جدول جو
جدول جو

معنی اذرمه - جستجوی لغت در جدول جو

اذرمه
(اَ رَ مَ)
از دیار ربیعه، قریه ایست قدیم و آنرا حسن بن عمر بن الخطاب التغلبی از صاحب وی بستد و قصری آنجا بکرد و آنرا استوار ساخت. احمد بن الطیب السرخسی الفیلسوف در کتاب خویش از رحلت معتضد برمله بحرب خمارویه بن احمد بن طولون یاد کند و سرخسی خود در خدمت او بوده و آنچه را که در رفتن و بازگشتن معتضد دیده ثبت کرده است. وی گوید: و رحل یعنی المعتضد من برقعید الی أذرمه و بین المنزلین خمسه فراسخ و فی اذرمه نهر یشقها و ینفذالی آخرها و الی صحرأها یأخذ من عین علی رأس فرسخین منها و علیه فی وسط المدینه قنطره معقوده بالصخرو الجص و علیه رحی ماء و علیها سوران و احد دون الاخر (؟) و فیها خرابات و سوق قدر مائتی حانوت و لها باب حدید و من خارج السور خندق یحیط به بالمدینه و بینها و بین السمیعیه قریه الهیثم بن المعمّر فرسخ عرضاًو بینها و بین مدینه سنجار فی العرض عشره فراسخ - انتهی قول السرخسی. و یاقوت گوید: اذرمه امروز از اعمال موصل از کوره ایست مشهور به بین النهرین بین کورهالبقعاء و نصیبین و همیشه این کوره از اعمال نصیبین بوده است و اکنون قریه ایست که اثری از آنچه سرخسی گفته در آن نیست و بدان منسوبست ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحاق الأذرمی النصیبی. (معجم البلدان). سمعانی (و بنقل از او منتهی الأرب) اذرمه را دهی به آذنه دانسته است و یاقوت گوید: و قد غلط الحافظ ابوسعد السمعانی فی ثلاثه مواضع: احدها انه مدّ الالف و هی غیرممدوده و حرّک الذّال و هی ساکنه و قال هی من قری أذنه و هی کما ذکرنا قریه بین النهرین و انما غرّه أن اباعبدالرحمن کان یقال له الأذنی ایضاً لمقامه بأذنه. (معجم البلدان). دمشقی در نخبهالدهر (ص 191) گوید: و مدینه اذرمه بناها الحسن بن عمر بن الخطاب التغلبی. و رجوع به اذرمی و به قاموس الأعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرمه
تصویر آذرمه
(دخترانه)
رئیس و بزرگ آتشها (آتشکده ها)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اُ رَمْ مَ)
دندان. ج، ارم ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نمدزین. (اسدی چ پاول هورن) (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به آدرم و ادرم شود، گردن نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (منتهی الارب). ذعن. رام شدن. (آنندراج). فرمانبرداری و اطاعت. (غیاث اللغات) : انقیاد و اذعان بحدّی که امیر صدهزار (را) ... بمجرّد اینکه سهوی کند یک سواربفرستد تا... تأدیب او بکند. (جهانگشای جوینی)، فروتنی نمودن. (منتهی الارب). خضوع، خوار گردیدن. (منتهی الارب)، بشتافتن در فرمانبرداری. (منتهی الارب). شتافتن به اطاعت کسی، اذعان، عزم و ارادۀ قلب است که عبارت از جزم اراده است پس از تردید و شک. (تعریفات جرجانی). اعتقاد و عزم قلب و عزم جزم اراده باشد بعد از تردید و اذعان را مراتبی است و پست ترین مرتبۀ آن ظن و بالاترین مرتبۀ آن یقین باشد و بین ظن ّ و یقین تقلید و جهل مرکب است و تفصیل هر یک از این مراتب سه گانه در جای خود بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِرْ رَ)
جمع واژۀ ذرور
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سبک گفتن سخن. (منتهی الارب) ، پرگفتن. (از اقرب الموارد) ، شتاب خواندن. (منتهی الارب). سرعت در قرائت و کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ رَ)
به گزاف فروختن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). غذرمه، باعه جزافاً کغذمره بتقدیم المیم. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غذرم الکلام، اختلط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَهْ)
آذرماه:
وآن پرّ نگارینش بر او بازنبندند
تا آذرمه بگذرد و آید آذار.
منوچهری.
دست آذرمه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ مَ / مِ)
نمدزین و تکلتو را گویند. (برهان). آدرم. ادرم
لغت نامه دهخدا
شهرکیست خرّم (از جزیره) با مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ مَ)
جمع واژۀ برام. کنه ها
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی)
سمعانی آرد: الاّذرمی بمدالالف و فتح الدال المعجمه و سکون الراءو فی آخرها المیم هذه النسبه الی اذرم و ظنی انها من قری اذنه بلده من الثغر، منها ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحق الاذرمی. (انساب ص 14). و بقول یاقوت وی در این قول سه خطا کرده است. رجوع به اذرمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرمه
تصویر آذرمه
آذرماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادرمه
تصویر ادرمه
((اَ رَ مِ))
آدرم، نمد زین اسب و مانند آن، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر
فرهنگ فارسی معین
ورم
فرهنگ گویش مازندرانی