جدول جو
جدول جو

معنی ادرعفاف - جستجوی لغت در جدول جو

ادرعفاف(فِ نَ / نِ)
از صف بیرون شدن و در کارزار درآمدن مرد: ادرعف ّ الرجل فی القتال.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعفاف
تصویر استعفاف
پارسایی کردن، خودداری از انجام کار حرام
فرهنگ فارسی عمید
(رو رَ / رِ شَ / شِ)
بگذشتن. رفتن. اذرعفاف ابل، بطور خود رفتن شتر، جامه ایست منسوب به آذربایجان. (مهذب الاسماء). رجوع به أذربیجان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گستردن ماکیان بال را بر بیضه ها: ارفت الدجاجه علی بیضها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باقی ماندن شیر در پستان گوسپند بعد مکیدن بچۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقیمانده در پستان گوسفند ماندن پس از مکیده شدن آن. (از اقرب الموارد) ، تازی درشت و بدخوی. یقال: اعرابی اعقف، ای جاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازی تندخوی درشت. یقال: جأنی اعرابی اعقف. (از اقرب الموارد) ، کژ. (منتهی الارب). کج. (ناظم الاطباء). کج و ناهموار. یقال: عود معقوف و اعقف. (از اقرب الموارد) ، منحنی از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منحنی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ نَ)
شتابانیدن. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی). شتابانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
بهبود یافتن. از بیماری به شدن، فراخ، مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. (مهذب الاسماء). دندان ریزیده. (تاج المصادر بیهقی) ، کعب ادرم، آنکه بسبب پیه و گوشت حجم (کذا) آن معلوم نشود. (منتهی الارب). آنکه شتالنگ وی پنهان بود ازبسیاری گوشت. از فربهی قاب پا نمودار نشده. آنکه کعب او پوشیده باشد بگوشت. آنکه بژول وی پنهان بود از گوشت. (تاج المصادر بیهقی). ج، درم، الأدرم من العراقیب، الذی عظمت ابرته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
ارتفاف لون، درخشیدن و روشن گردیدن رنگ و گونۀ کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جَ)
اندک اندک آشامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درکشیده شدن پوست.
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ خوَرْ / خُرْ)
دزدیده آمدن تا بدزدد چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ)
بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعفاف، زینی که نمدزین او دو نیم بود:
میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
و بیت ذیل از اسدی دربعض فرهنگها دیده شده است. و معنی آن بر ما روشن نیست:
چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش.
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ)
به شدن از بیماری. نیکو گردیدن
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ)
پیش درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
تمام خلقت گشتن. نیکوخلقت شدن. (از اقرب الموارد در ذیل مطرهف ّ). رجوع به مطرهف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازایستادن خواستن از حرام.
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
رجوع به اذلغفاف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آماده شدن برای جنگ.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درترنجیدن. (منتهی الارب). ورترنجیدن. (ناظم الاطباء). تقبض. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن در کاری، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درشت گردیدن و خشک شدن چوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
ادفاف طائر، نزدیک زمین پریدن آن، یا بر زمین نشستن او و جنبانیدن هر دو بال خود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتفاف
تصویر ارتفاف
سرخگونه شدن سرخگونگی سرسبزی شادابی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاف
تصویر ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاف
تصویر اعفاف
پارسایاندن: پارسا کردن، باز گرداندن از ناشایست، پارسا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکدامنی خواستن، به پاکی گراییدن، پارسایی باز ایستادن از ناروا کاری
فرهنگ لغت هوشیار