جدول جو
جدول جو

معنی اخترمه - جستجوی لغت در جدول جو

اخترمه
غنایمی که در جنگ از دشمن شکست خورده به دست می آید
تصویری از اخترمه
تصویر اخترمه
فرهنگ فارسی عمید
اخترمه(اَ تَ مَ / مِ)
اسب و سلاح و بار و بنۀ دشمن که بعد از هزیمت و کشته شدن از وی بدست می آید. اصلش از آختارماخ ترکی است یعنی جستجو کردن. (یادداشت لغت نامه) : متهوران شجاعت پیشه تا چهار فرسخ تعاقب نموده سر و اخترمه بیشمار و کسیب بسیار از آن لشکر... گرفته. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). شاه درّانی تا بیست فرسخ آنها را تعقیب نموده سر و اخترمه بیشماراز آنها گرفته. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)
لغت نامه دهخدا
اخترمه
(در میان ایلهای کرمانشاه (یخترمه) نیز گویند) اسب و سح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اخترمه((اَ تَ مِ یا مَ))
اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند، در میان ایل های کرمانشاه به یخترمه معروف است
تصویری از اخترمه
تصویر اخترمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخترگر
تصویر اخترگر
منجم، ستاره شناس، طالع بین، فال گیر، برای مثال نه رهنمای به کار آیدش نه اخترگر / نه فالگوی به کار آیدش نه خواب گزار (عنصری - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
وسیله یا چیزی تازه و بی نظیر و بدون نمونۀ قبلی که قبلاً شخصی نظیر آن را نساخته باشد، ساختن چیزی یا پدید آوردن روشی که پیش تر مانند آن دیده نشده باشد، خلق کردن، آفریدن، پدید آوردن چیز نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخترشمر
تصویر اخترشمر
اخترشمار، ستاره شناس، منجم، کنایه از کسی که شب بیدار می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترمه
تصویر محترمه
زن محترم، آنکه احترام او لازم است، قابل احترام، حرمت داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختراق
تصویر اختراق
دریده شدن، پاره شدن، گذشتن و رفتن، از غلاف درآمدن شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از ریشه درآوردن، بریدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خاموش شدن از درماندگی بسخن یا از بیم. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). یقال: خترم الرجل
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
مخترعه در فارسی مونث مخترع: آفریده، نو پدید مخترعه در فارسی مونث مخترع کبا دور، آفریننده، شکافنده مونث مخترع جمع مخترعات. مونث مخترع جمع مخترعات
فرهنگ لغت هوشیار
محترمه در فارسی مونث محترم: آزرمیک گرامی ارجمند مونث محترم جمع محترمات. مونث محترم جمع محترمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراز
تصویر اختراز
به هم وادوختن چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراش
تصویر اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراط
تصویر اختراط
شمشیر کشی شمشیر از نیام بر کشیدن پافشاری در گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
شکافتن، بریدن، آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراق
تصویر اختراق
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
((اِ تِ))
آفریدن، ایجاد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخترمار
تصویر اخترمار
اخترشمار، منجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخترمه
تصویر یخترمه
((اَ تَ مِ یا مَ))
اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
نوآوری، نخست سازی، برساخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخترمار
تصویر اخترمار
منجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
Invention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
изобретение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
Erfindung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
винахід
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
wynalazek
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
发明
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
invenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
invenzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی