تبسیدن، مرد خم گرفته از پیری و اندوه. کوژ، آنک دندانش بیرون نشسته بود از دهن. (تاج المصادر بیهقی). شتر دندان بیرون آمده، شتری که آرنج وی از هر دو پهلوی او جدا باشد، سیر ادفق، رفتن بشتاب، هلال برابر و سپید غیرمایل بطرفی. (منتهی الارب). و الادفق من الأهله، المستوی الابیض غیرالمتنکب علی احد طرفیه. (تاج العروس)
تبسیدن، مرد خم گرفته از پیری و اندوه. کوژ، آنک دندانش بیرون نشسته بود از دهن. (تاج المصادر بیهقی). شتر دندان بیرون آمده، شتری که آرنج وی از هر دو پهلوی او جدا باشد، سیر ادفق، رفتن بشتاب، هلال برابر و سپید غیرمایل بطرفی. (منتهی الارب). و الادفق من الأهله، المستوی الابیض غیرالمتنکب علی احد طرفیه. (تاج العروس)
جمع واژۀ داء. دردها. (دهار). بیماریها، ادوارد دوم، پادشاه انگلستان (1307- 1327م.). پسر ادوارد اول و شوهر ایزابل، دختر پادشاه فرانسه فیلیپ لوبل است. وی پس از منازعات ممتد با اشرافیت بریتانیا کشته شد. (1284- 1327م.) ، ادوارد سوم، پادشاه انگلستان (1327- 1377م.). پسر ادوارد دوم. وی اسکاتلند رابتصرف خود آورد و با فرانسه بجنگهای صدساله پرداخت و در اکلوز و کرسی فاتح شد و کاله را تصرف کرد و به ژان لوبن مصالحۀ برتین پی را تحمیل کرد و سازمان شوالیه گری موسوم به ژارّتیر را ایجاد کرد، ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان (1432- 1461 میلادی). پسر دوک دیورک ریشارد و رئیس حزب رزبلانش. او بر علیه لانکاستر برخاست. (1442- 1483م.) ، ادوارد پنجم، پسر ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان بسال 1483 میلادی وی فقط چندماه سلطنت کرد، عموی او ریشارد گلسستر او و برادرش ریشارد دیورک را در برج لندن بقتل رسانید. (1470- 1483م.) ، ادوارد ششم، پادشاه انگلستان (1547- 1553م.). وی به انتشارو توسعۀ رفرم علاقمند بود (1537- 1553م.) ، ادوارد هفتم، متولد در لندن، پادشاه انگلستان در 1901، پسر ملکه ویکتوریا. در زمان سلطنت وی جنگ ظالمانۀ ترانسوال بپایان رسید. (1841- 1910م.). ، ادوارد هشتم، متولد در وایت لوج، ریشموند، بسال 1894م. پادشاه انگلستان در 1936، پسر ژرژ پنجم. وی در دسامبر 1936م. سلطنت را ترک گفت
جَمعِ واژۀ داء. دردها. (دهار). بیماریها، ادوارد دوم، پادشاه انگلستان (1307- 1327م.). پسر ادوارد اول و شوهر ایزابل، دختر پادشاه فرانسه فیلیپ لوبِل است. وی پس از منازعات ممتد با اشرافیت بریتانیا کشته شد. (1284- 1327م.) ، ادوارد سوم، پادشاه انگلستان (1327- 1377م.). پسر ادوارد دوم. وی اسکاتلند رابتصرف خود آورد و با فرانسه بجنگهای صدساله پرداخت و در اِکلوز و کرِسی فاتح شد و کالِه را تصرف کرد و به ژان لوبُن مصالحۀ برِتین پی را تحمیل کرد و سازمان شوالیه گری موسوم به ژارِّتیِر را ایجاد کرد، ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان (1432- 1461 میلادی). پسر دوک دیورک ریشارد و رئیس حزب رُزبلانش. او بر علیه لانکاستر برخاست. (1442- 1483م.) ، ادوارد پنجم، پسر ادوارد چهارم، پادشاه انگلستان بسال 1483 میلادی وی فقط چندماه سلطنت کرد، عموی او ریشارد گلسستر او و برادرش ریشارد دیورک را در برج لندن بقتل رسانید. (1470- 1483م.) ، ادوارد ششم، پادشاه انگلستان (1547- 1553م.). وی به انتشارو توسعۀ رِفُرم علاقمند بود (1537- 1553م.) ، ادوارد هفتم، متولد در لندن، پادشاه انگلستان در 1901، پسر ملکه ویکتوریا. در زمان سلطنت وی جنگ ظالمانۀ ترانسوال بپایان رسید. (1841- 1910م.). ، ادوارد هشتم، متولد در وایت لوج، ریشموند، بسال 1894م. پادشاه انگلستان در 1936، پسر ژرژ پنجم. وی در دسامبر 1936م. سلطنت را ترک گفت
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) : ولیکن ادل دلوک فی الدلاء. ، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) : ولیکن اَدْل ِ دلوَک فی الدلاء. ، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
جمع واژۀ عدو. (دهار). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جمع واژۀ عدوّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند: شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا. دقیقی. چگونه یابد اعدای او قرار کنون زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار. دقیقی. یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی. از جد نیکورای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه. منوچهری. این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485). نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی. ناصرخسرو. بهمن کجا شد و بکجا قارن زآن پس که قهر کردند اعدا را. ناصرخسرو. از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا. مسعودسعد. همه اعدای من ز من گیرند آنچه سازند با من از هر باب. مسعودسعد. گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا. معزی. شاها ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست. فریدالدین کاتب. چو قندیلم برآویزند وسوزند به زنجیرم نهادستند اعدا. خاقانی. خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458). آتش اندر دل اعدا فکنی خاک در دیدۀاغیار کشی. عطار. سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را. سعدی. گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را. سعدی. گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند بتظلم بدر خانه اعدا نرویم. سعدی. دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت. سعدی. باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان). هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 7). مر مرا آنچنان همی داری که ز من هم حسد برند اعدا. در جمله بیک دگر نکو ماند از زردی برگ و گونۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 14). - علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
جَمعِ واژۀ عدو. (دهار). جَمعِ واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صَدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اَعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عَدُوّ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند: شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا. دقیقی. چگونه یابد اعدای او قرار کنون زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار. دقیقی. یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی. از جد نیکورای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه. منوچهری. این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن ِ سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485). نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی. ناصرخسرو. بهمن کجا شد و بکجا قارن زآن پس که قهر کردند اعدا را. ناصرخسرو. از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا. مسعودسعد. همه اعدای من ز من گیرند آنچه سازند با من از هر باب. مسعودسعد. گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا. معزی. شاها ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست. فریدالدین کاتب. چو قندیلم برآویزند وسوزند به زنجیرم نهادستند اعدا. خاقانی. خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458). آتش اندر دل اعدا فکنی خاک در دیدۀاغیار کشی. عطار. سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را. سعدی. گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را. سعدی. گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند بتظلم بدر خانه اعدا نرویم. سعدی. دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت. سعدی. باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان). هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 7). مر مرا آنچنان همی داری که ز من هم حسد برند اعدا. در جمله بیک دگر نکو ماند از زردی برگ و گونۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 14). - علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
جمع واژۀ معی و معی و معاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) : چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران کار جحیم سبعه ز امعا برآورم. خاقانی. گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود. - امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء). -
جَمعِ واژۀ مَعی و مِعَی و مِعاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) : چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران کار جحیم سبعه ز امعا برآورم. خاقانی. گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود. - امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء). -
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)