درنوردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیچیدن. درهم پیچیدن. - ادراج کتاب، درنوردیدن نامه را. ، بی گیاه شدن حوالی آب کسی را، ادراع شهر،تجاوز کردن نیمۀ ماه را، داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه. (منتهی الارب)
درنوردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیچیدن. درهم پیچیدن. - ادراج کتاب، درنوردیدن نامه را. ، بی گیاه شدن حوالی آب کسی را، ادراع شهر،تجاوز کردن نیمۀ ماه را، داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه. (منتهی الارب)
جمع واژۀ درج، بمعنی دوکدان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند، پوشیدن زره آهن. زره آهنین پوشیدن: و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پردۀ مخالف تیزآهنگ... (جهانگشای جوینی) ، درّاعه یا مدرعه پوشیدن. پوشیدن زن پیراهن را. پیراهن پوشیدن زن، ادراع در لیل، داخل کردن در تاریکی شب. داخل شدن در تاریکی شب سیرکنان
جَمعِ واژۀ دُرج، بمعنی دوکدان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند، پوشیدن زره آهن. زره آهنین پوشیدن: و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پردۀ مخالف تیزآهنگ... (جهانگشای جوینی) ، دُرّاعه یا مدرعه پوشیدن. پوشیدن زن پیراهن را. پیراهن پوشیدن زن، ادراع در لیل، داخل کردن در تاریکی شب. داخل شدن در تاریکی شب سیرکنان
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانندِ این بیت، برای مِثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه وظیفه، مستمری، مقرری، ریختن
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه وظیفه، مستمری، مقرری، ریختن
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک