جدول جو
جدول جو

معنی احمدیار - جستجوی لغت در جدول جو

احمدیار
(اَ مَدْ)
امیر احمدیار، از امرای عهد سلطان ابوسعید تیموری که پس از قتل او چندی در حبس و بند بود وسپس نجات یافت و آنگاه در زمرۀ امرای سلطان حسین میرزا درآمد. رجوع بحبط ج 2 ص 238، 246، 247، 260 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمدیار
تصویر محمدیار
(پسرانه)
محمد (عربی) + یار (فارسی) یار و یاور محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایزدیار
تصویر ایزدیار
(پسرانه)
آنکه خداوند یار و یاور اوست، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن، سرخی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ یَ)
ابن ابراهیم بن وهسودان الروادی الکردی صاحب مراغه و غیرها از آذربایجان. او را در آخر سنۀ 508 هجری قمری بدست باطنیان در سرای سلطان ملکشاه بکشتند. رجوع بمجمل التواریخ والقصص ص 411 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احیدیا. به یونانی افعی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دی یَ / یِ)
نام دیناری که امیر ابوالعباس احمد بن طولون بضرب آن فرمان داد: پس از آن امیر مذکور (یعنی احمد بن طولون) در عیار و تخلیص دنانیر جدّ وافی و کمال شدت و مبالغه را بجا آورد تا آنکه معروف و مشهور شد بدینار احمدیّه که طلائی بهتر از طلای دینار او دیده نشده. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
نوعی است از حلوا
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دی یَ)
شهری است که بسال 619 هجری قمری محمود بن محمد حمیری در ساحل دریا نزدیک بخرابۀ مرباط بنا کرد و این در عوض شهر مرباط و ظفار حضرموت بودکه محمود گاه استیلاء خویش ویران ساخته بود. و بمرباط چشمه ای گوارا بود که مجرای آن را به احمدیه بگردانید و گرد آن حصاری برآورد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دی یَ)
صنفی از فرقۀ امامیه از مذهب شیعه منسوب به امام آنان احمد بن موسی بن جعفر علیهم السلام. (مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به احمد بن موسی بن جعفر بن محمد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برکنده شدن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیفتیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احادیا. بیونانی افعی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
جمع واژۀ دیر. (دهار). کلیساهای ترسایان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ / کِ)
احدار ثوب، ریشه جامه اندرون کرده دوختن. (منتهی الارب) ، تائی از جفت
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ / ضِ نِ)
کودک سرخ زادن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احادیا. بیونانی افعی است. (فهرست مخزن الأدویه). و در تحفۀ حکیم مؤمن احیدیا و احادیا آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شعر احمدا، شعر بد و بی معنی و بی وزن و بی قافیه.
- احمدا گفتن، شعر سخیف و بی معنی گفتن:دلشاد ملک معارف احمدا می گفت
لغت نامه دهخدا
(اِ زِدْ)
ابن سلیمان بن داود بن عیسی مکنی بابی محمد الفارسی. وی از فقهای مذهب حجازیین و از متصوفه است. و ابونعیم اصفهانی گوید او در سنۀ 367 هجری قمری نزد ما آمد و حدیثی از او روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن سال 1931ج 1 صص 231- 232). و این کلمه مخفف ایزدیار است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
