جدول جو
جدول جو

معنی ادعاء - جستجوی لغت در جدول جو

ادعاء
(فَ رَ / رُو)
دعوی کردن، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). دعوی کردن بچیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ شِ نَ / نُو)
تبسیدن، مرد خم گرفته از پیری و اندوه. کوژ، آنک دندانش بیرون نشسته بود از دهن. (تاج المصادر بیهقی). شتر دندان بیرون آمده، شتری که آرنج وی از هر دو پهلوی او جدا باشد، سیر ادفق، رفتن بشتاب، هلال برابر و سپید غیرمایل بطرفی. (منتهی الارب). و الادفق من الأهله، المستوی الابیض غیرالمتنکب علی احد طرفیه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَءْ)
قوزپشت. گوژپشت. (صراح) : رجل ٌ ادناء، مرد گوژپشت. (منتهی الارب). اجناء. احدب. اهداء.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرفتن سرشیر و خوردن آن. (منتهی الارب). پوست سرشیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. (زوزنی). سرشیر گرفتن و خوردن آن، ادوارد دوم، یا شهید، پادشاه آنگلوساکسن (975- 978م.) ، ادوارد سوم لوکنفسور، پادشاه آنگلوساکسن در 1042م. (1004- 1066م.)
دردمند گردانیدن. (زوزنی). بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیمار ساختن. (منتهی الارب). دردمند و بیمار کردن. مریض گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
جمع واژۀ داء. دردها. (دهار). بیماریها، ادوارد دوم، پادشاه انگلستان (1307- 1327م.). پسر ادوارد اول و شوهر ایزابل، دختر پادشاه فرانسه فیلیپ لوبل است. وی پس از منازعات ممتد با اشرافیت بریتانیا کشته شد. (1284- 1327م.) ، ادوارد سوم، پادشاه انگلستان (1327- 1377م.). پسر ادوارد دوم. وی اسکاتلند رابتصرف خود آورد و با فرانسه بجنگهای صدساله پرداخت و در اکلوز و کرسی فاتح شد و کاله را تصرف کرد و به ژان لوبن مصالحۀ برتین پی را تحمیل کرد و سازمان شوالیه گری موسوم به ژارّتیر را ایجاد کرد، ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان (1432- 1461 میلادی). پسر دوک دیورک ریشارد و رئیس حزب رزبلانش. او بر علیه لانکاستر برخاست. (1442- 1483م.) ، ادوارد پنجم، پسر ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان بسال 1483 میلادی وی فقط چندماه سلطنت کرد، عموی او ریشارد گلسستر او و برادرش ریشارد دیورک را در برج لندن بقتل رسانید. (1470- 1483م.) ، ادوارد ششم، پادشاه انگلستان (1547- 1553م.). وی به انتشارو توسعۀ رفرم علاقمند بود (1537- 1553م.) ، ادوارد هفتم، متولد در لندن، پادشاه انگلستان در 1901، پسر ملکه ویکتوریا. در زمان سلطنت وی جنگ ظالمانۀ ترانسوال بپایان رسید. (1841- 1910م.).
، ادوارد هشتم، متولد در وایت لوج، ریشموند، بسال 1894م. پادشاه انگلستان در 1936، پسر ژرژ پنجم. وی در دسامبر 1936م. سلطنت را ترک گفت
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
موضعی است و نصر گوید بضم همزه و فتح دال موضعی است در دیار تمیم به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَءْ)
رجوع به ادوء شود
لغت نامه دهخدا
(فِ پَ)
دنوّ. نزدیک آمدن. نزدیک گردیدن، نعت تفضیلی از دنی. زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات). پست تر. فرومایه تر. ارذل. خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر، کمتر. (منتهی الارب). کمترین. (مؤید الفضلاء). اقل ّ: بأدنی من صداقها، ای بأقل من مهر مثلها. (منتهی الارب) ، فروتر. (منتهی الارب). پائین تر. اسفل، مقابل اعلی: ادنی خیبر، ای اسفلها. صعید ادنی، مقابل صعید اعلی. (معجم البلدان) ، کوچکتر. اصغر، مقابل اکبر، فرومایه. (منتهی الارب). مرد فرومایه. (صراح) ، فرودین، اول، مقابل آخر: لقیته ادنی دنی (کحتّی) و ادنی دنی ّ (کغنی) ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (منتهی الارب). لقیته ادنی ظلم، اول شب. (مهذب الاسماء). مؤنث: دنیا. ج، ادانی.
