جدول جو
جدول جو

معنی اخبل - جستجوی لغت در جدول جو

اخبل
(اَ بَ)
دیوانه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخزل
تصویر اخزل
در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
خبیث تر، پلیدتر، ناپا ک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبل
تصویر مخبل
مصروع، دیوانه، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخگل
تصویر اخگل
خارهای نازک خوشۀ جو یا گندم، داس، داسه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
خالناک. خالدار. باخال: رجل اخیل، مرد خالناک. (منتهی الارب). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل، روی باخال.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
زفت تر. بخیل تر: ابخل من مادر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازۀ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب). شقراق. (بحر الجواهر). شقرّاق. شقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. (منتهی الارب). کاسکینه. (دستوراللغه). کرایه. (زمخشری). کرانه. (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفۀ حکیم مؤمن). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طمرور. بوقلمون. (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند. ج، خیل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اخی (اصطلاح فتوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کوه سپیدسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ربل اربل، مبالغه است و ربل اقسامی است از درخت که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
یذبل. نام کوهی است در بلاد نجد و از یمامه محسوبست، ترسانیدن. (منتهی الارب) ، حریص کردن به. حریص گردانیدن کسی را بچیزی. (منتهی الارب). ایلاع. اغراء. مولع بکردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مضطر کردن بسوی. (منتهی الارب). الجاء به. اضطرار به، روان کردن. (منتهی الارب) ، اذراء ناقه، فرودآوردن ناقه شیر را در پستان، بردامیدن. (تاج المصادر بیهقی). برداشتن و پرانیدن و بردن، چنانکه باد خاک را:اذرت الریح التراب. (منتهی الارب) ، انداختن، تخم در زمین افشاندن. تخم افکندن. انداختن تخم در زمین. (منتهی الارب) ، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب). بردامیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، اذراء از ظهر دابه کسی را، افکندن او را چنانکه از بالای زین. نیزه زدن بکسی و انداختن او را از پشت اسب وی. (منتهی الارب). بیوکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن ستور کسی را
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
اقلیمی از نواحی بطلیوس به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آمله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آمله شود، سخت و تند گردیدن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است بین دور بنی عبدالله بن غطفان و دور طی ٔ. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
پراکنده،
{{اسم مرکّب}} نامی که فتیان هم طریقتان خود را بدان مخاطب می داشتند:
اطلس چی دعوی چی رهن چی
ترک شد سرمست در لاغ ای اخی.
مولوی.
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصایم کش که کورم ای اخی.
مولوی.
گر تو خواهی باقی این گفتگو
ای اخی در دفتر چارم بجو.
مولوی.
ایر و گلو ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هر که از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی.
ابن بطوطه (702- 779 هجری قمری) در ’ذکرالاخیه الفتیان’ گوید: واحدالأخیه اخی علی لفظالأخ اذا اضافه المتکلم الی نفسه و هم بجمیع بلادالترکمانیه الرومیه فی کل بلد و مدینه و قریه ولایوجد فی الدنیا مثلهم اشد احتفالا بالغرباء من الناس و اسرع الی اطعام الطعام و قضاءالحوائج و الأخذ علی ایدی الظلمه و قتل الشرط و من لحق بهم من اهل الشر. و الاخی عندهم رجل یجتمع اهل صناعته و غیرهم من الشبان الأعزاب و المتجردین و یقدمونه علی انفسهم و تلک هی الفتوه ایضاً و یبنی زاویه و یجعل فیها الفرش و السرج و ما یحتاج الیه من الاّلات و یخدم اصحابه بالنهار فی طلب معایشهم و یأتون الیه بعدالعصر بما یجتمع لهم فیشترون به الفواکه والطعام الی غیر ذلک مما ینفق فی الزاویه. فان ورد فی ذلک الیوم مسافر علی البلد انزلوه عندهم و کان ذلک ضیافته لدیهم و لایزال عندهم حتی ینصرف و ان لم یرد وارد اجتمعوا، هم علی طعامهم فاکلوا و غنوا و رقصوا و انصرفوا الی صناعتهم بالغدو و اتوا بعدالعصر الی مقدّمهم بمجتمع لهم و یسمون بالفتیان و یسمی مقدمهم کما ذکرنا الأخی و لم ار فی الدنیا اجمل افعالاً عنهم و یشبههم فی افعالهم اهل شیراز و اصفهان الاّ ان ّ هؤلاء احب فی الوارد والصادر و اعظم اکراماً له و شفقه علیه و فی الثانی من یوم وصولنا الی هذه المدینه (انطالیه) اتی احد هؤلاءالفتیان الی الشیخ شهاب الدین الحموی و تکلم معه باللسان الترکی و لم اکن یومئذ افهمه و کان علیه اثواب خلقه و علی رأسه قلنسوه لبد فقال لی الشیخ اتعلم مایقول هذاالرجل فقلت لااعلم ما قال فقال لی انه یدعوک الی ضیافته انت و اصحابک فعجبت منه و قلت له نعم فلما انصرف قلت للشیخ هذا رجل ضعیف و لاقدره له علی تضییفنا و لانرید ان نکلفه فضحک الشیخ و قال لی هذا احد شیوخ فتیان الاخیه وهو من الخرازین و فیه کرم نفس و اصحابه نحو مأتین من اهل الصناعات قد قدّموه علی انفسهم و بنوا زاویه للضیافه و ما یجتمع لهم بالنهار انفقوه باللیل فلما صلیت المغرب عاد الینا ذلک الرجل و ذهبنا معه الی زاویته فوجدناها زاویه حسنه مفروشه بالبسط الرومیه الحسان و بها الکثیر من ثریات الزجاج العراقی و فی المجلس خمسه من البیاسیس والبیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاّس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب و الی جانبه آنیه نحاس ملانه بالشحم و فیها مقراض لاصلاح الفتیل و احدهم موکل بها و یسمی عندهم الجراغجی و قد اصطف فی المجلس جماعه من الشبان و لباسهم الاقبیه و فی ارجلهم الاخفاف و کل ّ واحد منهم متحزّم علی وسطه سکین فی طول ذراعین و علی رؤسهم قلانص بیض من الصوف باعلی کل قلنسوه قطعه موصوله بها فی طول ذراع و عرض اصبعین فاذا استقرّ بهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی رأسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه حسنهالمنظر و فی وسط مجلسهم شبه مرتبه موضوعه للواردین و لما استقرّ بنا المجلس عندهم اتوا بالطعام الکثیر و الفاکهه و الحلواء ثم اخذوا فی الغناء والرقص فراقنا حالهم و طال عجبنا من سماحهم و کرم انفسهم و انصرفنا عنهم آخراللیل و ترکناهم بزاویتهم. (رحله ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 181 و 182). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: اخوه گروهی بوده اند که در اواخر دورۀ سلاجقه ظهور کردند و اساس طریقت آنان بر تصوّف بود و میان آنان سری بود ورعایت مواخات بشریه میکردند و معاونت یکدیگر و بالاخص یاری با عموم ابناء جنس را وظیفۀ اولیۀ خویش میشمردند و دیری این مردم با حال قناعت و درویشی گذرانیدند لکن در سر پاره ای از آنان سودای حکومت پیدا شد واز ضعف و تزلزل دولت سلجوقی استفاده کرده در جهات انقره و سیواس حکومتهای کوچک تشکیل کردند و حضرت خداوندگار آنان را مغلوب و متفرق ساخت و قلمرو آنان را ضمیمۀ ممالک عثمانیه کرد. و رجوع به فتوت و فتیان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ / اَ بَ)
تخم ماهی. صعفر. بیض السمک. خاویار
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ سبیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
دژکام پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبال
تصویر اخبال
آیشت دهی: زمین را یک سال بکارند و سالی چند رها کنند تا نیرو گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
سست و تباه شدن کار زیان رسیدن بکارها نادرست شدن کار خلل پذیرفتن، نابسامانی بی سروسامانی، آشفتگی فکر نقصان عقل. یا اختل حواس. پراکندگی و پریشانی حسها. یا اختل عقل. شوریده عقل بودن نقصان عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطل
تصویر اخطل
گوش دراز، مرد احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیل
تصویر اخیل
خجکدار، باشه، شاهین
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
گول خرد باخته، فرومایه، دست پاچه، نا چیز، روزگار تباه خرد دیوانه، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبل
تصویر امبل
آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبل
تصویر انبل
تیر اندازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابل
تصویر خابل
تباهکار، مفسد، اهرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
زفت تر زفت (بخیل) تنگ چشم زفت تر بخیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
((اَ خَ))
بخیل تر، لئیم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبل
تصویر اسبل
((اُ بُ))
سپرز، طحال، ورمی که در پهلو بوجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
زفتتر
فرهنگ واژه فارسی سره