جدول جو
جدول جو

معنی اخفش - جستجوی لغت در جدول جو

اخفش
ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند
فرهنگ فارسی عمید
اخفش(اَ فَ)
هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
اخفش(اَفَ)
علی بن اسمعیل الفاطمی. او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رجاء النحوی است. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
اخفش(اَ فَ)
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
لغت نامه دهخدا
اخفش(اَ ظَ)
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود
خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مهره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55)
احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
لغت نامه دهخدا
اخفش(اَ فَ)
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است.
- مثل بز اخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی:
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
اخفش
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
فرهنگ لغت هوشیار
اخفش((اَ فَ))
کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد، شب پرک
تصویری از اخفش
تصویر اخفش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارفش
تصویر ارفش
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان گرشاسب نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخف
تصویر اخف
خفیف تر، سبک تر، کم وزن تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخش
تصویر اخش
بها، ارزش، قیمت، آخش، برای مثال خود فزاید همیشه مهر فروغ / خود نماید همیشه گوهر اخش (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخفی
تصویر اخفی
خفی تر، پنهان تر، نهان تر، پوشیده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخفا
تصویر اخفا
پنهان کردن، نهان کردن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
جمع واژۀ اخفش و خفشاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
نعت تفضیلی از خفی. خفی تر. پوشیده تر. مقابل اجلی: تعریف باخفی.
- امثال:
اخفی مما یخفی اللیل.
اخفی من الماء تحت الرﱡفه
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
جمع واژۀ اخفش. اخفشان. و معروف ترین اخفشان دوازده تن اند از نحات و محدثین و جز آنان
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از خفوت. آرمیده تر. خاموش تر
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از خفض. فرودتر. فروتر. زیرتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
کج پای. کژپای. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
رجوع به ارقش شود، شیر خوش بی آمیغ. (منتهی الأرب). شیر خالص، پیمایش کننده زمین. (منتهی الأرب). ماسح. مسّاح
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
آوازی است که در خوشی یا درد کم برآرند. صوتی است نمودن درد یا التذاذ را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُخَ ف فِ)
بر زمین افکننده و پاسپرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر زمین می افکند و پاسپر می کند. (ناظم الاطباء) ، بدن ضعیف. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
شتری که کوهانش ریش شده است. شتر که کوهان او از زیر تا بالا ریش شده لکن هنوز بن کوهان او سالم است
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پهن گوش. کلان گوش. (تاج المصادر بیهقی) : ارفش الاذنین. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
منسوب به اخفش و آن بیماریست در چشم
لغت نامه دهخدا
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه:
بقلب اندرون هرکه بد زاولی
پس پشتشان ارفش کابلی.
اسدی.
هم اندر بر که رده برکشید (گرشاسب)
سزا جای ده پهلوان برگزید
سوی راست آذرشن و برزهم
سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم.
اسدی.
میان اندرون ارفش شیرفش
سوی تیو و توپال شد کینه کش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
سبک تر جمع خلف جانشینان بازماندگان بازپسینان پس روان از پس چیزی آیندگان. یا اخف واسف. ماندگان و رفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفش
تصویر خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفی
تصویر اخفی
خفی، پوشیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفا
تصویر اخفا
پوشیده داشتن، پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفش
تصویر ارفش
بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
اختفا، استتار، پرده پوشی، پنهان سازی، پوشاندن، پوشاندن، پوشیدن، نهفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بد و زشت و نازیبا، لفظی که در مقام احساس رضایت و لذت گویند
فرهنگ گویش مازندرانی