جدول جو
جدول جو

معنی احفاث - جستجوی لغت در جدول جو

احفاث(اَ)
جمع واژۀ حفثه و حفثه و حفث و حفث
لغت نامه دهخدا
احفاث
جمع حفث، هزار خانه شکنبه
تصویری از احفاث
تصویر احفاث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احداث
تصویر احداث
حدث ها، جوانان، جمع واژۀ حدث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداث
تصویر احداث
تاسیس کردن، ساختن، چیز تازه به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان
فرهنگ فارسی عمید
(عُ پَ رَ دَ / دِ)
بخشم آوردن. (زوزنی). و الاحفاظ لایکون الا بکلام قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
برافژولیدن بر. برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حدث. جوانان. نوجوانان: مجالسه الأحداث مفسده الدین. (امیرالمؤمنین علی علیه السلام). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). که از احداث فقهای حضرت و افراد علمای دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است. (کلیله و دمنه). اما جماعتی احداث از سر نزق شباب و قلت تجارب و غفلت از عواقب امور، سر باز زدند و ازآن قرار تجافی نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ)
فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الأرب). دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(عَ اَ فَ)
احفار صبی، افتادن چهار دندان پیشین کودک، دو از بالا و دو از زیر، چنان راندن اسب را که آواز برآید از رفتار وی. (منتهی الارب). اسب را بر دویدن داشتن. (تاج المصادر) ، بافتن جامه را بشانه و تیغ، یاد کردن کسی را بزشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ / شِ)
ظاهر و پیدا کردن، احداق روضه، حدیقه شدن مرغزار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفص، جماعت و طایفه، مهمانی عام: دعاهم الأحفلی، ای بجماعتهم. و رجوع به اجفلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفر، قومی که چیزی را گرد فروگرفته باشند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بادیهالعرب. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
رفتن کم از پویه، یعنی کم از خبب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حافد و حفد. دختران.
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
مهربانی کردن، احفاش البیت، قماش خانه و متاع فرومایۀ آن. خرت و پرت، احفاش الارض، سوسمارهای زمین. خارپشتهای آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ نِ)
احراث دابه، لاغر کردن ستور از بسیار راندن بسواری. (منتهی الارب). لاغر کردن ستور از راندن بسیار. (زوزنی) ، خداوند شتران تشنه گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
حانث کردن کسی را، نامهای جمادی الاولی و جمادی الاّخره بجاهلیت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فحث، بمعنی هزار خانه شکنبه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). لغتی است در حفث. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفض
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارفاث
تصویر ارفاث
زشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداث
تصویر احداث
ظاهر وپیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناث
تصویر احناث
دروغ سوگندی سوگند را دروغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاء
تصویر احفاء
برکشیدن، برتری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
نوادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاف
تصویر احفاف
زشتیادی، ریش تراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اَ))
جمع حدث، نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده، جوانان، نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه)، اربعه، حدث های چهارگانه، قتل، ازاله بکارت، شکستن دندان و کور کردن، دهر، بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران، مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اِ))
چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
جمع حافد و حفد، فرزند زادگان، نوادگان، یاران، خادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
ساخت، پدید آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اخلاف، اولاد، اولادزادگان، نبیرگان، نوادگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد