شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ابیز، بلک، ژابیژ، آییژ، جمر، جمره، لخچه، جرقّه، جذوه، آتش پاره، خدره، سینجر، ضرمه، لخشه، آلاوه، ایژک
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اَبیز، بِلک، ژابیژ، آییژ، جَمر، جَمَرِه، لَخچِه، جَرَقّه، جَذوِه، آتَش پارِه، خُدرِه، سَیَنجُر، ضَرَمِه، لَخشِه، آلاوِه، ایژَک
آتش بود که چون آب زنی انگشت شود. (نسخه ای از اسدی). آتش پاره بود. (نسخه ای از اسدی). هیزم آتش گرفته بود و چون آب زنند زگال شود. (نسخه ای از اسدی) (صحاح الفرس). انگشت سوزان و افروخته. (مؤید الفضلاء). زغال افروخته. سکار. بجال. خرده آتش. جمر. جمره. شرار. شراره. آتشیزه. اثیر: خنبوص، اخگر که از قدّاحه و مروه برجهد. کیل، اخگر که از آتش زنه پراکنده شود. (منتهی الارب) : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر ور بدست تو کنون اخگر افروخته نیست ز آتش هیبت آن شه بفروزان اخگر. فرخی. راست گفتی سپهر کانون گشت واختران اندر آن میان اخگر. فرخی. سیم زراندود گردد هرچه زو گیرد فروغ زرّ سیم اندود گردد هرچه زو اخگر شود. فرخی. سیاه انگشت چون روز جدائی میان آتشی چون داغ هجران سیاه اخگر میان آتش سرخ چو چشم دردمند از دور تابان. غضایری رازی. اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر. عسجدی. شقایقهای عشق انگیز پیشاپیش طاوسان (؟) بسان قطره های قیر باریده بر اخگرها. منوچهری. دل اوست انگشت و کین شه آتش ز انگشت و آتش چه زاید جز اخگر. قطران. گاهی بزمینی که دراو آب چو مرمر گاهی بجهانی که در او خاک چو اخگر. ناصرخسرو. از در مشرق آتش افروزد سوی هر روزن اخگر اندازد. خاقانی. ، اخلاب ماء، تیره شدن آب. لوش ناک شدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
آتش بود که چون آب زنی انگشت شود. (نسخه ای از اسدی). آتش پاره بود. (نسخه ای از اسدی). هیزم آتش گرفته بود و چون آب زنند زگال شود. (نسخه ای از اسدی) (صحاح الفرس). انگشت سوزان و افروخته. (مؤید الفضلاء). زغال افروخته. سکار. بجال. خرده آتش. جمر. جمره. شرار. شراره. آتشیزه. اثیر: خنبوص، اخگر که از قدّاحه و مروه برجهد. کیل، اخگر که از آتش زنه پراکنده شود. (منتهی الارب) : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر ور بدست تو کنون اخگر افروخته نیست ز آتش هیبت آن شه بفروزان اخگر. فرخی. راست گفتی سپهر کانون گشت واختران اندر آن میان اخگر. فرخی. سیم زراندود گردد هرچه زو گیرد فروغ زرّ سیم اندود گردد هرچه زو اخگر شود. فرخی. سیاه انگشت چون روز جدائی میان آتشی چون داغ هجران سیاه اخگر میان آتش سرخ چو چشم دردمند از دور تابان. غضایری رازی. اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر. عسجدی. شقایقهای عشق انگیز پیشاپیش طاوسان (؟) بسان قطره های قیر باریده بر اخگرها. منوچهری. دل اوست انگشت و کین شه آتش ز انگشت و آتش چه زاید جز اخگر. قطران. گاهی بزمینی که دراو آب چو مرمر گاهی بجهانی که در او خاک چو اخگر. ناصرخسرو. از در مشرق آتش افروزد سوی هر روزن اخگر اندازد. خاقانی. ، اخلاب ماء، تیره شدن آب. لوش ناک شدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نیّر، تارا، استاره، نجمه، جرم، ستار، کوکب برای مثال ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی - ۷/۳۳۷) در علم زیست شناسی گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی و زرد، بخت، طالع، ستارۀ بخت و اقبال، برای مثال مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی - ۱/۱۶) علم، رایت، درفش، برای مثال چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی - ۳/۸۶) اختر شمردن: کنایه از بیدار ماندن
سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نَجم، کُوکَبِه، نَیِّر، تارا، اِستارِه، نَجمِه، جِرم، سِتار، کُوکَب برای مِثال ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی - ۷/۳۳۷) در علم زیست شناسی گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی و زرد، بخت، طالع، ستارۀ بخت و اقبال، برای مِثال مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی - ۱/۱۶) عَلَم، رایت، درفش، برای مِثال چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی - ۳/۸۶) اختر شمردن: کنایه از بیدار ماندن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست: بود تا کی ز حال عشق گفتار کنم اختر ز حال خویش اظهار که چون زین سلطنتگاه مجازی برآمدشاه عالمگیر غازی. (قاموس الاعلام)
یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست: بود تا کی ز حال عشق گفتار کنم اختر ز حال خویش اظهار که چون زین سلطنتگاه مجازی برآمدشاه عالمگیر غازی. (قاموس الاعلام)