جدول جو
جدول جو

معنی احویه - جستجوی لغت در جدول جو

احویه(اَ ویَ)
جمع واژۀ ج حواء. خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الویه
تصویر الویه
نوعی سالاد که از سیب زمینی، خیارشور، تخم مرغ آب پز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغن زیتون، سس مایونز و آب لیمو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الویه
تصویر الویه
لواء ها، پرچم ها، جمع واژۀ لواء
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هَْ وِ یَ)
جمع واژۀ هوا. چنانکه اغذیه و ادویه جمع غذا و دوا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء) : بر یکدیگر حسد بردند و اهویۀمختلفه در میان ایشان پیدا شد. (تاریخ قم ص 241). رجوع به هوا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ کَ دَ)
رجوع به احدیت شود، هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.
- امثال:
احذر من ذئب، حازم تر از گرگ. قالوا انه یبلغ من شده احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقه نائمه و الاخری مفتوحه حارسه بخلاف الأرنب الذی ینام مفتوح العینین لا من احتراز ولکن خلقه. (مجمع الأمثال).
احذر من ظلیم، حازم تر از شترمرغ. قالوا انه یکون علی بیضه فیشم ّ ریح القانص من غلوه فیأخذه حذره و ینشد لبعضهم: اشم ّ من هیق و اهدی من جمل. (مجمع الأمثال).
احذر من عقعق، حازم تر از عکّه.
احذر من غراب، حازم تر از کلاغ. و ذلک انهم یحکون فی رموزهم ان الغراب قال لأ̍بنه اذا رمیت فتلوّص، ای تلو فقال یا ابه انی اتلوص قبل ان ارمی. (مجمع الأمثال).
احذر من قرلی، حازم تر از کاروانک و احزم ایضاً. و هو طائر من طیر الماء شدید الحزم و الحذر یطیر فی الهواء و ینظر باحدی عینیه الی الأرض. (مجمع الأمثال)
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ دی یَ)
نام سال سیم هجرت رسول صلوات الله علیه به مدینه و آن مطابق با سال شانزدهم بعثت است و غزوۀ احد در آن سال روی داده است، لطیف تر: هو احرّ حسناً منه، او لطیف تر است از آن یک در حسن و خوبی
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ دی یَ / یِ)
درمهای قل هواللهی، و آن نوعی مسکوک سیمین است در قدیم
لغت نامه دهخدا
(اُغْ وی یَ)
سختی. (آنندراج). سختی و بلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلا و سختی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ وی یَ)
میان آسمان و زمین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ حویل، قبیله ها. قبائل: بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان) ، جمع واژۀ حیاء. رجوع به حیاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
جمع واژۀ جواء
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ حوار و حوار، بمعنی بچۀ ناقه همینکه بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَحْ ییَ)
جمع واژۀ حیاء (بترک ادغام و بادغام)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وِ یَ)
جمع واژۀ لواء. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ لواء. علمهای فوج یعنی نشانهای لشکر. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به لواء شود:
گوید بخور کت نوش باد این جام می از بامداد
ای ازدر ملک قباد با تاج و تخت و الویه.
منوچهری.
و الویه از مساعدت نصرت و ظفر افراخته شده. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ وی یَ)
تأنیث ابوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرد کوهان شتر گلیم نهادن نشستن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مجتمع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مستدیر کردن، حلقه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
آبی است بناحیۀ یمامه بنی نمیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ حسوه، یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش، احشاش کلأ، بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند، احشاش مراءه، خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، احش ّ الشحم الناقه، باریک ساق گردانید پیه ناقه را، احششته عن حاجته، بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ حلی ّ. گیاهان خشک نصی ّ، احماش قدر، هیزم بسیار نهادن دیگ را. (منتهی الارب) ، احماش نار،قوت دادن آتش را به هیمه. آتش نیک افروختن به هیمه. (زوزنی) ، احماش کسی، بخشم آوردن او را. (منتهی الارب). بسیار بخشم آوردن او را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است به یمن که در حدیث ردّه ذکر آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث حاوی، آنچه از روده ها که درهم کشیده و منقبض گردد. (اقرب الموارد). چرب روده. حاویاء. جگرآکند. عصیب. ج، حواوی، حاویات. (اقرب الموارد). رجوع به حاویاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
کلمه ای است که ابن سینا از اضحی یا اضحاء گرفته و بر رساله ای بنام معاد اطلاق کرده است وعلت نامیدن رسالۀ مزبور بدین نام این است که در روز عید اضحی ختام یافته است. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذبیح الله صفا ص 257 و 287 شود، اضراس بسخن، خاموش گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد). خاموش گردانیدن کسی را بسخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کند نمودن ترشی دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ یَ)
جمع واژۀ رواء، به معنی رسنی که بدان بار بر شتر بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ وی یَ / اِ وی یَ)
بز مادۀ کوهی. ج، اراوی، اروی. (مهذب الاسماء). ارویه بضم الالف و کسرها و سکون الراء المهمله و کسرالواو و فتح الیاء و الهاء انثی الوعول و ثلث اراوی ّ الی العشر و الکثیر اروی او هو اسم للجمع مؤنثهً، فارسیتها بز کوهی. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا
تصویری از احدیه
تصویر احدیه
یگانگی، مقام الوهیت، غیر قابل قسمت بودن ذات خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهویه
تصویر اهویه
وای (جو) گودال جمع هوا هواها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاویه
تصویر حاویه
روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحویه
تصویر رحویه
چرخه کهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
((اَ یِ))
جمع لوا، پرچم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین