جدول جو
جدول جو

معنی ادمی - جستجوی لغت در جدول جو

ادمی
(اَ دَ می ی)
آدمی. رازی. ابوسعید سهل بن زیاد. از اصحاب ابی محمد حسن بن علی علیه السلام. یکی از فقهاء و محدثین شیعه، بیمار کردن به بیماری گران. بیمار گران کردن. (منتهی الارب) ، لاغر شدن. نزار شدن. (زوزنی) ، لاغر کردن. نزار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادناف شمس، نزدیک بغروب شدن و زرد گشتن آفتاب. نزدیک بفرورفتن شدن آفتاب. نزدیک گشتن آفتاب بفروشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن بمرگ از مفارقت محبوب، ادناف امر، نزدیک کردن کار
لغت نامه دهخدا
ادمی
(اُ دَ ما)
نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است. محمود بن عمر گوید ادمی زمینی است سنگزار در بلاد قشیر. قتّال کلابی گوید:
و أرسل مروان الامیر رسوله
لاّتیه انی اذاً لمضلل
و فی ساحهالعنقاء أوفی عمایه
أوالادمی من رهبهالموت موئل.
و ابوسعید سکری در قول جریر گفته است:
یا حبذا الخرج بین الدام والادمی
فالرمث من برقهالروحان فالغرف.
دام و ادمی از بلاد بنی سعد است و بیت قتّال دال است که آن کوهی است و ابوخراش الهذلی راست:
تری طالب الحاجات یغشون بابه
سراعاًکما تهوی الی أدمی النحل .
و او در تفسیر خود آورده است که ادمی کوهی است بطائف و محمد بن ادریس گوید ادمی کوهی است و در آن قریه ای است و در یمامه نزدیک ’دام’ واقع است و هر دو از سرزمین یمامه باشند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدمی
تصویر آدمی
آدم، انسان، برای مثال تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامی
تصویر دامی
مربوط به دام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
پایین تر، برای مثال ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابن یمین - ۳۷۳) کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
پوست دباغی شده، چرم، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
مربوط به اتم مثلاً انرژی اتمی، ویژگی نوعی سنگ مصنوعی گران قیمت که در جواهرسازی به کار می رود مثلاً نگین اتمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(اَ دُمْ می)
لفظی عبرانی بمعنی سرخ، این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بمادۀ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند منسوب بسعیر جد حوریین و معنی سعیر دارای زمین دشوار است (بمناسبت اراضی وعر آن). و از توراه مستفاد میشود که این بلاد واقع در طریقی هستند که بنی اسرائیل آنرا طی کرده اند از شبه جزیره سینا تا قادش برنیع و از آنجا تا ایله یعنی جانب شرقی وادی العربه الکبیر و بجنوب تا ایله که در جانب شمالی خلیج ایله است ممتد شود. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و ادم و ایران باستان ص 191 (ادومیان) شود.
ادوم در کتاب اشعیا 34: 5 و 6ذکر شده. حدود جنوبی آن از دریای مرداب تا خلیج عقبه و غربی آن از وادی عربه تا دشت عربستان که در شرق واقع است میباشد. طول آن صد و عرضش بیست میل بود و چندی بعد ادومیان قدری از فلسطین جنوبی و حوالی عربستان پطریه را متصرف شدند. (کتاب حزقیل 3: 15 و مکابیان 5:65 و مرقس 3:8) ادوم ادلی دارای کوهستان بسیار ناهمواریست که بزرگترین آنها سه هزار قدم مرتفع و در ضمن سلسلۀ کوههای آهک و سرحد دشت عربستان است که دهنه اش متدرجاً به آن متصل میشود. دامنۀ تپه های سنگ آهک از طرف مغرب بوادی عربه منتهی میگردد و سلسلۀ وسطی از سنگ سماق است که ریگهای متحجره روی آنرا پوشیده، تپه های سراشیب و وادیهای گود در اینجا بسیارند و قسمتی که دارای ریگهای متحجره است صاحب الوان مختلفۀ زرد و میخکی و کبود و بنفش و قهوه ای میباشد. چون رنگ سرخ سیر در اینجا بیش از سایر رنگها یافت می شود از این جهت لفظ ادوم از سرخی منقول شده بدینجا داده شد. خلاصه خاکش حاصلخیز و بر وادیها و ارتفاعات مسطحه اش علفها و گلها و درختان بسیار میروید و از چشمه سار زیادی که در آنجا یافت میشود پرورش مییابند (سفر پیدایش 27:39 سفر اعداد 20:17). غلاّت اینجا را فلاحین و رعایای بدوی بعمل می آورند. بصراه و ایلت و معون و عیصون حابر از شهرهای اعظم این مملکت اند که بصره پایتخت سابق وسیلۀ پایتخت لاحقش بوده