جدول جو
جدول جو

معنی اخشن - جستجوی لغت در جدول جو

اخشن
(اَ شَ)
درشت غیراملس از هر چیزی. خشن.
لغت نامه دهخدا
اخشن
(اَ شَ)
سدوسی. تابعی است. تابعی در سنت اسلامی به شخصی گفته می شود که در عصر پس از پیامبر اسلام زندگی کرده و از صحابه – کسانی که پیامبر را دیده اند – علم و دین آموخته است. اگرچه تابعی پیامبر را ندیده است، اما پیوند او با صحابه سبب شده است که در زنجیره ناقلان حدیث جایگاه بالایی داشته باشد. علمای علم رجال و حدیث معمولاً تابعین را به سه دسته تقسیم می کنند: کبیر، وسط و صغیر، بسته به اینکه با کدام طبقه از صحابه دیدار داشته اند.
جدّ ادهم بن محرز شاعر تابعی فارسی است
لغت نامه دهخدا
اخشن
(اَ شَ)
اخشن و خشین دو کوهند در بادیهالعرب و یکی کوچکتر از دیگریست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اخشن
زبر درشت
تصویری از اخشن
تصویر اخشن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از اختن
تصویر اختن
آختن، برکشیدن، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی مثل بیرون کشیدن تیغ از غلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخشم
تصویر اخشم
ویژگی کسی که حس شامه اش خوب نیست و بوها را تشخیص نمی دهد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ شِ)
کاکوتی و آن گیاهی است که بعربی سعتر بری خوانند. (هفت قلزم). آویشن
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
قال ضراربن عمر: کان (علی بن ابیطالب) و اﷲ صوّاماً بالنهار و قوّاماً باللیل یحب ّ من اللباس اخشنه و من الطعام احشنه، اعراض کردن. (منتهی الارب)، فراخ سالی یافتن. (زوزنی)، بابر شدن زمین. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ شُ دَ)
آختن. رجوع به آختن شود.
- براختن، برکشیدن تیغ:
ابلهی باشد براختن تیغ چوبین بر کسی
کو بکمتر کس ببخشد در زمان صد ذوالفقار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
اکذب
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جمع واژۀ خصین، جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید (مدیترانه) داده اند. (قاموس الاعلام ترکی).
- دریای اخضر، مجازاً آسمان:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- ، یکی از شعب خمسۀ بحرالهند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهریست بفارس. (معجم البلدان) ، شترمرغ و کوه که سیاهی و سپیدی دارند، کوهی که در او سیاهی و سپیدی است
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
مکان اخشی، جای بسیار بیمناک، و این نادر است. (منتهی الارب). خوفناک تر. ترسناک تر. هذا المکان اخشی ̍، ای اخوف ، نادر. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از خیانت. خائن تر: اخون من الذئب. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خِشْ شَ)
جمع واژۀ خشاش
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
فراخ بینی.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
اخشیج. آخشیج. یکی از عناصر اربعه لاعلی التعیین:
ز شش جهات و ز چار اخشجان توئی مقصود.
اخسیکتی.
و رجوع به آخشیج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
درشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خشن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخ و اخ ّ و اخو و اخاً و اخواً. برادران
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اسب نر. این لغت در پهلوی گوشن یا وشن و در فارسی گشن آمده است و سیاوش (نام پسر کیکاوس) در اوستا سیاورشن (از: سیاو، به معنی سیاه + ارشن) است. یعنی دارندۀ اسپ سیاه. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 252، 254 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اخون اخون کردن، تنحنح. (مقدمهالأدب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ شِ)
مصغّر اخشن
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
در دشت قبچاق بمعنی ابر است. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محرّف اخشویرش، خشایارشا پادشاه هخامنشی است: و این کیرش پسر اخشنو بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 214)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخشن
تصویر تخشن
درشتی، درشت گویی، سخت گیری به خود، سخت گذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشا
تصویر اخشا
ترساندن، ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشب
تصویر اخشب
گر، زمین سخت
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ بینی ابویا کسی که بوییدن نتواند گنده بینی آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی آنکه قوه بویایی ندارد آنکه بوی بد و خوب را در نمی یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
((اَ کْ ش ِ))
عمل، کردار، حرکت، حمله، فیلم پر زد و خورد و پر تحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخشم
تصویر اخشم
((اَ شَ))
گنده بینی، آن که بوی بد و خوب را درنمی یابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپشن
تصویر اپشن
توان گزینی، زبان زد
فرهنگ واژه فارسی سره