جدول جو
جدول جو

معنی اخترگر

اخترگر
منجم، ستاره شناس، طالع بین، فال گیر، برای مثال نه رهنمای به کار آیدش نه اخترگر / نه فالگوی به کار آیدش نه خواب گزار (عنصری - ۷۳)
تصویری از اخترگر
تصویر اخترگر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اخترگر

اخترگر

اخترگر
منجم. عالم احکام نجوم. فال گیر:
نه رهنمای بکار آیدش نه اخترگر
نه فال گوی بکار آیدش نه کارگذار.
عنصری، انداختن، بریدن. اقتطاع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره ای از چیزی بریدن. پاره کردن، بریده شدن. انقطاع، انفراد. انفراد برأی، حذف، از میان بردن: هرآنچه در ایام هرج و مرج از دخل و خرج اندوخته بودند و باختزال و استنکال فراهم آورده از ایشان بستد بلطف و عنف. (ترجمه تاریخ یمینی) ، خیانت کردن: نسبت اختزالی بدو کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: اختزال، در لغت بریدن را گویند. و نزد اهل معانی نوعی از حذف باشد، چنانکه شرح آن در ضمن معنی کلمه حذف در سابق بیان شد
لغت نامه دهخدا

اخترگو

اخترگو
اخترگوی. منجم. منجم احکامی. منجم حشوی. کاهن. (زوزنی) (محمود بن عمر ربنجنی). عرّاف. (محمود بن عمر ربنجنی). فال گوی:
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی و محرومی ز راست.
مولوی.
- اخترگوی شدن، کهانت
لغت نامه دهخدا

اختمار

اختمار
خاز شدن، خازیستن (پژوهشی در اساطیر ایران پاره نخست مهرداد بهار)
اختمار
فرهنگ لغت هوشیار