- احکم
عادل تر، محکم تر، استوارتر
معنی احکم - جستجوی لغت در جدول جو
- احکم(اَ کَ)
نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر.
- امثال:
احکم من زرقاء الیمامه.
احکم من لقمان.
احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی).
، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
- امثال:
احکم من زرقاء الیمامه.
احکم من لقمان.
احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی).
، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
- احکم
استوارو دانشمند تر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حکم کردن، حکومت کردن به زور، به میل و رای خود حکم کردن، فرمانروایی، زورگویی
استوار، سخت، دارای پایداری که به راحتی سست نمی شود مثلاً ایمان محکم، ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است، باوقار، متین، مقابل متشابه، آیه ای که معنی آن واضح و آشکار است، به سختی، به شدت، مورد وثوق و اطمینان
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰) ، حکم
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
شکم، قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد
خواب دیدن شیطانی شدن انزال در خواب جنب شدن در خواب، مطلق انزال، بوشاسب
محکم کردن، استوار کردن فرمانها، دستورالعملهای شرعیه فرمانها، دستورالعملهای شرعیه
((مُ کَ))
فرهنگ فارسی معین
سخت، استوار، شدید، با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد، آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد
((مُ حَ کَّ))
فرهنگ فارسی معین
مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید
((کِ))
فرهنگ فارسی معین
فرماندار، والی، جمع حکام، قاضی، داور، آن که بر دیگران حکومت کند، شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند
((تَ حَ کُّ))
فرهنگ فارسی معین
زور گفتن، به میل خود رفتار کردن، حکم عادلانه کردن، زورگویی و تعدی، حکومت، فرمانروایی
((اَ))
فرهنگ فارسی معین
جمع حکم، رأی ها، دستور ها، مجموعه دستورالعمل های شرعی، آداب، رسم ها، مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است
Firm, Robust, Solid, Solidly, Soundly, Staunch, Stout, Tight, Tightly
firme, robusto, sólido, solidamente, com som, apertado, firmemente
