمیم و از اجداد عرب است بجاهلیت. اولاد او را حبطات و منسوب بدو را حبطی گویند. رجوع به الاعلام زرکلی و رجوع به حبطی و حبط و حبطات شود
ابن نوف. مکنی به ابی الجعد. محدث است. ابن المدینی گوید که وی مجهول است. عسقلانی آرد که ابن النباتی نیز در باب او باختصار پرداخته. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سلیم بن ثعلبه بن کعب بن حارثه. صحابی انصاری است. عدوی، در نسب انصار، گوید که حارث درک غزوۀ بدر کرد و در احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن عمرو جعفی. محدث است و شیخ طوسی او را در زمرۀ رجال شیعه آرد. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود. وی از اصحاب امام صادق (ع) است. (تنقیح المقال مامقانی ج 1 ص 246)
ابن مرطبن سفیان بن مجاشع. از بزرگان عرب است بجاهلیت و در یوم طخفه حاجب ابن زراره از نعمان در خواست که رفادت حارث را باشد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 86 شود
ابن معاذ بن نعمان بن امری ٔ القیس بن زید بن عبدالاشهل انصاری اسهلی. صحابی و برادر سعد بن معاذ و عم حارث بن اوس بن معاذ است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن عمرو بن عبدالله بن قیس بن ابی عمرو بن ربیعه بن عاصم بن عمرو بن زبیدالاصغر. یکی از بزرگان قبیلۀ بنی زبیدالاصغر است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 244 شود
ابن نبیه. صحابی و پدر انس صحابی است. ابوعبدالرحمن سلمی او را در زمرۀ اصحاب الصفه آرد و پسر او انس حدیثی از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 شود
منجم. از پیوستگان حسن بن سهل و او از فضلاء منجمین است و ابومعشر از او نقل کند. و او راست: کتاب الزیج. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 163 والفهرست ابن ندیم چ مصر ص 388 شود
ابن قیس کندی. یکی از شعراء مخضرمی و دعبل بن علی، در طبقات الشعراء ذکر اوآورده. و شعری از قصیدۀ تائیۀ وی ثبت کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 55 شود
ابن بسخر. ابن الندیم در قسمت ’الکتب المؤلفه فی الطبیخ’ گوید: ’ کتاب الطبیخ للحارث بن بسخر’ رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 440 و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 153 شود
ابن سرارالخزاعی. طبرانی گوید: او صحابیست و ابن حجر گوید او همان حارث بن ابی ضرار است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 و به حارث بن ابی ضرار سابق الذکر شود
ابن رحیل محدث است و از پدر خود روایت دارد ابن حجر در لسان المیزان او را مجهول گفته و ابن حبان او را از ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن مضرس بن عبید بن رزاح انصاری، صحابی است. عدوی گوید بیعه الشجره رادریافته است و در قادسیه بدرجۀ شهادت نائل گردید. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن سفیان بن معمر بن حبیب بن وهب بن حذافه بن جمع قرشی سهمی. صحابی است و با پدر خود از هجرت حبشه باز گشت. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 و ص 293 شود
ابن مخاشن. صحابی است. ابوعمر گوید اسماعیل قاضی، بنقل ازعلی بن المدینی، او را از مهاجرین داند. مدفن او ببصره است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 303 شود
ابن سلمه العجلانی صحابی است، ابن اسحاق گوید او درک غزوۀ احد کرد و ابن منده گوید روایتی از وی شنیده نشده است. رجوع به کتاب الاصابه چاپ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن رافع. عسقلانی آرد که عبدالله مروزی بسماع از ابن سیار گوید که حارث از صحابه بود و در وقعۀ احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 291 شود
ابن جمهان. محدث است. و از مردی موسوم به علی روایت میکند و شیخ طوسی نام این دو کس را در زمرۀ رجال شیعه آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن عبیدالله. از مردم معاصر هارون الرشید است و از اسحاق موصلی سماع دارد و یوسف بن عمر مدنی از او روایت کند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 35 شود
