میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هجری قمری بوده است، روی خوب، راست قامت: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (قرآن 4/95). بهترین تعدیل. نیکوتر ترکیب. (تفسیر ابوالفتوح). بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت بچارم اسطرلاب. خاقانی. میدهد رنگ احسن التقویم را تا به اسفل می برد آن نیم را. مولوی
میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هجری قمری بوده است، روی خوب، راست قامت: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (قرآن 4/95). بهترین تعدیل. نیکوتر ترکیب. (تفسیر ابوالفتوح). بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت بچارم اسطرلاب. خاقانی. میدهد رنگ احسن التقویم را تا به اسفل می برد آن نیم را. مولوی
خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. برّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن: به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. دست سخن ببست و بمن دادش هرگز چنین نکرد کس احسانی. ناصرخسرو. این چنین احسان بر خلق کرا باشد جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی. ناصرخسرو. مرا حسّان اوخوانند ازیراک من از احسان او گشتم چو حسّان. ناصرخسرو. سخا و علم و حلم و خلق نیکو عطا و فضل و اصل و عدل واحسان. ناصرخسرو. با تو نکند کسی کنون احسان زیرا که نه اهل برّ و احسانی. ناصرخسرو. آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد. ناصرخسرو. معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی). نه از این اخترانم اقبالی است نه ازاین روشنانم احسانی است. مسعودسعد. احسان همه خلق را نوازد آزادان را چو بنده سازد. نظامی. هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه). چیست احسان را مکافات ای پسر لطف و احسان و ثواب معتبر. مولوی. مرد محسن لیک احسانش نمرد. مولوی. گرچه احسان نکوست از کم و بیش ظلم باشد بغیر موضع خویش. مکتبی. - احسان کردن، افضال کردن: اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان. امیرمعزی. چه احسانهاکه من با خویش کردم که آخر خویش را درویش کردم. میرزا اسحاق شیخ الاسلام. - احسان نمودن، برّ و نیکوئی نمودن: احسان نماید و ننهد منّت منّت نهاد هرکه نمود احسان. فرخی. - احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن: به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان. فرخی.
خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. بِرّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن: به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. دست سخن ببست و بمن دادش هرگز چنین نکرد کس احسانی. ناصرخسرو. این چنین احسان بر خلق کرا باشد جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی. ناصرخسرو. مرا حسّان اوخوانند ازیراک من از احسان او گشتم چو حسّان. ناصرخسرو. سخا و علم و حلم و خلق نیکو عطا و فضل و اصل و عدل واحسان. ناصرخسرو. با تو نکند کسی کنون احسان زیرا که نه اهل برّ و احسانی. ناصرخسرو. آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد. ناصرخسرو. معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی). نه از این اخترانم اقبالی است نه ازاین روشنانم احسانی است. مسعودسعد. احسان همه خلق را نوازد آزادان را چو بنده سازد. نظامی. هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه). چیست احسان را مکافات ای پسر لطف و احسان و ثواب معتبر. مولوی. مُرد محسن لیک احسانش نمرد. مولوی. گرچه احسان نکوست از کم و بیش ظلم باشد بغیر موضع خویش. مکتبی. - احسان کردن، افضال کردن: اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان. امیرمعزی. چه احسانهاکه من با خویش کردم که آخر خویش را درویش کردم. میرزا اسحاق شیخ الاسلام. - احسان نمودن، بِرّ و نیکوئی نمودن: احسان نماید و ننهد منّت منّت نهاد هرکه نمود احسان. فرخی. - احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن: به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان. فرخی.
جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است شخص فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی انسان نئاندرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است شخص فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی انسان نِئاندِرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
مارش شناسک سهش در یافتن درک کردن دانستن آگاه شدن دیدن، درک چیزی با یکی از حواس، انعکاس ذهنی تاء ثر بدنی و آن پایه و مایه همه ادراکات است و آن ابتدائی و اصیل است باین معنی که مسبوق بهیچ امر نفسانی دیگر نیست و قدم اولی است که پس از بیرون شدن از قلمرو بدن و ماده در عالم مجرد نفسانی برداشته میشود و دیگر نفسانیات از تغییر و ترکیب آن صورت میپذیرند. احساس همواره بامور مادی و بدنی که مقدمات آن هستند مقارن و همراه است. توضیح آنکه عوامل خارجی روی بدن تاثیراتی کرده بان تغییراتی میدهند و این تغییرات بدنی در نفس انعکاس که احساس نام دارد. بنابراین هر احساسی دو تحریک خارجی. ب - تاء ثر عضوی. یا احساس المی. حس درد جسمانی. یا احساس بصری. حس بینایی. یا احساس تعادلی. حس تعادل و جهت یابی. یا احساس ذوقی. حس چشایی. یا احساس داخلی. حس درونی. یا احساس سردی و گرمی. حس گرما و سرما. یا احساس سمعی. حس شنوایی. یا احساس شمی. حس بویایی. یا احساس لمسی. حس بساوایی. یا احساس وضعی و عضنی. حس حرکت
مارش شناسک سهش در یافتن درک کردن دانستن آگاه شدن دیدن، درک چیزی با یکی از حواس، انعکاس ذهنی تاء ثر بدنی و آن پایه و مایه همه ادراکات است و آن ابتدائی و اصیل است باین معنی که مسبوق بهیچ امر نفسانی دیگر نیست و قدم اولی است که پس از بیرون شدن از قلمرو بدن و ماده در عالم مجرد نفسانی برداشته میشود و دیگر نفسانیات از تغییر و ترکیب آن صورت میپذیرند. احساس همواره بامور مادی و بدنی که مقدمات آن هستند مقارن و همراه است. توضیح آنکه عوامل خارجی روی بدن تاثیراتی کرده بان تغییراتی میدهند و این تغییرات بدنی در نفس انعکاس که احساس نام دارد. بنابراین هر احساسی دو تحریک خارجی. ب - تاء ثر عضوی. یا احساس المی. حس درد جسمانی. یا احساس بصری. حس بینایی. یا احساس تعادلی. حس تعادل و جهت یابی. یا احساس ذوقی. حس چشایی. یا احساس داخلی. حس درونی. یا احساس سردی و گرمی. حس گرما و سرما. یا احساس سمعی. حس شنوایی. یا احساس شمی. حس بویایی. یا احساس لمسی. حس بساوایی. یا احساس وضعی و عضنی. حس حرکت