جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با احب

احب

احب
محبوب تر. بدوستی گرفته تر: ماخلق اﷲ شیئاً علی الارض احب من العتاق و ابغض من الطلاق، جَمعِ واژۀ حُب ّ، جَمعِ واژۀ حبیب:
احباب ورا سعادت بی غم باد.
منوچهری.
این قابض ارواح، این هادم لذات است. این مفرق احباب است. (قصص الأنبیاء).
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جوئی از اولیا و از احباب.
مسعودسعد.
روزگار که مفرق احباب و ممزق اصحاب است، میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
، جَمعِ واژۀ حُب ّ. تغارها. کوزه های بزرگ
لغت نامه دهخدا

احب

احب
رئیس احب، قاضی مدینه در خلافت عمر. رجوع به حبط ج 1 ص 167 شود، برآمدن رگها و سطبر گردیدن، ناگهان پیدا گردیدن. (منتهی الارب)
ملک بعلبک معاصر الیاس پیغمبر. رجوع به حبط ج 1 ص 39 شود، شهری است در جنب سوارقیه از نواحی مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

احم

احم
جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
فرهنگ لغت هوشیار

احل

احل
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
فرهنگ لغت هوشیار

احق

احق
سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
احق
فرهنگ لغت هوشیار