منسوب به اخبار. کسی که حکایات و قصص و نوادر را روایت کند. (انساب سمعانی). محدث. اثری، بعاریت دادن اسب تا جهاد کند بر آن، اشتر فرا کسی دادن تا پشم و شیر برگیرد و اسب تا غزو کند. (تاج المصادر بیهقی) ، بحسب طلب کسی عاریت دادن. (منتهی الارب) ، دوبخش کردن شتران که نصف آن امسال بچه آرند و نیمی بسال دیگر، چنانچه زمین را دو قسمت کنند برای زراعت که نصف یک سال مزروع گردد و نصف بسال دیگر. (منتهی الارب)
منسوب به اخبار. کسی که حکایات و قصص و نوادر را روایت کند. (انساب سمعانی). محدث. اثری، بعاریت دادن اسب تا جهاد کند بر آن، اشتر فرا کسی دادن تا پشم و شیر برگیرد و اسب تا غزو کند. (تاج المصادر بیهقی) ، بحسب طلب کسی عاریت دادن. (منتهی الارب) ، دوبخش کردن شتران که نصف آن امسال بچه آرند و نیمی بسال دیگر، چنانچه زمین را دو قسمت کنند برای زراعت که نصف یک سال مزروع گردد و نصف بسال دیگر. (منتهی الارب)
ماسغانیون، دلبوث، سوسن احمر، دور حوله، سنخار، سیف الغراب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نوعی از سوسن صحرائی است که برگهای دراز دارد و بدین سبب آنرا عربان سیف الغراب (؟) خوانند و بیخ آنرا نافوخ گویند و در بغداد بسیار می باشد، علاج بواسیر کند، (برهان) (آنندراج)
ماسغانیون، دلبوث، سوسن احمر، دور حوله، سنخار، سیف الغراب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نوعی از سوسن صحرائی است که برگهای دراز دارد و بدین سبب آنرا عربان سیف الغراب (؟) خوانند و بیخ آنرا نافوخ گویند و در بغداد بسیار می باشد، علاج بواسیر کند، (برهان) (آنندراج)
بحلق فروبردن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ناجاویده فروبردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بلع. (برهان). بلع کردن و فرو بردن. (از انجمن آرا) (آنندراج) : پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هشت زنده نه رمه. رودکی. بدشت ار بشمشیر بگزاردم از آن به که ماهی بیوباردم. رودکی. اگرمرگ کس را نیوباردی ز پیر و جوان خاک بسپاردی. فردوسی. خشم تو چون ماهی فرزند داود نبی گو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه. منوچهری (دیوان ص 87 چ دبیرسیاقی). باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد مار موسی همه سحر و سحره اوبارد. منوچهری. ایمن مشو از زمانه ای را کو ماریست که خشک و تر بیوبارد. ناصرخسرو. همچو ماهی یکی گروه از حرص یکدگر را همی بیوبارند. ناصرخسرو. چو بهمن جوانی بر آن داردت که تنداژدهایی بیوباردت. نظامی. رجوع به اوبار شود.
بحلق فروبردن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ناجاویده فروبردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بلع. (برهان). بلع کردن و فرو بردن. (از انجمن آرا) (آنندراج) : پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هشت زنده نه رمه. رودکی. بدشت ار بشمشیر بگزاردم از آن به که ماهی بیوباردم. رودکی. اگرمرگ کس را نیوباردی ز پیر و جوان خاک بسپاردی. فردوسی. خشم تو چون ماهی فرزند داود نبی گو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه. منوچهری (دیوان ص 87 چ دبیرسیاقی). باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد مار موسی همه سحر و سحره اوبارد. منوچهری. ایمن مشو از زمانه ای را کو ماریست که خشک و تر بیوبارد. ناصرخسرو. همچو ماهی یکی گروه از حرص یکدگر را همی بیوبارند. ناصرخسرو. چو بهمن جوانی بر آن داردت که تنداژدهایی بیوباردت. نظامی. رجوع به اوبار شود.
ابومحمد عبدالله بن ابی سعید و او عبدالله بن عمرو بن عبدالرحمان بن بشر بن هلال الانصاری الوراق البلی (کذا) الأخباری بلخی الاصل و بغدادی المسکن است. او ثقۀ اخباری و صاحب ادب و ملح و طرف بود و از حسین بن محمد المروزی و معاویه بن عمرو و عفان بن مسلم و سلیمان بن حرب و شریح بن نعمان و هوذه بن خلیفه و علی بن الجعد و غیر ایشان سماع دارد و عبدالله بن محمد بن ابی الدنیا و عبدالله بن محمد البغوی و محمد بن خلف بن المرزبان و عبیدالله بن عبدالرحمان السکری و حسین بن القاسم الکوکبی و قاضی ابوعبدالله المحاملی و جماعت دیگر از او روایت دارند. ولادت او بسال 197 هجری قمری و وفات وی در سامرا به جمادی الاّخرۀ سال 274 هجری قمری بود. (انساب سمعانی)
ابومحمد عبدالله بن ابی سعید و او عبدالله بن عمرو بن عبدالرحمان بن بشر بن هلال الانصاری الوراق البلی (کذا) الأخباری بلخی الاصل و بغدادی المسکن است. او ثقۀ اخباری و صاحب ادب و ملح و طرف بود و از حسین بن محمد المروزی و معاویه بن عمرو و عفان بن مسلم و سلیمان بن حرب و شریح بن نعمان و هوذه بن خلیفه و علی بن الجعد و غیر ایشان سماع دارد و عبدالله بن محمد بن ابی الدنیا و عبدالله بن محمد البغوی و محمد بن خلف بن المرزبان و عبیدالله بن عبدالرحمان السکری و حسین بن القاسم الکوکبی و قاضی ابوعبدالله المحاملی و جماعت دیگر از او روایت دارند. ولادت او بسال 197 هجری قمری و وفات وی در سامرا به جمادی الاَّخرۀ سال 274 هجری قمری بود. (انساب سمعانی)
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)