جدول جو
جدول جو

معنی حزمه

حزمه
(حُ مَ)
دسته. چون دسته ای از کاغذ. یا خوشۀ گندم و غیره. پشته و بند چنانکه بندی از هیزم. بندی از گندم دروده. بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن. (منتهی الارب). بافه. بغل. آغوش. آگوش. یک بغل قصیل. یک آغوش کرسنه. یک آغوش علف، توپ. تخت. از جامه و امثال آن:
فراش صنع قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
ج، حزم. (مهذب الاسماء) ، وزنی معادل چهار مثقال. (مفاتیح العلوم خوارزمی). حزمه، یا حزمۀ حلیه، وزنی نزدیک سه درهم
لغت نامه دهخدا