جدول جو
جدول جو

معنی احزمه - جستجوی لغت در جدول جو

احزمه
(اَ زِ مَ)
جمع واژۀ حزیم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
مقداری از هر چیز مانند دستۀ گل، کاغذ و بستۀ هیزم
فرهنگ فارسی عمید
(حُ مَ)
نام اسب حنظله بن فاتک
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ابن ذهل. از اولاد سامه بن لوی است و از نسل اوست عباد بن منصور قاضی بصره و عبداﷲ ذوالرمحین یکی از اشراف، آبی است به یمامه، آبکی است جدیله طی را به أجا
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نام اسب نبیشۀ سلمی
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر:
ولکن صدم الشرّ بالشر احزم.
متنبی.
- امثال:
احزم من حرباء.
احزم من سنان.
احزم من فرخ العقاب. (مجمع الأمثال میدانی).
، بیاشامیدن. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِزْ زَ)
جمع واژۀ حزیز، پر شدن، احزیزام مکان، درشت گردیدن آن، احزیزام رجل، کلان شکم شدن مرد از پری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ مَ)
جمع واژۀ حازم، جمع واژۀ حزیم
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
بنت عجاح. دختر عجاح شاعر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ زُمْ مَ)
کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ مَ)
سختی.
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
دسته. چون دسته ای از کاغذ. یا خوشۀ گندم و غیره. پشته و بند چنانکه بندی از هیزم. بندی از گندم دروده. بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن. (منتهی الارب). بافه. بغل. آغوش. آگوش. یک بغل قصیل. یک آغوش کرسنه. یک آغوش علف، توپ. تخت. از جامه و امثال آن:
فراش صنع قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
ج، حزم. (مهذب الاسماء) ، وزنی معادل چهار مثقال. (مفاتیح العلوم خوارزمی). حزمه، یا حزمۀ حلیه، وزنی نزدیک سه درهم
لغت نامه دهخدا
(اُ زُقْ قَ)
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، احزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ مَ)
رنج و سختی.
لغت نامه دهخدا
(اَ زِمْ مَ)
جمع واژۀ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمۀ انام.. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
یکبار خوردن بسیری.
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ مَ)
محزم. آنچه به وی بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ)
بازگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
دسته، بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن، توپ، تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
نوعی سبزی خوراکی، قازیاقی
فرهنگ گویش مازندرانی