جدول جو
جدول جو

معنی اخطف - جستجوی لغت در جدول جو

اخطف(اَ طَ)
اخطف الحشا، باریک شکم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
اخطف
خردشکم باریک شکم
تصویری از اخطف
تصویر اخطف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الطف
تصویر الطف
لطیف تر، نرم تر، پاکیزه تر، لطیف ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطف
تصویر خاطف
درخشندگی خیره کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در ترمذ امیری بود ظالم اخطی نام، چندان آه آبستن متظلمان بدین دودآهنگ دخانی آسمان برآمد که ملایکه بوکیل داری دعوات مظلومان برخاستند. روزی جشنی ساخته بود و آب آتش رنگ نوش میکرد، ناگاه قدری از آن در حلق او جست و در گلوی او گرفت، و هم از راه آب به آتش رفت. شهاب الدین ادیب صابر گوید:
روز می خوردن بدوزخ رفتی ای اخطی ز بزم
صدهزاران آفرین بر روز می خوردنت باد
تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد
گرچه اهل لعنتی رحمت بر این مردنت باد.
(لباب الالباب عوفی ج 2 ص 123) ، خداوند ستور سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دور کردن بردباری از کسی و سبب سبکی وی گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست منسوب بخوبان. (؟). (مؤید الفضلاء). منسوب به اخط که قومی است حسن خیز. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
چپه دست. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر.
- امثال:
اخلف من بول الجمل.
اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خرف. خرف تر، روی ترش کردن، گردن کشی کردن. (زوزنی). تکبر نمودن. (منتهی الارب) ، بلند کردن بینی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
گرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به لغت گرگ شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
برقی که چشم را خیره می کند. (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). درخش که چشم را خیره کند. (منتهی الارب). خیره کننده: و برق خاطف دواسبه غبار را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252) ، رباینده. در صفت برق خاطف از آن جهت واقع میشود که بینائی مردم میرباید. (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از خوف. خائف تر. بددل تر. ترسان تر
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
آنکه استخوانی از پشت یا سینه شکسته دارد.
- صدر اخنف، سینۀ یک جانب درآمده.
- ظهر اخنف، پشت یک جانب درآمده
لغت نامه دهخدا
(اَطَ)
مهربانتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعطف من ام احدی و عشرین (یعنی مرغ). (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
زندگانی خوش. (آنندراج) : عیش اغطف، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت: الاغطف من العیش، المخصب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ غلل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف) :
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.
ناصرخسرو.
آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
درازبینی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، رفتن نرم. (آنندراج) ، تن آسانی کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطم
تصویر اخطم
دراز بینی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطل
تصویر اخطل
گوش دراز، مرد احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطب
تصویر اخطب
رنگ تیره تیره رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
لغزیدن، لغزش یافتن خطاکردن اشتباه کردن، منسوب بخطا کردن خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضف
تصویر اخضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوف
تصویر اخوف
بسیار ترسان ازدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلف
تصویر اخلف
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغطف
تصویر اغطف
دراز پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطف
تصویر الطف
نازکتر، باریکتر، دقیقتر، پاکیزه تر، خوشتر، بهتر، نرمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطف
تصویر اوطف
چار ابرو پهن ابرو، تاریکی انبوه، ناززیست (ناز نعمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطف
تصویر خاطف
درخشندگی که چشم را خیره کند، رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطف
تصویر تخطف
ربودن به سوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطف
تصویر خاطف
((طِ))
آن چه که چشم را خیره کند، تیری که به زمین بخورد و سپس به سوی هدف رود
فرهنگ فارسی معین