حالا آن مملکت به دو ولایت قسمت میشود شمالی را جبال که احتمال میرود گیبال قدیم باشد و جنوبی را ایشرا گویند نبوتهائی که از انهدام ادوم خبر داده اند بطور عجیب تکمیل یافته اند چنانکه همه سیاحان و مسافران آنجا نیز شهادت داده اند. (ارمیا 49:7- 22 حزقیال 25: 12- 14 و 35: 3- 15). در این مملکت آثار شهرهای چند دیده میشود و دهات معدودی نیز دارد که ساکنین آنها فلاّح و بعمل شیار مشغولند و طوایف سلحشور بدوی همواره در این مملکت عبورو مرور دارند. و بموافق سفر پیدایش 14:6 اولاً حوریان که نسب به سیعیر رسانند در مغارهای این ملکت سکونت داشته اند و اسم جد خود سیعیر را بر آن کوهها گذارده کوه سیعیر گویند یعنی ناهموار و سخت (سفر پیدایش 36: 2- 30) بنابراین بملاحظۀ کثرت مغاره های طرف جنوب ادوم میتوان گفت که حوریان مغاره نشین بوده اند. و موافق سفر پیدایش 32:3 و 36:1 و 8 و 9 و سفر تثنیه 2:5 و 12 و 22 عیسو ایشان را از آنجا راند احتمال میرود که امراء ادوم خیلی شبیه بمشایخ بدوی حالیه و کلیهً در تحت تسلط و اقتدار سلطان یا امیری بوده اند. (سفر پیدایش 36:31- 43، حزقیال 15:15، سفر اعداد 20:14). و چون بسبب کار یعقوب یعنی خریدن حق بکوریت عیسو نهال دشمنی و خلاف در میان این دو برادر نمو نمود لهذا در اولاد و احفاد ایشان ثمرۀ نفاق را بار آورد. و بدین لحاظ چون اسرائیلیان بطرف جنوب نزدیک شدند و خواستند که بسلامتی از ادوم عبور نمایند ادومیان را کام از چاشنی ثمرۀ آن نهال خلاف تلخ بوده مانع شدند. (سفراعداد 20:14- 21) لکن بعد از آن اجازت دادند. (سفرتثنیه 2:28 و 29). بنابراین اسرائیلیان مأمور شدندکه رشتۀ دوستی را با ایشان محکم نمایند. (سفر تثنیه 2:4- 7 و 23: 7). و جنگهائی که در ایام بعد با ایشان کردند در جای خود از جملۀ ضروریات بود چنانکه شاؤل با ایشان جنگید (کتاب اوّل سموئیل 14: 47) و داود نیز بر ایشان دست یافت (کتاب دوم سموئیل 8:14 و اول پادشاهان 11:15 و اول تواریخ ایام 18:11- 13). ونبوت اسحق که در سفر پیدایش 27:29 است و درباره عیسو فرموده تکمیل یافته ادومیان به سرکردگی هدد به سلیمان یاغی شدند. (اول پادشاهان 11: 14- 22) لکن اسرائیلیان را بر ضد یهودا امداد کردند (دوم پادشاهان 3). و با دشمنان دیگر یهودا که بر ضد یهوشافاط بودند همدست شدند اما اعجازاً هزیمت یافته (دوم تواریخ 20:14- 29) مطیع یهودا شدند (اول پادشاهان 22: 47). این طایفه در سلطنت یهورام استقلال خود را ظاهر نمودند (دوم پادشاهان 8:20- 22 و دوم تواریخ 25:10 و 12) ودر بت پرستی ایشان درآمد (آیۀ 14 و 20). و در ایام یهواحاز بر یهودا غالب آمده (دوم تواریخ 28:17) بخت النصر را بر ضد اورشلیم تحریک نمودند (مزامیر 137: 7). تنبیهات ظلم و مکافات جور ایشان بارها بتوسط یوئیل و ارمیا و عاموص و حزقیل و عوبدیای نبی گفته شد. (یوئیل 3: 19 عاموس 1: 11 ارمیا 49: 17 حزقیال 25: 12- 14 و 35). و بر حسب قول یوسفون بخت النصر بعد از گرفتن اورشلیم تمام ممالک حوالی یهودا را زبون و زیردست ساخت لکن ایشان را به اسیری نبرد. (ارمیا 27:1- 11 ملاکی 1:3 و 4). بالاخره ادومیان قسمت جنوبی یهودا را بتصرف درآوردند و نباثیان که اولاد نبایوث بن اسماعیل بودند در ملک خاص ادومیان یعنی کوه سیعیر جانشین ایشان گردیدند. (پیدایش 25:13) و بدینطور ولایت مابین درۀ عربه و بحرالاوسط از ایلاث تا الوثر و پولس که بشمال حبرون واقع است به ادومیه مسمی شد و نباثیان در ادومیۀ اصلی عربستان پطریه را تأسیس نمودند و بالاستقلال سکونت ورزیده صاحب سلطان و سپاه و حکمران گردیدند که بعضی از ایشان به اریتاس ملقب بودند (دوم قرنتیا 11:32). در این وقت یهودای مکابیوس که در آن حوالی دم استقلال میزد بر ادومیان حقیقی که در جنوب یهوداواقع بودند دست یافته ایشان را خراج گذار خود گردانید و یوحنای هرکانوس در سنۀ 130قبل از میلاد ایشان را بر تهود مجبور ساخت. خلاصه ای از جملۀ معارف و مشاهیر این طایفه یکی انتی پیطر است که در سنۀ 47 قبل از میلاد بر یهودیه و آن صفحات حکومت داشت و دیگر هیرودیس اعظم است که پسر انتی پیطر بود و قبل از آنکه تیطس اورشلیم را محاصره نماید بنی یهودا 20 هزار تن از ادومیان را برای محافظت بدانجا دعوت نمودند لکن ادومیان این فرصت راغنیمت