ابن وهب. تابعی است و بروایتی که از صنابح دارد معروف است و ابن حجر گوید طبرانی اشتباهاً او را از صحابه آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 73 شود
ابن زیاد محدث است و از انس بن مالک روایت دارد و ابو نعیم از او روایت کند. گروهی او را ضعیف و مجهول گفته اند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 1 ص 149 شود
ابن عبد شمس خثعمی. بخاری و ابن حبان او را صحابی گفته اندو ابن منده وی را از عداد شامیان شمارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 و ص 296 شود
ابن یزید سکونی. محدث است و در لسان المیزان آمده است. ’شیخ للولیدبن مسلم. ’ وی از عمرو بن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
همواره عمق شوه، و آن وادیی است در نزدیکی اورشلیم که محتمل است همان وادیی یهوشافاط باشد. (سفر پیدایش 14: 17. مقابل 2 سموئیل 18: 18) (از قاموس کتاب مقدس)
ابن الشرید. از بزرگان بنی عامر و از رؤساء یوم النفرات بود و در این جنگ بنی عامر بر بنی عبس غلبه کردند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 6 ص 6 شود
پدر زهدم. محدث است و از انس روایت دارد و پسر وی ازاو روایت کند. ابوالحسن بن القطان او را مجهول می شمارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن ابی سبره. صحابی است. و او را پسری بود به نام سبره و بعضی گویند که پدر سبره یزید بن ابی سبره است نه حارث. رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 شود
ابن النضر. محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه یاد کند و گویدکه عبدالله ابن المحبر از او روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سواد انصاری. صحابی است. ابوالاسود بنقل از عروه اورا در زمرۀ کسانی که غزوۀ بدر را دیده اند آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن شهاب طائی. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را در زمرۀ رجال شیعه آرد و گوید که از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن عمرو بن تمیم. پدر یکی از قبایل عرب بجاهلیت است و فرزندان او قبائل الحبطات باشند. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3، ص 292 و 295 و 313 شود
ابن ابی قارب قرشی سهمی. موسی ابن عقبه گوید او صحابی است و در غزوۀ اجنادین بدرجۀ شهادت رسیده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 300 شود
ابن حضیره از بطن بنونمربن عثمان بن نصر بن زهران است و از ابومریم، حذیفه بن عبدالله ، روایت کند. رجوع به عقد الفرید محمد سعید العریان ج 3 ص 335 شود
ابن سفیان بن عبدالاسد مخزومی، محدث است. زبیر بن بکار گوید وی برادرزادۀ ابی سلمه بن عبدالاسد است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن شریح بن زید از قبیلۀ هلال بن وکیلی بن مجاشعبن دارم است و او امیر خراسان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 298 و ج 1 ص 172 شود
ابن عمر طاحی مکنی به ابی عمران. محدث است و از شدادبن سعید روایت کند. عسقلانی او را مجهول گفته است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود
ابن محمد. محدث است و از ابی مصعب روایت دارد وابواحمد ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود
ابن معاویه سکونی. صحابی و حلیف بنی هاشم است. حارث در ایام صلح امام حسن (ع) و معاویه در کوفه درگذشت. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ص 304 شود
ابن یزید. از بطن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم. یکی از اصحاب امام حسن (ع) است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 297 شود
ابن منصور. محدث است. بدو واسطه از ابن الحنفیه در باب جواز فروش مصاحف روایت کند. رجوع به ص 175 کتاب المصاحف ابن ابی داود چ لیدن سنۀ 1937 م شود
نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد:
چونکه حارث با سراقه گفت این
از عتابش خشمگین شد آن لعین.
مولوی
ابن ثعلبه بن عمرو بن جفنه. سومین ملوک آل جفنه، از غسانیان عرب و شام. مدت امارت او بیست سال بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 173- 175 شود
ابن عبید بن رزاح بن کعب انصاری ظفری. صحابی است. ابوعمرو گوید حارث و پسر او، نصر را صحبت است رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
محدث است و از زید بن علی روایت کند. ابن ابی حاتم از ابی زرعه روایت کند که گفت وی را نمیشناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن شهاب از بزرگان معاصر نعمان ابن منذر وحاجب بن زراره است و در یوم طخفه پیش نعمان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 87 شود
ابن صباح. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه شمرده و گوید از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن مالک بن اسیدبن جابر بن عوثربن عبد مناه بن اشجعبن عامر بن لیث. مکنی به ابی واقد. صحابی است. رجوع به حارث بن عوف لیثی وابوواقد لیثی شود
ابن عوف المری. سردار بنی مره در جنگ خندق، از سپاه ابوسفیان. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 110 و حبیب السیر جزو سیم ج 1 ص 126 و ص 152 شود
لهجه ای یا صورتی از بامداد، نام پدر مزدک است و نامی ایرانی است، (از ایران در زمان ساسانیان ص 364)، رجوع به بامداد و نیز رجوع به مزدک شود
ابن طلحه بن ابی طلحه. یکی از حملۀ لواء مشرکین در وقعۀ احد. او بدست عاصم بن ثابت بن ابی الافلح کشته شد. رجوع به امتاع الاسماع ص 125 شود
ابن حارث شامی. صحابیست و بعضی او را همان حارث بن الحارث الغامدی سابق الذکر میشمارند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 70 شود
ابن عمیره، یا یزید بن عمیره، محدث است و ابو داود و ترمذی و نسائی از او اخراج روایت کنند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود
ابن ابی زید العکلی. از فقهاء و تابعینی است که در کوفه زندگی کرده اند. رجوع به طبقات الفقهاء ابی اسحاق شیرازی چ بغداد ص 63 و 64 شود
ابن نعمان. محدث است و اسحاق ابن ابراهیم شهیدی از او روایت کند و او از خلیدبن دعلج روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 279 شود
ابن عبدالله بن اوس. صحابی است، و بقول بعضی، وی همان حارث بن اوس ثقفی است. رجوع به کتاب الاصابه ج 1 ص 287 و حارث بن اوس ثقفی شود
ابن عبدالمدان. یکی از بزرگان عرب. او بدست و عله بن عبدالله بن حارث کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 323 شود
ابن شبل کرمینی شیخی است محدث از اهل بخارا و سهل بن شاذویه او را تکذیب کرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن عوف. یکی از بزرگان عرب در جاهلیت است و به یوم الرقم سالاری بنی مره داشت. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 26 شود
ابن ابی العلاء سعید بن حمدان بن حمدون التغلبی الربعی، معروف به ابی فراس حمدانی. رجوع به ابی فراس حمدانی در همین لغت نامه شود
ابن عمرو بن حجر. شاید همان حارث بن عمرو بن حجر کندی باشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 152 و حارث بن عمرو بن حجر کندی شود
ابن بیبه. مهتر مجاشع، از بنی تمیم، وی از جلساء و ندماء ملوک بود و فرزدق او رامدح گفته است. رجوع به تاج العروس، درب ی ب، شود
ابن یزید البکری. محدث است و بعضی او را همان حارث بن حسان دانند. رجوع به حارث بن حسان و الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 309 شود
ابن الیهیم. شانزدهم از ملوک غسانیه او بیست و دو سال و پنج ماه مالک تاج و تخت بود. رجوع به حبیب السیر جزو 2 از ج 1 ص 93 شود
ابن محمد العری (؟) محدث است و از اسماعیل بن ابی حکیم روایت کند. رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز تألیف ابن الجوزی ص 12 شود
ابن ابی طلحه. او درجنگ احد لواء مشرکین در دست داشت و بدست قزمان کشته شد. رجوع به کتاب امتاع الاسماع مقریزی ص 126 شود
ابن عباس بن الولید بن عبدالملک. مادر او دختر قطری بن الفجاءه است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 5 ص 186 شود
ابن وحشی بن مالک الجنبی. صحابی و جد ابی ظبیان و حصین بن جندب است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 308 شود
