در ترمذ امیری بود ظالم اخطی نام، چندان آه آبستن متظلمان بدین دودآهنگ دخانی آسمان برآمد که ملایکه بوکیل داری دعوات مظلومان برخاستند. روزی جشنی ساخته بود و آب آتش رنگ نوش میکرد، ناگاه قدری از آن در حلق او جست و در گلوی او گرفت، و هم از راه آب به آتش رفت. شهاب الدین ادیب صابر گوید: روز می خوردن بدوزخ رفتی ای اخطی ز بزم صدهزاران آفرین بر روز می خوردنت باد تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد گرچه اهل لعنتی رحمت بر این مردنت باد. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 123) ، خداوند ستور سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دور کردن بردباری از کسی و سبب سبکی وی گردیدن
در ترمذ امیری بود ظالم اخطی نام، چندان آه آبستن متظلمان بدین دودآهنگ دخانی آسمان برآمد که ملایکه بوکیل داری دعوات مظلومان برخاستند. روزی جشنی ساخته بود و آب آتش رنگ نوش میکرد، ناگاه قدری از آن در حلق او جست و در گلوی او گرفت، و هم از راه آب به آتش رفت. شهاب الدین ادیب صابر گوید: روز می خوردن بدوزخ رفتی ای اخطی ز بزم صدهزاران آفرین بر روز می خوردنْت باد تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد گرچه اهل لعنتی رحمت بر این مردنْت باد. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 123) ، خداوند ستور سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دور کردن بردباری از کسی و سبب سبکی وی گردیدن
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر. - امثال: اخلف من بول الجمل. اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر. - امثال: اخلف من بول الجمل. اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
برقی که چشم را خیره می کند. (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). درخش که چشم را خیره کند. (منتهی الارب). خیره کننده: و برق خاطف دواسبه غبار را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252) ، رباینده. در صفت برق خاطف از آن جهت واقع میشود که بینائی مردم میرباید. (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری)
برقی که چشم را خیره می کند. (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). درخش که چشم را خیره کند. (منتهی الارب). خیره کننده: و برق خاطف دواسبه غبار را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252) ، رباینده. در صفت برق خاطف از آن جهت واقع میشود که بینائی مردم میرباید. (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خَیْفاء.
زندگانی خوش. (آنندراج) : عیش اغطف، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت: الاغطف من العیش، المخصب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ غلل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف) : به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید. ناصرخسرو. آنکو سرش از فضل خداوند بتابد فردا بکند آتش و اغلال سیانیش. ناصرخسرو
زندگانی خوش. (آنندراج) : عیش اغطف، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت: الاغطف من العیش، المخصب. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ غَلَل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن ِ بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف) : به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید. ناصرخسرو. آنکو سرش از فضل خداوند بتابد فردا بکند آتش و اغلال سیانیش. ناصرخسرو
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش