کج پشت. (زوزنی). کوژ. (تفلیسی). مرد کوژپشت. (منتهی الارب). کنج. (برهان). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اقعس: بس مبارز که زیر گرز تو کرد پشت چون پشت مردم احدب. فرخی. امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب. فرخی.
کج پشت. (زوزنی). کوژ. (تفلیسی). مرد کوژپشت. (منتهی الارب). کُنج. (برهان). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس: بس مبارز که زیر گرز تو کرد پشت چون پشت مردم احدب. فرخی. امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب. فرخی.
نعت فاعلی از حساب. شمارنده. شمارکننده. شمارگر. شمارگیر. (مهذب الاسماء). محاسب. سمعانی گوید: ’بفتح الحاء والسین المهملتین و فی آخرها الباء المعجمه بواحده. هذه اللفظه لمن یعرف الحسبان...’ ج، حسبه، حسّاب، حاسبون، حاسبین: ثم ردّواالی اﷲ مولاهم الحق الا له الحکم و هو اسرع الحاسبین. (قرآن 62/6). و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلا تظلم نفس ٌ شیئاً و ان کان مثقال حبّه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین. (قرآن 47/21) ، احسب الحاسبین، شمارگرتر شمارگران. باری تعالی
نعت فاعلی از حساب. شمارنده. شمارکننده. شمارگر. شمارگیر. (مهذب الاسماء). محاسب. سمعانی گوید: ’بفتح الحاء والسین المهملتین و فی آخرها الباء المعجمه بواحده. هذه اللفظه لمن یعرف الحسبان...’ ج، حَسَبه، حُسّاب، حاسبون، حاسبین: ثم رُدّواالی اﷲ مولاهم الحق اَلا له الحکم و هو اسرع الحاسبین. (قرآن 62/6). و نضع الموازین َ القسط لیوم القیامه فلا تُظلم نفس ٌ شیئاً و ان کان مثقال حَبّه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین. (قرآن 47/21) ، احسب الحاسبین، شمارگرتر شمارگران. باری تعالی
نعت تفضیلی از رسوب. ته نشین تر: و بالجمله، فافضل العود ارسبه فی الماء و الطافی عدیم الحیاه و الروح ردی ّ. (ابن البیطار). - امثال: ارسب من حجاره، الرسوب ضدّ الطفو، ای اثبت تحت الماء. (مجمع الامثال میدانی)
نعت تفضیلی از رسوب. ته نشین تر: و بالجمله، فافضل العود ارسبه فی الماء و الطافی عدیم الحیاه و الروح ردی ّ. (ابن البیطار). - امثال: اَرسب ُ من حجاره، الرسوب ضدّ الطفو، ای اثبت تحت الماء. (مجمع الامثال میدانی)
نیکوتر. بهتر. اعلی. احمد. اولی. اصلح. ج، احاسن: تبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23). در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او. نظامی. از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام روایا (؟) مقدّر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی). - امثال: احسن الشعر اکذبه. احسن من الدنیا المقبله. احسن من الشمس و القمر. احسن من الطاووس. احسن من زمن البرامکه. (مجمع الأمثال میدانی).
نیکوتر. بهتر. اعلی. احمد. اولی. اصلح. ج، اَحاسِن: تبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23). در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او. نظامی. از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام روایا (؟) مقدّر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی). - امثال: احسن الشعر اکذبه. احسن من الدنیا المقبله. احسن من الشمس و القمر. احسن من الطاووس. احسن من زمن البرامکه. (مجمع الأمثال میدانی).
قریه ای است بین یمامه و حمی ضریه که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکر بن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسن. نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وسط و دیگری را احسن خوانند و بدانجا معدن نقره است. (معجم البلدان)
قریه ای است بین یمامه و حمی ضریه که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکر بن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن. نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و بدانجا معدن نقره است. (معجم البلدان)