جدول جو
جدول جو

معنی احاسن

احاسن
زیبا و خوب. در فارسی به صورت مفرد به کار می رود
تصویری از احاسن
تصویر احاسن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با احاسن

احاسن

احاسن
جَمعِ واژۀ اَحسن.
- احاسن قوم، خوبان آن. نیکان آن
لغت نامه دهخدا

احاسن

احاسن
کوههائی است قرب احسن بین ضریه و یمامه. و ابوزیاد گفته احاسن از کوههای بنی عمرو بن کلاب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

احسان

احسان
نیکی کردن، نیکی، نیکوکاری
بَخشِش، عَطا، کَرَم، دَهِش، بخشیدن چیزی به کسی، دَهِشت، داشات، داد و دَهِش، فَغیاز، مِنحَت، جود، عِتق، سَماحَت، داشَن، بَغیاز، داشاد، عَطیِّه، بَرمَغاز، اِعطا، بَذل، جَدوا، صَفَد
احسان
فرهنگ فارسی عمید