- عذاب ادنی، عذاب این جهانی.
- علم ادنی، علم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). طبیعیات.
- فلسفۀ ادنی یا اسفل، فلسفۀ طبیعیه، مقابل ماوراءالطبیعه.
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ)
نزدیک گردیدن. (منتهی الارب). استدناء. نزدیک شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دنی ٔ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعی. علف ها. گیاه ها
لغت نامه دهخدا
(فُ خوَرْ / خُرْ)
خون آلودکردن. (تاج المصادر بیهقی). خون آلوده گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است بین خیبرو دیار طیی و غدیر مطرق آنجاست. (معجم البلدان) ، آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آدم. گندمگون.
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) :
ولیکن ادل دلوک فی الدلاء.
، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
لغت نامه دهخدا
(اَ دِلْ لا)
جمع واژۀ دلیل. راهنمایان
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
گرم کردن. گرم ساختن. تبسانیدن. (زوزنی). گرم داشتن. جامۀ گرم پوشانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ پَرْ وَ)
بر گناه انگیختن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عدو. (دهار). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جمع واژۀ عدوّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند:
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا.
دقیقی.
چگونه یابد اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.
دقیقی.
یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
از جد نیکورای تو وز همت والای تو
رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه.
منوچهری.
این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485).
نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین
ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی.
ناصرخسرو.
بهمن کجا شد و بکجا قارن
زآن پس که قهر کردند اعدا را.
ناصرخسرو.
از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح
وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا.
مسعودسعد.
همه اعدای من ز من گیرند
آنچه سازند با من از هر باب.
مسعودسعد.
گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق
گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا.
معزی.
شاها ز سنان تو جهانی شد راست
تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست.
فریدالدین کاتب.
چو قندیلم برآویزند وسوزند
به زنجیرم نهادستند اعدا.
خاقانی.
خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458).
آتش اندر دل اعدا فکنی
خاک در دیدۀاغیار کشی.
عطار.
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را.
سعدی.
گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را.
سعدی.
گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند
بتظلم بدر خانه اعدا نرویم.
سعدی.
دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت.
سعدی.
باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان).
هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل
خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا.
مسعود سعد (دیوان ص 7).
مر مرا آنچنان همی داری
که ز من هم حسد برند اعدا.
در جمله بیک دگر نکو ماند
از زردی برگ و گونۀ اعدا.
مسعود سعد (دیوان ص 14).
- علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
اطاعت کردن. از طعو مقلوب طوع. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَیْ / پِیْ وَ)
اهتمام و غمخوارگی کسی کردن: اشعی به. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معی و معی و معاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) :
چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران
کار جحیم سبعه ز امعا برآورم.
خاقانی.
گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود.
- امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسانیدن نخل رطب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای معو (خرمای رسیده) شدن نخله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ نَ)
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع دعث، مانده ظب ها گنده آب ها، کینه ها دشمنی ها به جاگذاشتن، برگزیدن، دزدی، به دور دست رفتن، دوراندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیاء
تصویر ادعیاء
جمع دعی، پسرخواندگان، جهمرز زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعاص
تصویر ادعاص
جمع دعص، پشته های ریگ گرمازدگی کشتن کشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفاء
تصویر ادفاء
نام موضعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماء
تصویر ادماء
خون آلودن خون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاء
تصویر ارعاء
((اِ))
رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور، گوش دادن به سخن کسی، بخشودن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادباء
تصویر ادباء
((اُ دَ))
جمع ادیب، مردمان دارای ادب و فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعاء
تصویر امعاء
جمع معی، روده ها
فرهنگ فارسی معین