جدول جو
جدول جو

معنی اخضب - جستجوی لغت در جدول جو

اخضب
(اَضَ)
نعت تفضیلی از خضب و خضوب. سبزتر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخضر
تصویر اخضر
سبز رنگ، آبی رنگ، کنایه از شاداب، تر و تازه، کنایه از دریا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ/ رُ)
موضعی در زمین بنی عامر بن صعصعه و وقعۀ بنی نهد و بنی عامر آنجا بوده است. امروءالقیس راست:
خرجنا نریغ الوحش بین ثعاله
و بین رحیات الی فج ّ أخرب
اذا ما رکبنا قال ولدان اهلنا
تعالوا الی أن یأتنا الصید نحطب .
(معجم البلدان) ، لبن اخرس، شیر خفته. شیر غلیظ. شیر کلچیده. شیر بسته، علم اخرس،منارۀ راه که آواز صدا از وی نیاید. و رجوع به اخرسان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خراب.
- امثال:
اخرب من جوف حمار، اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی در اخلی...)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شکافته گوش. کفته گوش. سوراخ کرده گوش، چاهی است در بن کوهی. (منتهی الارب). بکری ذکر آن آورده و گوید نام چاهی است در بادیه و آن را در بن کوهی اخرج کنده اند و دو رنگ دارد و ازین رو نام آنرا از همین ماده مشتق کرده اندو چاهی دیگر نیز در بن کوهی اسود است که آنرا ’اسوده’ گفته اند بر مثال اخرجه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
تیره مایل بسرخی در زردی یا تیره مایل بسبزی.
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
کوهی است بنجد از آن بنی سهل بن انس. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
عبدالله. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمود و خواجه در آن منصب بتمکن تمام و استظهار مالا کلام دخل کرد و به اندک زمانی ریاض جاه و جلالش روی بحضرت و نضارت آورد. از عزیزی صادق القول استماع افتاده که: در ایام وزارت خواجه عبدالله اخطب شخصی شریر نسبت بخواجه کمال الدین حسین کیرنگی که در آن وقت از جملۀ اعاظم ارباب ولایات خراسان بود و در زمان سلطان صاحبقران سلطان حسین میرزا بمنصب عالی صدارت مشرف گشت و برادرش خواجه عبدالله تقریر نمود و این دو برادر بکثرت اسباب و وفور اموال ازهر باب اتصاف داشتند و خاطرنشان میرزا سلطان ابوسعید شده بود که پیوسته تغلب (؟) ورزیده، هرگز جمع خود را براستی بقلم درنمی آرند. لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذ گردانیده، مبلغی کرامند از جهات ایشان بخزانۀ عامره رساند و پرسش آن مهم رادر عهدۀ خواجه عبدالله اخطب کرده، هرچند خواجه مراسم تفتیش و تفحص بجای آورد از روی حساب و معامله چیزی بر برادران ثابت نشد و میرزا سلطان ابوسعید این معنی را حمل بر مداهنه فرموده، بخواجه عبدالله پیغام فرستاد که تو روی خواجه های کیرنگی را دیده ای، تغلب (؟) ایشان را ظاهر نمی سازی. خواهم فرمود که روی ترا پوست کنند. خواجه عبدالله بواسطۀ علو همت و قوت نفس ازین غضب مطلقاً دغدغه ای بخود راه نداد و خاتم وزارت از انگشت بیرون کرده، نزد پادشاه فرستاد که اگر بجهه این مهر روی مرا پوست میکنی اینک مهر را ارسال داشتم و ازسر آن منصب درگذشتم. میرزا سلطان ابوسعید خاتم را بازفرستاده، سخنان لطف آمیز پیغام داد و بدین جهه اختیار و اعتبار خواجه عبدالله روی در ازدیاد نهاد و چون دست قضا بساط سلطنت سلطان سعید را درنوشت و میرزا سلطان حسین در مملکت خراسان پادشاه گشت ایضاً امر وزارت را بخواجه عبدالله تفویض نمود و در آن اوان که آن پادشاه عالی شأن جهت دفع میرزا یادگار محمد بجانب چناران توجه فرمود خواجه عبدالله حسب الحکم در دارالسلطنۀ هرات مانده، ابواب ظلم و تعدی بر روی رعایا بگشاد و آغاز سراشمار (؟) و سرشمار کرده بیچارگان را بطلاق و ایمان مغلظه سوگند می داد که از نقد و جنس آنچه در تحت تملک دارید مفصل نموده، بدیوان آرید، تا فراخور آن زر تحمیل کرده شود. لاجرم کار صغار و کبار به اضطرار انجامید و آه دل دردمندان به اوج هفتم آسمان رسید:
ز بس بالا گرفت افغان و فریاد
صدا در گنبد فیروزه افتاد.
