نیکوتر. بهتر. اعلی. احمد. اولی. اصلح. ج، اَحاسِن: تبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23). در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او. نظامی. از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام روایا (؟) مقدّر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی). - امثال: احسن الشعر اکذبه. احسن من الدنیا المقبله. احسن من الشمس و القمر. احسن من الطاووس. احسن من زمن البرامکه. (مجمع الأمثال میدانی).
قریه ای است بین یمامه و حمی ضریه که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکر بن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن. نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و بدانجا معدن نقره است. (معجم البلدان)
زه آفرین برتو (فعل) مفرد مخاطب از فعل وماضی از مصدر احسان نیکو کردی، مرحبا، آفرین، زه، خه، خسروا، خاقانی عذرا سخن هندوی تست هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک، (خاقانی) و بسبب احسنت او سلطان مرا هزار دینار فرمود. یا احسنت زدن، آفرین گفتن، یا احسنت کردن، آفرین کردن تحسین گفتن: هر دم فلک الاعظم زواج شرف خویش احسنت کند برشرف چون تو پسر بر. (سنائی) یا احسنت گفتن، آفرین گفتن تحسین کردن: پراکنده گویی حدیثم شنید جزا حسنت گفتن طریقی ندید. (سعدی) یا احسنت یافتن، احسنت شنیدن آفرین شنیدن به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان (فرخی)