جدول جو
جدول جو

معنی اخدود - جستجوی لغت در جدول جو

اخدود(اُ)
اصحاب اخدود، مردمی که مؤمنین به پیغامبری را در اخدودی پرآتش کرده سوخته اند. مؤلف قاموس الاعلام آرد: قومی هستند بنجران یمن، کعب ذونواس یکی از ملوک یمن آنان را به دین یهود دعوت کرد و ایشان از قبول آن دین تن زدند و در زبان عرب کلمه اخدود بر حفره هائی اطلاق میشود که در آنجا آتش افروخته و کسانی را میسوخته اند و نام اصحاب اخدود در سورهالبروج قرآن آمده است و رجوع به ذونواس شود - انتهی. و مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: از گاه ذونواس صاحب الاخدود ششصد و شصت و چهار سال (است)
لغت نامه دهخدا
اخدود(اُ)
کنده ای بدرازا. شکاف زمین. (مهذب الاسماء). گودال زمین. شکافی بدرازا در زمین و کوه.
لغت نامه دهخدا
اخدود
شکاف زمین پوست شکافت
تصویری از اخدود
تصویر اخدود
فرهنگ لغت هوشیار
اخدود((اُ))
شکاف زمین
تصویری از اخدود
تصویر اخدود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدود
تصویر خدود
خدها، روی ها، چهره ها، سیماها، گونه ها، رخ ها، جمع واژۀ خد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندود
تصویر اندود
ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضی اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بِ اُ)
ابوالفتوح در تفسیر ’قتل اصحاب الاخدود’ (قرآن 4/85) آرد: عبدالله عباس گفت: هرکجا در قرآن قتل است بمعنی لعن باشد و اخدود شکاف باشد و جمعه اخادید و الخد الشق. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 1 ص 159). و درباره قصۀ اصحاب اخدود روایات مختلفی یاد کرده اند، یکی روایت عبدالرحمن بن ابی لیلی درباره غلام ساحریست که پادشاه آن روزگار در کار کشتن وی فروماند و آنگاه که بدستور خود غلام بسم الله رب الغلام گفتند و او را بکشتند همه مردم از دین پادشاه برگشتند و دین غلام گرفتند و چنانکه رازی آرد: ’مردم گفتند آمنا برب الغلام’. پادشاه گفت: آه که درافتادم از آنچه میترسیدم. مردم بیکبار از او برگشتند و دین غلام گرفتند، پادشاه تهدید کرد و وعید، ایشان برنگشتند، بفرمود تا بر سر راهی خندقی بکندندو آتش درو برافروختند و مردم را بر آن آتش تهدید کردند، کس برنگشت، همه را در آن آتش همی افکندند تا آخر قوم زنی را بیاوردند با کودکی طفل، زن بازپس میگریخت. آن طفل آواز داد و گفت: یا اماه اصبری فانک علی الحق، صبر کن که تو بر حقی. بجست و خویشتن در آتش افکند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 261). و رجوع به تاریخ گزیده ص 81 و تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 259- 263 شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ دَ)
کاه گل و گل آوه (گلابه) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کورتی است به طائف. نصر می گوید: خدود، گوشه ای است از سرزمین نزدیک طائف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خدّ. (ترجمان القرآن جرجانی) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رخساره ها: از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه تاریخ یمینی). طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب... بر خلاف طباع بشر بوده. (ترجمه تاریخ یمینی).
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیون است و جفون است و خدود است و قدود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر که بر رخسارۀ وی داغ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرد تیزفهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : رجل سخدود، حدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پرده برای دختران در گوشۀ خانه. خدر، اخذال ظبیه، مقیم گردیدن آهو به تفقد بچه
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در سنجاق قدس بین عسقلان و رمله. وقتی این دهکده یکی از بلاد عظیمۀ فلسطین بود. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 143 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلعۀ اشدود، یکی از شهرهای پنج گانه فلسطینیان بود که در قسمت یهودا واقع شده بود و این شهر که محل پرستش بتی ’واگون’ نام بود، بمسافت 3 میل به بحر متوسط مانده درمیانۀ غزه و یافا واقع میباشد و در عهد جدید نیز ذکر شده است. لکن حال ده کوچکی در همان جا هست که آنرا اسدود گویند و در اطراف و جوانب آن خرابه های عناقیان بود که یوشع بر آن دست نیافت. (قاموس کتاب مقدس). و در ضمیمۀ معجم البلدان آمده است: اشدود که هم اکنون آنرا اسدود خوانند، یکی از شهرهای پنجگانه متحد فلسطین است. این شهر 18 میل بسوی شمال از غزه فاصله دارد و مسافت آن تا یافا 21 میل بسوی جنوب است. شهر مزبور میان عقرون و عسقلان واقع است و فاصله آن تا هر یک از دو شهر مزبور ده میل است. اشدود در گذشته دارای حصون بسیار بلندی بوده که برخی از آنها طبیعی و برخی را مردم شهر ساخته بوده اند و اسرائیلیان تا روزگار عزیا پادشاه آن قوم، نتوانستند بر آن استیلا یابند. اما عزیا حصارها و باره های آنرا خراب کرد و در آن سرزمین شهرهائی بنیان نهاد و چون قوم یهود از اسارت بازگشتند، آنانرا به اکراه بسکونت در اشدود و گرفتن زنان اشدودی وادار کرد و بهمین سبب زبان آنان با هم درآمیخت و برخی از کلمات آن اشدودی و برخی عبرانی شد. اهمیت شهر اشدود از این نظر بود که در سر راه عمومی میان فلسطین و مصر واقع شده بود و مرکز مهم و مورد توجهی در پیکار میان آشوریان و مصریان بشمار میرفت از این رو ترتان سردار سپاهیان سرگون پادشاه آشور بسال 617 قبل از میلاد آن را محاصره کرد و بقهر آن را گشود. سپس پادشاه مصر پس از آنکه مدت 29 سال اشدود را محاصره کرد، آنرا بتصرف آورد. و این محاصرۀ بیسابقه و بی نظیر گواه بارزی بر استحکام و تسخیرناپذیری آن بشمارمیرفت. آنگاه پس از چندی ’پوناثان’ بدان حمله کرد وشهر یادکرده و دهکده های اطراف و کلیۀ معابد آنرا بسوخت و پس از آن مدت درازی ویران بود تا رومیان بر آن استیلا یافتند و مجدداً به آبادی آن پرداختند و وضعآن بهبود یافت. آنگاه زمانی رو به ویرانی میرفت و هنگامی آباد میشد. و این وضع همچنان تا این روزگار ادامه یافت و هم اکنون اشدود عبارت از قریۀ کوچکی است که در آن کژدم فراوان و برخی از آثار باستان وجود دارد. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 282). و نیز رجوع به ص 338 س 13 همان کتاب و اسدود در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوی و عادت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدود
تصویر خدود
رخسار، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
کاهگل که بر بام و دیوار کشند گلابه، در ترکیب بمعنی (اندوده) آید: زر اندود سیم اندود گل اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندود
تصویر اندود
ماده ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند
فرهنگ فارسی معین