دسته. چون دسته ای از کاغذ. یا خوشۀ گندم و غیره. پشته و بند چنانکه بندی از هیزم. بندی از گندم دروده. بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن. (منتهی الارب). بافه. بغل. آغوش. آگوش. یک بغل قصیل. یک آغوش کرسنه. یک آغوش علف، توپ. تخت. از جامه و امثال آن: فراش صنع قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. ج، حزم. (مهذب الاسماء) ، وزنی معادل چهار مثقال. (مفاتیح العلوم خوارزمی). حزمه، یا حزمۀ حلیه، وزنی نزدیک سه درهم
دسته. چون دسته ای از کاغذ. یا خوشۀ گندم و غیره. پشته و بند چنانکه بندی از هیزم. بندی از گندم دروده. بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن. (منتهی الارب). بافه. بغل. آغوش. آگوش. یک بغل قصیل. یک آغوش کرسنه. یک آغوش علف، توپ. تخت. از جامه و امثال آن: فراش صنع قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. ج، حُزُم. (مهذب الاسماء) ، وزنی معادل چهار مثقال. (مفاتیح العلوم خوارزمی). حزمه، یا حُزمۀ حلیه، وزنی نزدیک سه درهم
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، احزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، اِحزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب