قریه ای از نواحی أستوا از اعمال نیشابور و ابوعبداﷲ الحسن بن اسمعیل بن علی الارتیانی النیسابوری (متوفی پس از 310 هجری قمری) بدانجا منسوبست. (معجم البلدان)
قریه ای از نواحی أستوا از اعمال نیشابور و ابوعبداﷲ الحسن بن اسمعیل بن علی الارتیانی النیسابوری (متوفی پس از 310 هجری قمری) بدانجا منسوبست. (معجم البلدان)
گرو گرفتن. (منتهی الارب). گرو ستدن. بگرو ستاندن. بگرو فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرو کردن: و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان بخوارزم آوردندی. (جهانگشای جوینی) ، آسایش. راحت یافتن: کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ورنه ننگ آید، نماندارتیاح. مولوی. ، بنوبت کاری کردن، رغبت کردن بچیزی، رحمت. شفقت. ترحم. رحمت آوردن، ارتاح اﷲ له، از بلا نجات بخشد او را خدا. (منتهی الارب)
گرو گرفتن. (منتهی الارب). گرو ستدن. بگرو ستاندن. بگرو فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرو کردن: و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان بخوارزم آوردندی. (جهانگشای جوینی) ، آسایش. راحت یافتن: کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ورنه ننگ آید، نماندارتیاح. مولوی. ، بنوبت کاری کردن، رغبت کردن بچیزی، رَحمت. شفقت. ترحم. رحمت آوردن، ارتاح اﷲ له، از بلا نجات بخشد او را خدا. (منتهی الارب)
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
مؤلف مجمل التواریخ والقصص آنرا در ضمن نام های نواحی اقلیم خامس چنین یاد کند: و آذربادگان و ارمنیه و بردعه و اردان و اخلاط. و در اعلاق النفیسه ارزن، اردن آمده. (مجمل التواریخ ص 480 متن و حاشیه)
مؤلف مجمل التواریخ والقصص آنرا در ضمن نام های نواحی اقلیم خامس چنین یاد کند: و آذربادگان و ارمنیه و بردعه و اردان و اخلاط. و در اعلاق النفیسه ارزن، اردن آمده. (مجمل التواریخ ص 480 متن و حاشیه)
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اُخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
نهر اریدان، اریدانوس. نام قدیم شط پو: ویقال ان الذی یسمّی من صمغه (صمغ شجره حور رومی) فی النّهر الذی یسمی اریدانوس یجمد فی النّهر. (ابن البیطار). هردوت در باب صفحات غربی اروپا گوید که نمیتواند چیزی بگوید زیرا اطلاعات صحیحی در این باب ندارد و گفته های دیگران را هم نمیتواند باور کند. مثلاً میگویند رودی هست که نامش اریدان است و بدریای شمال میریزد و کهربا را از آن رود بدست می آورند. (ایران باستان ص 636)
نهر اریدان، اِریدانوس. نام قدیم شط پو: ویقال ان الذی یسمّی من صمغه (صمغ شجره حور رومی) فی النّهر الذی یسمی اریدانوس یجمد فی النّهر. (ابن البیطار). هردوت در باب صفحات غربی اروپا گوید که نمیتواند چیزی بگوید زیرا اطلاعات صحیحی در این باب ندارد و گفته های دیگران را هم نمیتواند باور کند. مثلاً میگویند رودی هست که نامش اریدان است و بدریای شمال میریزد و کهربا را از آن رود بدست می آورند. (ایران باستان ص 636)
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، ارن. (مهذب الاسماء)
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، اُرن. (مهذب الاسماء)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
در گل تنک افتادن، تکبر آوردن. (منتهی الارب) ، بزرگ شدن، پناه جستن. (منتهی الارب) ، بازداشت خواستن. (منتهی الارب). بازداشتن خواستن، دعاء. (تاج المصادر بیهقی). دعا کردن بر چیزی یا عام است. (منتهی الارب) ، تکبیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکبیر گفتن، نقش گرفتن. صورت پذیر شدن (صفحه). صورت بسته شدن در چیزی. نقش بستن. (غیاث اللغات) ، ارتسام فی اللغه الامتثال. و استعمله المنطقیون بمعنی الانطباع و الانتقاش. و هذاالتصویر المعقول بالمحسوس. کذا ذکر المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح الشمسیه. (کشاف اصطلاحات الفنون)
در گل تنک افتادن، تکبر آوردن. (منتهی الارب) ، بزرگ شدن، پناه جستن. (منتهی الارب) ، بازداشت خواستن. (منتهی الارب). بازداشتن خواستن، دعاء. (تاج المصادر بیهقی). دعا کردن بر چیزی یا عام است. (منتهی الارب) ، تکبیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکبیر گفتن، نقش گرفتن. صورت پذیر شدن (صفحه). صورت بسته شدن در چیزی. نقش بستن. (غیاث اللغات) ، ارتسام فی اللغه الامتثال. و استعمله المنطقیون بمعنی الانطباع و الانتقاش. و هذاالتصویر المعقول بالمحسوس. کذا ذکر المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح الشمسیه. (کشاف اصطلاحات الفنون)