زیارت کردن. (منتهی الارب). ازدوار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیربرکشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کلان شدن بچه در شکم گوسفند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). گرانبار شدن ستور از بچه چنانکه نتواند برخاست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر در دهان ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خریدن یا فروختن بچۀ حیوانات که در شکم مادر باشد و شرعاً ممنوع است. (از آنندراج). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ نِ گَ)
کرسی ناحیتی بهمین نام در هند در ایالت بمبئی بر ساحل سینا. و شهر در سال 1901 میلادی / 1318 هجری قمری دارای 42000 و ناحیۀ احمدنگر صاحب 887695 تن سکنه بود. و مساحت ناحیۀ احمدنگر 17058 هزار گز مربع است. این شهر را بسال 1494م. 899/ هجری قمری احمد نظام شاه مؤسس سلسلۀ نظامشاهیان پی افکند. و نظامشاهیان تقریباً مدت یک قرن در این ناحیت حکم راندند تا آنگاه که اکبرشاه پس از دفاع و مقاومت مردانۀ چاند بی بی این ناحیت را مسخر و منضم مملکت مغول کرد. و پس از مرگ اورنگ زیب بسال 1707م. 1118/ هجری قمری احمدنگر در تحت سلطۀ مهاراتاها درآمد تا آنکه بسال 1803م. 1217/هجری قمری قمری دولت راء سندهیا آنرا تسلیم دوک دولینگ تن کرد. رجوع به بمبائی گازتر B - XV11 1904 و دائره المعارف اسلام شود. و مدفن پادشاه عالم گیر غازی بدانجاست. صاحب قاموس الاعلام گوید به این نام در هندوستان قصبات دیگری نیز هست
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 635 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زُ خوا / خا)
ضعیف شدن بینایی. (ناظم الاطباء). سست بینائی شدن. (یادداشت مؤلف). ضعف بینائی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دِ لُ)
خوندمیر در حبیب السیر آرد: در روز بیست وسیم ربیعالاخر سنۀ ثلاثین و ثمانمائه (830 هجری قمری) در وقتی که (میرزا شاهرخ) بمسجد جامع درون بلدۀ فاخرۀ هرات نماز گذارده بعزم سواری از مصلی برخاست و روان شد کپنک پوش احمد لر نام که مرید مولانا فضل اﷲ استرآبادی بود بصورت دادخواهان کاغذی در دست بر سر راه آمد. حضرت خاقان یکی از نزدیکان را گفت که: سخن این شخص معلوم نمای و احمد لر فرصت یافته بی اندیشه دوید و کاردی بشکم آن حضرت رسانید اما چون حمایت قادر بیچون حامی ذات فایض البرکات آن پادشاه فرخنده صفات بود کارد کارگر نیفتاد و نکایت زخم باحشا و امعا سرایت نکرد و علی سلطان قوچین رخصت قتل آن لعین حاصل نموده در ساعت او را بکشت... خاقان عالیمکان پای در رکاب سعادت انتساب آورده بدولت سوارگشت و نقاره ای در غایت مهابت فروکوفته آن حضرت از راه بازار بباغ زاغان تشریف برد و اطباء و جراحان بمعالجۀ آن زخم پرداخته در عرض چند روز شفاء کامل بحصول پیوست. یکی از فضلا در تاریخ آن واقعه گوید: بیت:
سال تاریخ هشتصد و سی بود
روز جمعه پس از ادای صلات
قصه ای بس عجیب واقع شد
در خراسان، ولی بشهر هرات
کج روی در بساط چون فرزین
خواست تا شهرخی زند شد مات.
القصه بعد از وقوع این قضیۀ غریبه میرزا بایسنقر و امرا بتفحص احوال احمد لر مشغول گشته از کشتن او پشیمان شدند و در میان رخوت آن مردک کلیدی یافتندکه در خانه تیمچه ای بآن گشاد یافت و مردم تیمچه گفتند که شخصی موصوف به این صفت در این خانه طاقیه میدوخت و بسیاری از معارف پیش او می آمدند از آن جمله یکی مولانا معروف خطاط است... و او بمثابه ای خویشتن دار وبزرگ منش بود که کاغذ میرزا بایسنقر را که جهت کتابت خمسۀ شیخ نظامی به وی داده بود زیاده بر یکسال نگاه داشته نانوشته بازفرستاد و به این سبب صورت کدورت مولانا معروف بر لوح خاطر میرزا بایسنقر نقش بست و دراین وقت که آن جناب بدوستی احمد لر متهم گشت او را حکم قتل فرمود و چند نوبت مولانا را بپای دار بردند آخر امر در چاه قلعۀ اختیارالدین محبوس کردند... اماخواجه عضدالدین که دخترزادۀ مولانا فضل اﷲ استرآبادی بود و جمعی دیگر از موافقان احمد لر مقتول بلکه محروق شدند. رجوع بحبط ج 2 ص 179، 200، 201 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ خوَرْ/ خُرْ)