بالاخره بعضی از مردم اوباش اتفاق کرده ازدحام عام به وقوع انجامیده، در صباحی که خواجه عبدالله بجهت افروختن آتش ظلم بدارالعدالۀ میرزا شاهرخ میرفت از اطراف و جوانب بازار او را سنگ باران کردند و خواجه به لطایف الحیل خود را از آن مهلکه نجات داده، در گوشه ای پنهان شد و چون این خبر بسمع سلطان حسین میرزا رسید فرمان همایون به اخذ و قید خواجه عبدالله نافذگردید و خواجه برین حکم وقوف یافته، فرار بر قرار اختیار نمود و بجانب حصار شادمان شتافته، شهریار آن دیار میرزا سلطان محمود امر وزارت را بدو تفویض فرمودو خواجه عبدالله کرت دیگر بر مسند وزارت نشسته مدتی مدید در کمال عظمت و ابهت بتمشیت آن مهم پرداخت و در اواخر اوقات حیات بواسطۀ تعصب یکی از وزراء که به ضبط ولایت ترمد قیام نموده بود بجانب آن ولایت رایت توجه برافراخت بنیت آنکه در جمع ترمد تفاوت پیدا کرده، تصرف و تقصیر بر خصم ثابت سازد و بدان وسیله اعلام تفوق و استیلا برافرازد. رعایا و مزارعان موضع مذکور ازین سخن محنت اثر در بحر اضطراب افتادند و فقراء و بیچارگان زوال اقبال جناب وزارت مآب را مسئلت نموده، زبان بدعا گشادند تیر دعای ایشان هم در آن اوان بهدف اجابت رسید و قبل از آنکه خواجه عبدالله بترمد رسد غریق بحر فنا گردید کیفیت آن حال چنان بود که: خواجه عبدالله در اثنای راه بیکی از شعبات آب آمویه رسیده خواست که اسب در آب راند و بنا بر آنکه آب در کمال طغیان بود و قطعات یخ بر روی آن روان بعضی از ملازمان رکاب وزارت انتساب خواجه را از عبور منع کردند و چون مقدر چنان بود که شعلۀ حیاتش در آن روز به آب ممات فرونشیند سخن ایشان را نشنید و اسب در آب رانده، کشتی عمر خود را در گرداب فنا غرقه گردانید. (دستورالوزراء صص 390- 393)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مار، یاد دهانیدن کسی را بعد فراموشی. یاد آوردن امری کسی را بعد فراموشی، بدل گذرانیدن چیزی. بدل بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلند قدر و منزلت گردانیدن کسی را: اخطره اﷲ، خود را گرد گردانیدن برای حریف، پس برآمدن برای جنگ با وی، گرو بستن، اخطار مال، مال را بگرو در میان نهادن، اخطار فلان فلان را، هم قدر و هم منزلت کسی گردیدن، اخطار کردن، اعلام کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
راضی بخواری. (منتهی الارب). فروتن. مؤنث: خضعاء. ج، خضع.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سبز. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) : الذی جعل لکم من الشجر الأخضر ناراً. (قرآن 80/36).
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
ابن سحیط ابوحمزه. تابعی است، بسیار شاخ و برگ شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
دوتاه شونده. خمنده
لغت نامه دهخدا
(غُ اَ)
اخضاب ارض، برآمدن گیاه از زمین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از پادشاهان بنی اسرائیل که در 918 قبل از میلاد بسلطنت رسید و باغواء زن خویش مسما به ایزابل به الهۀ بعل گروید و معبدی برای آن بت بساخت و او نسبت به حضرت الیاس جور و ستم فراوان روا داشت. پس از 20 سال سلطنت راندن، پادشاه آرام موسوم به بن هدد با وی جنگی درپیوست و اخاب در آن جنگ کشته شد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از خیبت. خائب تر. نومیدتر.
- امثال:
اخیب من حنین.
اخیب من قابض علی الماء.
رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خضاب کننده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مرد بی یاری گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که بی یاور باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مابین نره تا ران. (منتهی الارب). از مابین نره تا ران. (ناظم الاطباء). مابین شرم تا ران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از خصب. فراخ تر. ارهم. امرع.
- امثال:
اخصب من صبیحه لیلهالظلمه، وذلک انّه اصابت النّاس ببغداد لیله ریح جأت بما لم تأت به قطّ و ذلک فی ایّام المهدی فالقی ساجداً و هویقول اللهم ّ احفظنا واحفظ فینا نبیک صلّی اﷲ علیه وآله و لاتشمت بنا اعدأنا من الامم و ان کنت یا رب ّ اخذت النّاس بذنبی فهذه ناصیتی بیدک فارحمنا یا ارحم الراحمین. فی دعاء کبیر حفظ منه. هذا! فلما اصبح تصدّق بالف الف درهم و اعتق ماءه رقبه و احج ّ مائه رجل ففعل مثل ذلک جل ّ قوّاده و بطانته والخیزران و من اشبه هؤلاء فکان النّاس بعد ذلک اذا ذکروا الخصب قالوا اخصب من صبیحه لیلهالظلمه. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخدب
تصویر اخدب
دراز خود سر دراز نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاضب
تصویر خاضب
خضاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضب
تصویر اعضب
دست تنها، برادر مرده، بی کس و کار
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشب
تصویر اخشب
گر، زمین سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضد
تصویر اخضد
دوتاشونده، خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
سبز، مکیاز (امرد)، سبزگون، نیلگون، دیزه اسپ تیره، سبزگرا سبز کپاه سبز، کبود نیلگون آبی. یا چرخ اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون. یا دریای اخضر. آسمان. یا گنبد اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضع
تصویر اخضع
پست گردن کج گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضف
تصویر اخضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطب
تصویر اخطب
رنگ تیره تیره رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخضر
تصویر اخضر
((اَ ضَ))
سبز، کبود، آبی
فرهنگ فارسی معین