هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مهره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55) احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مَهَره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55) احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است. - مثل بز اخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی: هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش. ادیب صابر
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اَخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است. - مثل بز اَخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی: هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش. ادیب صابر
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده مَن عَمه ُ الجَرب ُ فیمشی مشیهالشیخ. ج، خُشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
بر زمین افکننده و پاسپرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر زمین می افکند و پاسپر می کند. (ناظم الاطباء) ، بدن ضعیف. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
بر زمین افکننده و پاسپرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر زمین می افکند و پاسپر می کند. (ناظم الاطباء) ، بدن ضعیف. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اَعمَش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه: بقلب اندرون هرکه بد زاولی پس پشتشان ارفش کابلی. اسدی. هم اندر بر که رده برکشید (گرشاسب) سزا جای ده پهلوان برگزید سوی راست آذرشن و برزهم سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم. اسدی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی تیو و توپال شد کینه کش. اسدی
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه: بقلب اندرون هرکه بد زاولی پس پشتشان ارفش کابلی. اسدی. هم اندر بَرِ کُه رده برکشید (گرشاسب) سزا جای ده پهلوان برگزید سوی راست آذرشن و برزهم سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم. اسدی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی تیو و توپال شد کینه کش. اسدی