سرخ شدن، احناش از، بازگردانیدن از
لغت نامه دهخدا
نام بادها که در فصل پائیز در اهواز وزد
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مجاهدالدین احمدشاه، بهادر) یکی از حکمرانان دهلی. او بسال 1161 هجری قمری جانشین پدر شد و پس از سه سال حکمرانی وزیر اعظم او عمادالملک قاضی الدین خان او را خلعکرد و عالمگیر ثانی بجای او نشست و پس از این وقعه احمدشاه بیست و یکسال بزیست. رجوع به قاموس الاعلام
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ سَ)
موضعی به گلیجان تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 105)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سلطان احمدخان، معروف به الجه خان. خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنۀ سمرقند بود کرت دیگر سلطان احمد تنبل باشتعال نیران طغیان اقدام نموده ابواب مخالفت و عصیان برگشود و با آنکه جهانگیرمیرزابسان دولت و اقبال از وی جدا شده بود او بدستور پیشتر تمرد نمود بناء علی هذا چون پادشاه اسلام پناه سمرقند را بشیبانی خان بازگذاشته و استیلا بر مملکت موروث میسر نشد بتاشکنت شتافت و چند گهی مشمول عاطفت سلطان محمودخان بوده از محنت محاصره و محاربه برآسود. سلطان محمودخان باتفاق برادر خود سلطان احمدخان که به الجه خان مشهور است همت بر آن گماشت که لشکر بصوب اندجان کشد و آن مملکت را از سلطان احمد تنبل انتزاع نموده به پادشاه جهان مطاع سپارد و این عزیمت را از حیّز قوه بفعل آورده با سپاه فراوان بدانصوب روان شد اما قبل از آنکه بمقصد رسد و دست در گردن عروس مقصود حمایل سازد شیبانی خان با لشکری بعدد قطرات باران در رسیده در همان منزل تلاقی عسکرین دست داده قتالی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و بحسب تقدیر خانیکه و الجه خان بر دست اوزبکان اسیر شدند و پادشاه جهانیان عنان یکران بصوب بعضی از ولایات مغولستان انعطاف داد و دیدۀ امید شیبانی خان از دیدن پیکر فتح و ظفر روشنی یافته قاصدی همعنان برق و باد بتاشکنت فرستاده بمغولان آنجائی پیغام داد که خانیکه و الجه خان در دست ما گرفتار شده اند ظهیرالدین محمد بابر پادشاه روی بر فرار آورد اگر شما را تمنا آن است که نایرۀ غضب قیامت لهب خرمن حیات شما را محترق نگرداند باید که او را از گریز مانعآئید و خواجه ابوالمکارم را هر نوع باشد بدست آورده محبوس گردانید و مردم تاشکنت خواجه ابوالمکارم را گرفته محبوس نمودند و شیبانی خان آن دو خان عالی مکان را دو سه روزی نگاه داشته بعد از آن رخصت داد که بهر طرف خواهند توجه نمایند... و ولایات سلطان محمودخان و الجه خان باعمام او کوج کونجی خان و سونجک سلطان که والدۀ ایشان دختر میرزا بیک گورکان است تعلق گرفت
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
وی خان هرات بود و در 1279 هجری قمری وفات کردو پسرش شاه نوازخان بجای او نشست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهری است مجاور نهر سند که اطراف آنرا سوری از خشت خام احاطه کرده و بر آن بعض مدافع نهاده اند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به احمد، منسوب به احمد رسول الله ص: ملت احمدی، دینار ط که بنام احمد بن طولون نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیار
تصویر ادیار
جمع دیر، کنشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمیرار
تصویر احمیرار
سرخرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمدا
تصویر احمدا
زشت چامه: چامه بد بی آهنگ بی پساوند شعر بد و بی وزن و بی قافیه: (دلشاد ملک معارف احمدا می گفت)
فرهنگ لغت هوشیار