جدول جو
جدول جو

معنی ادمات - جستجوی لغت در جدول جو

ادمات
(اَ دَ)
جمع واژۀ ادمه، پوسیدگی و سیاهی تنه خرمابن. پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادوات
تصویر ادوات
ادات، موجبات، عوامل
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
مداومت کردن در انجام کاری، پیوسته شراب خوردن، شراب خوری مداوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمات
تصویر صدمات
صدمه ها، آسیب ها، آزارها، راندن ها و دفع کردن ها، کوبیدن دو چیز به هم، مصیبت ها، جمع واژۀ صدمه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
جمع واژۀ آدم. مردم گندم گون. گندم گونان.
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
جمع واژۀ اداه. آلت ها. آلات حصول چیزی. (غیاث اللغات). اسباب. دست افزارها: چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه چ 1332 ص 299).
- ادوات عمران، وسایل آبادی و تمدن.
- علم ادوات الخط، شرح آن در علم الخط بیاید. (کشف الظنون).
لغت نامه دهخدا
(اُ دُ)
نام قومی که در عهد خشایارشا معادن طلا و نقرۀ کوه پان ژه را استخراج میکردند. (ایران باستان ص 749)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیوسته کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات) :
رفتن تیر شاه برسم گور
هست از ادمان نه از زیادی زور.
نظامی.
و در کار عشرت و ادمان تلهی، گوئی نصیحت قهستانی را بسمع قبول استماع نموده:تمتع من الدنیا... (جهانگشای جوینی).
- ادمان خمر، پیوسته خوردن شراب. مداومت شراب. استلاج. دائم الخمر بودن. پیوسته خوردن می را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:
لمن الدیار بأبرق الحنان
فالبرق فالهضبات من ادمان.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خاموش شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام درختی است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی درخت که در گرما می روید.
لغت نامه دهخدا
(فَ فُ)
زشت آوردن از سخن و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نام شهریست بمغرب و یاقوت گوید من در آن شاک باشم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
ادمال جرح، به گردانیدن جراحت. پوست بر سر آوردن جراحت
لغت نامه دهخدا
(فَ نَوَ)
درآوردن چیزی را در چیزی
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ / لِ)
ادماغ به...، محتاج کردن به... محتاج گردانیدن کسی را بسوی چیزی. (منتهی الارب) ، آهوی سپید ماده. ماده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ اضم. (قطر المحیط) (لسان العرب) (منتهی الارب). خشمها و کینه ها. رجوع به اضم شود، خردزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه فک و ذقن خردی داشته باشد. (از اقرب الموارد). اذوط. (نشوء اللغه). رجوع به اذوط شود، کژزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، ضوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یا)
جمعگونه ای از ادیّۀ مصغر.
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن: اشمته اﷲ به، شاد گرداند او را خدای به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به غم دشمن. (آنندراج). شادکامه کردن دشمن. (زوزنی). شادمانه کردن دشمن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). شادکام کردن دشمن. (تاج المصادر بیهقی) : ’فلاتشمت بی الاعداء’. (قرآن 7 / 150). و صاحب اقرب الموارد آرد: اشمته اﷲ بعدوه، یعنی او را مورد شماتت و نکوهش دشمن قرار داد و دشمن با او آنچنان کرد که نتیجۀ شماتت او بود یا بخاطر شماتت با وی بدی کرد وگاه شماتت از جانب دوست و مشفق به کسی است که دلدادۀ اوست و از وی روی گردان نیست، چنانکه شاعر گوید:
و اشمت ّ بی من کان فیک یلوم.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
پر کردن خنور و جز آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادامت
تصویر ادامت
همیشه داشتن پیوسته گردانیدن دایم داشتن درنگ کردن در: (باید برایادامه کار پایداری کرد) یا ادامه کار. اصلی است بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صدمه، کوب ها ویزند ها کوفتن ضرب زدن، کوب ضرب، آسیب آزار، مصیبت، جمع صدمات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خدمت، پرستش هخا زواری ها تیمارها جمع خدمت خدمتها بندگیها چاکریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمات
تصویر اهمات
نهانداشت سخن یا خنده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصمات
تصویر اصمات
زبان بند آمدن، خاموشیدن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماء
تصویر ادماء
خون آلودن خون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماع
تصویر ادماع
خوار گرداندن بدبخت کردن بیچاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمام
تصویر ادمام
زشتکاری بدکاری فرزند زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ادم، گند مگونان پیوسته و همواره و دایم کاری را کردن، یا ادمان خمر. پیوسته شراب نوشیدن مداومت در شراب خوارگی دایم الخمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوات
تصویر ادوات
آلت و افزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
((اِ))
پیوسته و دایم کاری را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادوات
تصویر ادوات
((اَ دَ))
جمع ادات، آلت ها، اسباب ها، دست افزارها
فرهنگ فارسی معین