جدول جو
جدول جو

معنی احک - جستجوی لغت در جدول جو

احک
(اَ حَک ک)
سم خراشیده.
لغت نامه دهخدا
احک
سم خراغشیده، بی دندان
تصویری از احک
تصویر احک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک
تصویر اشک
(دخترانه)
آبی که از چشم می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احد
تصویر احد
(پسرانه)
یگانه، یکتا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احب
تصویر احب
محبوب تر، دوست داشتنی تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احد
تصویر احد
برنده تر، تندتر، تیزتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احکم
تصویر احکم
عادل تر، محکم تر، استوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، سبک روح، خنده رو، خنداخند، ضحوک، منبسط، خندنده، خندناک، خنده ناک، شکفته
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام. (معجم البلدان)
برقۀ ضاحک، جائیست به دیار بنی تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خندان. (دهار). خندنده. (منتهی الارب). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). خنده کننده، رأی ضاحک، ظاهر. غیرملتبس، سنگ درخشنده. (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه. (منتهی الارب) ، ابر که سایه افکند. (مهذب الاسماء) ، ابر بابرق. (منتخب اللغات) ، روضه ضاحک، موضعی است در صمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر.
- امثال:
احکم من زرقاء الیمامه.
احکم من لقمان.
احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی).
، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شتر خسته. (اقرب الموارد) (تاج العروس). مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ کا)
مقلّدتر.
- امثال:
احکی من قرد، مثل میمون که همه چیز را تقلید کند. (مجمعالأمثال میدانی) ، احلاط در یمین، سوگند یاد کردن. اجتهادکردن در سوگند، ستهیدن، خشم گرفتن، بخشم آوردن، شتابی کردن در کار، قضیب فحل در ناقه نهادن. (منتهی الارب) ، فرود آمدن ب خانه هلاکت، مقیم شدن بجای. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادک
تصویر ادک
اشتر بی کوهان بیکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افک
تصویر افک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصک
تصویر اصک
سست پای سست زانو توانا نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحک
تصویر زحک
نزدیک شدن، دور شدن از واژه های دو پهلو، مانده شدن، ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایک
تصویر ایک
بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک
تصویر اشک
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احب
تصویر احب
محبوبتر، بدوستی گرفته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احد
تصویر احد
پیمان بستن، یکی، یگانه ای که تصور دومی وغیر برای او نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنک
تصویر احنک
دله اشتر شتر دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احط
تصویر احط
فرو افتاده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احف
تصویر احف
جمع حلف و حلیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احق
تصویر احق
سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
فرهنگ لغت هوشیار
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
فرهنگ لغت هوشیار
خنده کننده، مرد خندان خندنده، سنگ تابان، رای روشن، ابر درخشدار خندان خندنده، (رمل) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکم
تصویر احکم
استوارو دانشمند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احص
تصویر احص
نافرخنده، کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
((حِ))
خندان، خندنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احق
تصویر احق
سزاوارتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احد
تصویر احد
یکتا، یگانه
فرهنگ واژه فارسی سره