جدول جو
جدول جو

معنی ارادتمند - جستجوی لغت در جدول جو

ارادتمند
دارای صمیمیت و دوستی بسیار، عنوانی که شخص هنگام حرف زدن از خود برای اظهار تواضع به خود می دهد مثلاً ارادتمند بسیار مشتاق شما هستم
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
فرهنگ فارسی عمید
ارادتمند
آنکه ارادت ورزد، دوستدار
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
فرهنگ لغت هوشیار
ارادتمند((اِ دَ مَ))
آن که ارادت می ورزد، مخلص
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
فرهنگ فارسی معین
ارادتمند
اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص
متضاد: بی ارادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرافتمند
تصویر شرافتمند
شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعادتمند
تصویر سعادتمند
خوشبخت، نیک بخت، ایمن، اقبالمند، بختیار، بلنداقبال، بلندبخت، خجسته، خجسته طالع، خجسته فال، خوش طالع، جوان بخت، سفیدبخت، سعید، شادبخت، صاحب اقبال، صاحب دولت، طالع مند، فرّخ فال، فرخنده بخت، فرخنده طالع، مقبل، مستسعد، نیک اختر، نکوبخت، نیکوبخت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ)
آرزومند. مشتاق. راغب. بارغبت. دارای آروزی محال، محتاج. تنگدست. نیازمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ فَ مَ)
بزرگ و دارای بزرگواری و شرف. شریف. اصیل. نژاده. نجیب
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ مَ)
خوشبخت. سبک بخت. اقبالمند:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را.
حافظ.
وبس متکلم و از اهل جدل و مباحثه بوده و نیک بخت و سعادتمند. (تاریخ قم ص 233). فرزند سعادتمندش از منزل نرمکین کوچ فرمود. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارادتمندی
تصویر ارادتمندی
عمل ارادتمند ارادتمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادتمند
تصویر سعادتمند
خوشبخت و اقبالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرافتمند
تصویر شرافتمند
والا نژاده شریف نجیب اصیل: مردی کریم و سخاوتمند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادتمند
تصویر سعادتمند
((سَ دَ مَ))
نیکبخت، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرافتمند
تصویر شرافتمند
بزرگ منش، بزرگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رادمند
تصویر رادمند
سخاوتمند
فرهنگ واژه فارسی سره
بختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت
متضاد: بی اقبال، بی طالع، شوربخت
متضاد: شقی، شقاوتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصل دار، اصیل، بااصالت، باشرف، بزرگوار، خانواده دار، شریف، نجیب
متضاد: بی اصل، وضیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باجربزه، باعرضه، پردل، دلیر، شجاع
متضاد: ترسو، جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماجراجویانه، پررنگ، با دل و جرأت، شجاع
دیکشنری اردو به فارسی