ابن عبدالله ، وبقولی عبیدالله ازدی. مکنی به ابی عاتکه. محدث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن عتبه. محدث است و از علاء ابن کثیر روایت دارد و عمیربن عمران ازاو روایت کند. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 34 شود
ابن کعب کهلانی. از قبیلۀ کهلان، جدّی جاهلی و بنوالدیان، رؤساء نجران، از اعقاب او میباشند. رجوع به اعلام زرکلی شود
شیبانی از شجاعان سپاه علی (ع) که در جنگ صفین بدست کریب بن ابرهه شهید شد. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 شود
ابن جارودالتیمی. محدث است و از حسین بن علی علیهم االسلام روایت کند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 148 شود
ابن الأیهم. یکی از پادشاهان غسانی است که بیست و دو سال ملک رانده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود
ابن مسلم الرازی المقری. محدث است. سلیمانی گوید در حق حارث نظراست. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود
ابن حجر بن نعمان. یکی از ملوک غسانی است او بیست و شش سال پادشاهی کرد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود
ابن یزیدالطائی حلیف بنی عمرو بن عوف. یکی از منافقین است که در تبوک بود. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 474 شود
ابن زمعه بن الاسود. یکی از پنج تنی است که نخستین بار ردّه آورده اند. رجوع به امتاع الاسماع ص 20 و ص 81 شود
ابن عمیر. محدث است و از ابراهیم بن عقبه روایت کند. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز، تصنیف بن الجوزی ص 57 شود
ابن زید از بزرگان قبیلۀ ذبیان. او به ’یوم الیعمریه’ بدست عبسیها بقتل رسید. رجوع بعقدالفرید. ج 6 ص 21 شود
زونی. محدث است ابن ابی حاتم گوید پدرم گفت او را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 6 شود
ابن ابی العلاء سعید بن حمدان تغلبی همدانی. مکنی بابی فراس. رجوع به ابوفراس حارث بن ابی العلاء... شود
ابن کعب. نام یکی از اجداد عرب جاهلیت. رجوع به بنی الحارث بن کعب و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 226 شود
ابن نفیع. گوید این حارث همان ابی سعد بن معلی است (؟) رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 306 شود
عین قبش، جایگاهی است در طرف مغرب قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از حرث، کشاورز. (دهّار). برزگر. (نصاب) (مهذب الاسماء). زارع:
اینک بخشیدت خریدی وارثی
ریع را چون میستانی حارثی.
مثنوی.
دهقان، جمعکننده چیزی، کاسب. ج، حارثون وحرّاث، شیر. اسد. ابوالحارث
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نام وادییست بین مکه و مدینه در وادی الابواء: و فی قصه لمعاویه رواها جابر فی یوم بدر: قال فاین مقیلک قال بالهضبات من ارثد. و قال الشاعر:
محل أولی الخیمات من بطن ارثداً.
و کثیر گوید:
و ان شفائی نظره ان نظرتها
الی ثافل یوماً و خلفی شنائک
و ان تبرز الخیمات من بطن ارثد
لنا و جبال المرختین الدکادک.
رجوع به معجم البلدان شود، مجازاً، مکانت. مرتبه. (جهانگیری) (برهان). مرتبت. مرتبۀ والا. قدر. (اوبهی) (برهان). مقدار. (جهانگیری). پایه. حد. (برهان). منزلت. اندازه. (مؤید الفضلاء) (برهان). مقام. مقام بلند. اعتبار. عزت. عزیزی. آمرغ. احترام. مقابل خواری و ذلت:
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
دقیقی.
کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد.
فردوسی.
بدان ارج تو نزد من بیش گشت
دلم سوی اندیشۀ خویش گشت.
فردوسی.
ملک چون ورا دید با ارج و فر
که آنرا نه اندازه بود و نه مر...
فردوسی.
ز مهرش جهان را بود ارج و فر
ز خشمش بجوشد بتن در جگر.
فردوسی.
گرانمایگان (ایرانیان) زینهاری شدند
ز ارج بزرگی به خواری شدند.
فردوسی.
اگر زنده ماند بیک چندگاه
بداند مگر ارج تخت و کلاه.
فردوسی.
شمار جهان بازجستن بداد
نگه داشتن ارج مرد نژاد.
فردوسی.
کسی را بود ارج از این بارگاه
که با دادو مهر است و با رسم و راه.
فردوسی.
کجاارج آن کشته نشناختند
بگرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی.
همه تاج داران که بودند شاه
برین داشتند ارج تخت و کلاه.
فردوسی.
ورا هرمز تاجور برکشید
به ارجش ز خورشید برتر کشید.
فردوسی.
هرآنکس که آید برین بارگاه
درم یابد و ارج و تخت و کلاه.
فردوسی.