شمرده عوض محافظت خود به قتل و غارت دست گذاردند. علی الجمله در این هنگام رومیان به سرکردگی تریجان در سال 105 میلادی بر ادوم دست یافتند و این مطلب سبب پیش رفت تجارت و ترقی دولت و ثروت آنجا گردید و راه ها بجهه ترقی تجارت ساخته ادومیان با هندوستان و ایران و لونت معامله پیدا نمودند بالجمله در پطریه هیاکل و عمارات و مقابر پله های عجیبی در صخره های کوه حجاری شده بود و چون نهال تازۀ دین مسیحی در این شهر غرس شد پطریه صاحب اسقوف و خلیفه گردید اما ادومیه از آن وقت تا زمانی که به دست اسلامیان مفتوح گشت متدرجاً رو به تنزل نهاده همواره شهرهایش بموافق نبوت خراب شد. و چون مبشران مسیحی به پطریه رفتند آنجا را به وادی موسی ملقب نمودند و فعلاً در میان اعراب معروف است. اول سیّاحی که در 1812 میلادی به ادومیه رفت برک هارد بود. اعراب بدوی و سلحشور این مملکت همواره بر ضد یکدیگرند و حتی الامکان از هر سیّاحی که از آن مملکت عبور و مرور کند نقدی خواهند گرفت بدین واسطه عمل حفاری آنجا بسیار مشکل است با وجود این بسیاری بعد از سیّاح فوق بدانجا رفته اند. (قاموس کتاب مقدس، ذیل ادومیه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
عمل خادم. کیفیت خادم. خدمتکاری: بزیست و به آب خود بازآمد و در خادمی هزاربار نیکوتر از آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
ای حجت زمین خراسان بشعر زهد
جز طبع عنصریت نشایدبخادمی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شاعری است از اهل قزوین. صادقی کتابدار در بارۀ وی نویسد: نامرادی بود خدمتکار و سرتراش و شعر نیز می گفته است و در مجمع الخواص رباعیی از او در بیان عاشقی مولانا کسی و معشوقی گور کن اوغلی نقل شده است. (ترجمه مجمع الخواص ص 266)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 17 هزارگزی شمال باختری بافت، سر راه مالرو گوغر به بافت میباشد. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 126 تن مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آن قالی بافی است. راه آنجا مالرو میباشد و ساکنانش از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
منسوب به اتم مربوط به اتم یا بمب اتمی. بمبی که با نیروی اتم منفجر میشود. یا دانشمند اتمی. دانشمندی که درباره اتم و نیروی آن تحقیق و تجربه میکند. یا نیروی اتمی. نیرویی که از اتم حاصل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی ادبی ادبیک منسوب به ادب آنچه پیوستگی و ارتباط با ادب داشته باشد نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نیست نابود، پوچگرا منسوب به عدم، غیر موجود نابود. منسوب به عدم، غیر موجود نابود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامی
تصویر دامی
صیاد را گویند، شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور و نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمی
تصویر آدمی
یک تن از اولاد آدم ابوالبشر، انس، انسان، مردم، ناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
منسوب به اسم، معروف با اسم و رسم صاحب اسم و عنوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمه
تصویر ادمه
پاره پوست، پشت پوست
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم و پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیمی
تصویر ادیمی
چرمی چرمینه منسوب به ادیم، ادیم گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم دباغی شده، پوست خوشبوی سرخ رنگ، روی زمین، سفره غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
((اَ نا))
نزدیک تر، اقرب، زبون تر، پست تر، مفرد ادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
نوشته ای که موضوع و سبک آن ادبی باشد، نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
((اَ ما))
کور، نابینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
فرهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدمی
تصویر آدمی
انسان، بشر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
Literary, Literarily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
Atomic
دیکشنری فارسی به انگلیسی