جدول جو
جدول جو

معنی اخصاب - جستجوی لغت در جدول جو

اخصاب
(اَ)
جمع واژۀ خصب و خصب.
لغت نامه دهخدا
اخصاب
(غَ چَ / چِ فِ / فِ)
فراخ سال شدن.
لغت نامه دهخدا
اخصاب
باروری
تصویری از اخصاب
تصویر اخصاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
فرهنگ فارسی عمید
(غُ لُمْ بَ / بِ)
اخلاب کرم، برگ برآوردن تاک، اخلاط قوم، کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند، گروههای مختلفه. گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه، مایعها که چسبند.
، داروهای خوشبو. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سنگریزه انداختن: احصب الفرس، سنگریزه انداخت اسب بسم در رفتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شصب، بمعانی شدت و قحطی و بهره و نصیب. (از اقرب الموارد). رجوع به شصب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
کوشش نمودن در سیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشش کردن شتر در حرکت: اعصبت الابل، جدت فی السیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عصب، یعنی پی. مفاصل. (آنندراج) (دهار) (ازناظم الاطباء). جمع واژۀ عصب، بمعنی پی مفاصل و درخت پیچک و برگزیدگان قوم. و یکی آن عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیها و عصبها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ هََ)
لنگ شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خنب، بمعنی باطن زانو و اسفل و اطراف رانها و اعلای ساقها و گشادگی میان استخوانهای پهلو و میان انگشتان
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیمار شدن، (از ’وص ب’)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
اشصاب خدا زندگی کسی را، دشوار کردن آن. یقال: اشصب اﷲ عیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ گَ)
پویانیدن. (تاج المصادر بیهقی) : اخب ّ فرسه، پویانید اسب خود را و منه قولهم: جأوا مخبین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خب ّ، در مقابل اصولی و مجتهد. در اصطلاح فقهای شیعه کسی است که فقط بظاهر احادیث تمسک کند و به ادلۀ عقلیه نکند، در زمان و زبان ابن الندیم یعنی عالم بتاریخ و تراجم. مورخ. ج، اخباریون، اخباریین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است قرب مکه.
لغت نامه دهخدا
(سا پَ رَ)
ناآباد گردانیدن چیزی را. ویران کردن. (تاج المصادر بیهقی). ویران کردن خانه را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خربه و خربه و خرب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است به نجد. (منتهی الارب). و ثغور و حدود را اخراب گویند واخراب غرور موضعی است در شعر جمیل. (مراصدالاطلاع) ، اخراط شاه، خرط گوسفند. چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند، منجمد و یا زردآب بیرون آمدن شیر بجهت نشستن گوسفند بر زمین نمناک
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخصاب
تصویر مخصاب
بارور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نصب، سنگهائی که گرداگرد کعبه بر پا میکردند و می پرسیدند و بر آنها ذبح و قربانی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاب
تصویر اوصاب
جمع وصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی، مفاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخناب
تصویر اخناب
لنگی، سست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خشب، در تازی بی پیشینه است چوب های خوشبو، جمع خشب. چوبها، چوبهای خوشبو. توضیح این جمع در لغت عرب دیده نشده و ظاهرا تصرف ایرانیان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصات
تصویر اخصات
جمع اخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاف
تصویر اخصاف
شتافتن، برگ پوشی برهنگی را با برگ پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخراب
تصویر اخراب
خراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاب
تصویر انصاب
جمع نصب، مجسمه هایی که اعراب پیش از اسلام آن ها را پرستش می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی ها، عصب ها، وضع روحی و روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
((اِ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخشاب
تصویر اخشاب
جمع خشب، چوب ها، چوب های خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
سهشگران
فرهنگ واژه فارسی سره