همی یافت از مهتران ارج و گنج
ز خوی بد خویش بودیش رنج.
فردوسی.
فرازآمدش ارج و آزرم و چیز
توانگر شد آن هفت فرزند نیز.
فردوسی.
فراوان جهانجوی بنواختش
بزود آمدن ارج بشناختش.
فردوسی.
نمانم که کس تاج دارد نه تخت
نه آئین شاهی نه ارج و نه بخت.
فردوسی.
... که فرهنگتان هست و ارج و هنر
بدانید این را همه دربدر.
فردوسی.
چنین مرد را ارج نشناختی
بخواری ز تخت اندرانداختی.
فردوسی.
پسر داد یزدان بینداختم
ز بی دانشی ارج نشناختم.
فردوسی.
ز بس جنگ و خون ریختن در جهان
جوانان ندانند ارج مهان.
فردوسی.
یکی رامشی نامه خوانید نیز
کزان جاودان ارج یابید و چیز.
فردوسی.
جهان راست کردم بشمشیرداد
نگه داشتم ارج مرد نژاد.
فردوسی.
بفرمود تا پرده برداشتند
به ارجش ز درگاه بگذاشتند.
فردوسی.
یکی رزم جوید سپاه آورد
یکی بزم و زرین کلاه آورد.
فردوسی.
مرا ارج ایران بباید شناخت
خنک آنکه با نامداران بساخت.
فردوسی.
چو ارج تو این است نزدیک شاه
سگانندبر بارگاهش سپاه.
فردوسی.
که ای شاه مرغان ترا دادگر
بدان داد نیرو و ارج و هنر.
فردوسی.
چو خواهی کسی را همی کرد مه
بزرگیش جز پایه پایه مده
که چون از گزافش بزرگی دهی
نه ارج تو داند نه آن مهی.
اسدی.
من این بد مکافات آن ساختم
نه زان کارج تو شاه نشناختم.
اسدی.
نه تنها شه و خسرو کشور است
که شاه است و با ارج پیغمبر است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بجائی اوفتی کآنجا خدائی
ترا باشد حقیقت بی ریائی
ز جمله فارغ و در جملگی درج
دریغا گر ندانی خویش را ارج.
عطار.
دل اگر نیست پسند تو بمن بازفرست
جان ندارد بر تو ارج بتن بازفرست.
شمس الدین کوتوالی (و در نسخه ای: کوهندانی).
، لیاقت، نجابت، اصل و نسب، زیبائی. (اوبهی)، کندن. (برهان). برکندن. جدا کردن. (برهان) :
بظل همای همایون جاهت
دو بازوی زاغ سیه ارج کردم.
سوزنی.
، ذراع. شاهرش، کرگدن. و آن جانوریست در هندوستان شبیه به گاومیش، لیکن بر سر بینی شاخ دارد. (برهان). کرگ. ریما. انبیلا:
یک جهانی بی نوا بر پیل و ارج
بی طلسمی کی بماندی سبز مرج.
مولوی.
