شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشنا، شناو، آشناه، شنار، سباحت، شناه، اشناه، آشناب، اشنه برای مثال زمین را خون چنان غرقاب می کرد / که ماهی در زمین اشناب می کرد (عطار- مجمع الفرس - اشناب)شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشِنا، شِناو، آشناه، شِنار، سِباحَت، شِناه، اِشناه، آشناب، اَشنَه برای مِثال زمین را خون چنان غرقاب می کرد / که ماهی در زمین اشناب می کرد (عطار- مجمع الفرس - اشناب)