- ارتجام
ارتجام شی ٔ، نشستن بعض آن بر بعض
معنی ارتجام - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بازگشتن به حال اول، برگشتن، کنایه از ضدیت و مخالفت با تجدد جامعه و تمایل به اوضاع قدیمی
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز:
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
(پَ رَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
لرزیدن. جنبیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن و رفتن شتر. (منتهی الارب) ، بر پشت راحله نشستن. بر پشت کسی نشستن و هو فی الحدیث. (تاج المصادربیهقی) ، مردن. موت. فوت. درگذشتن، شتر را پالان کردن. (زوزنی). پالان برنهادن بر شتر، بار نهادن. بار بنهادن، چیزی را از جای برداشتن. (غیاث)
(پَ)
لغت نامه دهخدا
لرزیدن با آوازی، چنانکه خانه گاه زلزله. تحرک. اضطراب: ارتجاس بناء. و منه الحدیث: فارتجس ایوان کسری، ای تحرک حرکه سمع لها صوت. (تاج المصادر).
اشتربفروختن و به بهای آن دیگری خریدن سود را. فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن. (منتهی الارب) ، نرم شدن، شوریده گردیدن رأی. (منتهی الارب)
پای کسی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
(رِ گِ بَ)
لغت نامه دهخدا
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
(کارْ وَ)
لغت نامه دهخدا
مهر کردن غله و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهر کردن غله را در خرمن گاه
(اِ تِ)
لغت نامه دهخدا
رفتن سرما و باران و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بازایستادن باران و از بین رفتن سرما و جز آن. (از اقرب الموارد)
(بَ)
لغت نامه دهخدا
امید. رجاء. امیدواری. امید کردن. امید داشتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) :
طیره مکن مرا بسوی دوستان بعید
کز جمله دوستان سوی تو کردم ارتجا.
سوزنی.
طیره مکن مرا بسوی دوستان بعید
کز جمله دوستان سوی تو کردم ارتجا.
سوزنی.
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
امید بستن امیدواری امید کردن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری امید رجا
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