شاید کلمه کرج باشد صورتی از کرگ، مرغی که پر آن در غایت نرمی باشد و بالشت را بدان پر سازند و آنرا بترکی قو خوانند. (جهانگیری) (برهان)، کرانه. سرحد، جدائی. تفریق
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
درختی است. (مهذب الاسماء). نام بیخی است که تخم آنرا فلفل برّی و حب الفقد خوانند و نبات آنرا پنج انگشت و ذوخمسه اوراق گویند. (آنندراج). اثلق است و گفته شود. (اختیارات بدیعی). رجوع به اثلق و فلفل بری ش-ود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محرق. قبیله ای از طائفۀ غسان که بطنی از طائفۀ ازد از اعراب بوده اند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 319 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). ج، ارث.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثا)
مردی که استواری و احکام کار را نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به ارث. موروثی، واپس بردن. (زوزنی). کار را در تأخیر انداختن. (منتهی الارب). واپس داشتن. پس افکندن. بازپس بردن. سپس انداختن کاریرا. (منتهی الارب). باپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی). واپس افکندن امر را، ارجاءبئر، کرانه ساختن چاه را. (منتهی الارب) ، ارجاء صید، نرسیدن صیاد شکاری را. (منتهی الارب). بشکاری نرسیدن صیاد، ارجاء ناقه، قریب بزادن رسیدن ناقه. (منتهی الارب). نزدیک رسیدن وقت نتاج ناقه. (آنندراج). نزدیک آمدن بزه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک آمدن راه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
خاورشناس آلمانی است که دیوان قطامی شاعر را بدست آورد و بر آن مقدمه و ملاحظاتی بزبان آلمانی افزود و بسال 1903 میلادی در لیدن با متن و شرح عربی بچاپ رسانید و خدمات دیگر نیز در فرهنگ اسلامی نموده است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 56)، خداوند روزی، لیکن تنها بار بمعنی روزی دیده نشد، (آنندراج) :
کریم بارخدائی کز او هر انگشتی
هزار حاتم و معنی است و صدهزار امثال،
منجیک،
هیچ شنیدی که چه گفته رسول
بارخدا و شرف المرسلین ؟
ناصرخسرو،
حکیم بارخدائی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را،
سعدی،
سمعت ابایزید یقول رأیت رب العزه تبارک و تعالی فی المنام فقلت یا بارخدا کیف الطریق الیک قال اترک نفسک ثم تعال، (صفه الصفوه ج 4 ص 92)،
، پادشاهان بزرگ و اولی الامر، (برهان)، پادشاه بزرگ را گویند، (آنندراج)، بر پادشاهان اولی الامر نیز اطلاق کنند، (انجمن آرا)، پادشاهان بزرگ و اولوالعزم و اولوالامر و صاحب و خداوند، (هفت قلزم)، پادشاهان بزرگ، (جهانگیری)، شعرا ممدوح را باین معنی بارخدا خوانند، و آن لفظی است مرکب بمعنی خداوندرخصت و بار، (برهان) (هفت قلزم)، شعرا ممدوح خود رابمجاز بارخدا و خداوند گفته اند، (انجمن آرا)، شعرا هم بدین معنی (مولی) آورده اند، (شرفنامۀ منیری) :
خواجۀ سید بوسهل عراقی که بفضل
نه عرب دیده چنو بارخدا و نه عجم،
فرخی،
این مهتر است و بارخدایی که مال خویش
بر مردمان برد همی از مردمی بکار،
فرخی،
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه،
منوچهری،
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و برجان میر بارخدای عجم،
منوچهری،
چون راه نجویی سوی آن بارخدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ؟
ناصرخسرو،
تو بارخدای جهان خویشی
از گوهر تو به گهر نباشد،
ناصرخسرو،
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سود است،
انوری (از فرهنگ سروری)،
به پیش کاتب وحیش دواتدار خرد
بفرق حاجب بارش نثار بارخدا،
خاقانی،
لقبی که بشاهان و شاهزادگان و شخصیت های معروف دهند، (دمزن)،
، صاحب و خداوند و مولا، (برهان)، خداوند و مولی و شعرا بدین سبب بارخدا نامند، (سروری)، در اجمال حنفی ترجمه مولی، بارخدا آورده است، (شرفنامۀ منیری) (هفت قلزم)، مولی، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مانداک مرده ریگ مردری رخن مونث ارثی، مرده ریگ آنچه از کسی به ارث به دیگران میرسد میراث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثاد
تصویر ارثاد
تیره رنگی، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
کهنگی فرسودگی در جامه یا کالا، بی مایگی در سخنرانی، پیش پاافتادگی سبکی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثاء
تصویر ارثاء
ذفزکی ستبرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تازی شده واژه یونانی شماره شناسی دانش همار علم حساب نظری دانش اعداد فن حساب و محاسبه شناخت خواص عددها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، برزگر، شخم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثا
تصویر ارثا
سیاه و سفید رخنیک از راه ارث از طریق میراث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثد
تصویر ارثد
پنج انگشت دلاشوبه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثم
تصویر ارثم
سپیدبینی اسپ، بی زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث بردن
تصویر ارث بردن
وارث شدن میراث بردن ارث کسی را صاحب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارث
تصویر حارث
((رِ))
برزگر، کشاورز، جمع حراث
فرهنگ فارسی معین
برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر
متضاد: مالک، ارباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد