جدول جو
جدول جو

معنی احریراف - جستجوی لغت در جدول جو

احریراف(هَِ پَ رَ)
میل کردن. انحراف. چسبیدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ خوا / خا دَ / دِ)
جولا که حریر بافد
لغت نامه دهخدا
نام پدر اردا است که اورا ارداویراف خوانند و پارسیان زردشتی او را حکیم مرتاض کامل دانند، (برهان)، رجوع به ارداویراف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرف. طرفها. جانبها، ستور که مبتلا به بیماری حرد باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خداوند مال افزوده و باصلاح آمده گردیدن. (منتهی الارب). نیکومال شدن. افزایش کردن مال.
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
جمع واژۀ ریف. (منتهی الارب) (دهار). سبزه ها. زمینهای با کشت و علف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
با فراخی و ارزانی شدن زمین. (منتهی الارب). ارافه.
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
وادی است قبیلۀ طی را و آن دارای انجیر و نخل است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَزَ)
صاحب پیشه شدن. (منتهی الارب). پیشه ور شدن. (تاج المصادر). پیشه وری:
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
زان شهان ناموخته جز گفت و لاف.
مولوی.
، میان دربستن مرد. کمر را برسن محکم بستن. میان بستن، درپوشیدن جامه. (تاج المصادر). درپوشیدن جامه و سلاح
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ بَ مَ دَ)
وقت تحریر و هنگام تحریر. (ناظم الاطباء). نوع نوشتنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحریر. مکتوبات و نوشتجات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ خوَرْ/ خُرْ)
سرخ شدن، احناش از، بازگردانیدن از
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
آماده گردیدن بدی را: اعرورف اعریرافاً، آماده گردید بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهیای بدی شدن. (از اقرب الموارد) ، آنچه بخشیده باشند. دهش. بخشش. این کلمه مستحدث و درادارات معمول و غیرفصیح است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را دَ اَ)
احقیقاف ظهر، دوتا شدن پشت، آراء. فتاوی قضائی و شرعی: در کارها رجوع با وی کنندو قضا و احکام به وی است. (تاریخ بیهقی). یکی از ایشان قاضی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض مینمایند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، آداب. رسوم: از فرایض احکام جهانداری آن است که بتلافی خللها پیش از تمکن خصم... مبادرت نموده شود. (کلیله و دمنه) ، علم احکام یا علم احکام نجوم. رجوع به احکام نجوم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ سَ)
باد کردن شکم کسی از طعام و تخمه کردن وی. (از اقرب الموارد). برآمدن شکم از طعام و امتلا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن شکم از طعام. (ناظم الاطباء). آماسیدن شکم از طعام، به اصطلاح علم حساب، حاصل ضرب عددی یک یا چندین مرتبه در نفس خود، مثلاً 4 و 8 و 16 و 32 اضعاف عدد دومیباشند زیرا حاصل ضرب یک مرتبه دو در نفس خود 4 و سه مرتبه 8 و چهار مرتبه 16 و پنج مرتبه 32 است. (ناظم الاطباء) ، اضعاف جسد، اعضای آن، و بقولی استخوانهای آن. واحد آن ضعف است، و از این معنی است: کان یونس فی ضعف الحوت، یعنی در جوف آن. (از اقرب الموارد). اعضا یا عظام جسد. (از قطر المحیط). عضوهای بدن یا استخوانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضعف شود، اضعاف کتاب، اثنای سطور آن، گویند: وقع خلاف فی اضعاف کتابه، یعنی در اثنای سطور و حاشیه و اوساط آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مابین سطور و حواشی آن، یقال: وقّع فی اضعاف الکتاب، یعنی توقیع نهاد میان سطور یا میان خط و حاشیۀ آن مکتوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان نامه ها. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه).
- اضعاف مضاعف، بیشتر و زیادتر از دوچندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اضعاف مضاعفه شود.
- اضعاف مضاعفه، اضعاف مضاعف، دوچندها و دوچندکرده شده، و کنایه از این کثرت در کثرت و بسیاری در بسیاری است. (غیاث) (آنندراج).
- به اضعاف،چندین برابر:
خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد
که هرچه داد به اضعاف آن سزاواری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
چشم پرآب شدن، گویی در اشک غرق شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشک ریختن چشمها آنچنانکه گویی در اشک غرق شده: اغرورقت عیناه، دمعتا کانها غرقتا فی دمعهما و زاد فی التهذیب و لم تفیضا. (اقرب الموارد). پر شدن چشم از اشک: فاغرورقت عیناه من الدموع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پرآب شدن چشم کسی. (منتهی الارب). اشریراق اشک، پر شدن و غرق شدن آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
اضطراب. (اقرب الموارد) ، اشعل ابله بالقطران، درگرفت شتران خود را بقطران. (منتهی الارب) ، کثّره علیها. (اقرب الموارد) ، پراکنده کردن اسبان را در غارت و جز آن. (منتهی الارب). اشعل الخیل فی الغاره، بثها. (اقرب الموارد) ، اشعل الابل، فرّقها. (اقرب الموارد) ، نیک سیراب کردن. (منتهی الارب). اشعل السقی، اکثر الماء. (اقرب الموارد) ، آب چکیدن ازمشک و جز آن از هر جای. (منتهی الارب). اشعلت القربهاو المزاده، سال ماؤها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، جای جای خون برآمدن از زخم نیزه. (منتهی الارب). اشعلت الطعنه، خرج دمها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، بسیار روان شدن اشک از چشم. (منتهی الارب). اشعلت العین، کثر دمعها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گرد آمدن.
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
ریزان شدن اشک. (مصادر زوزنی) ، سخت خشم گرفتن. (آنندراج) : اعطبه غیره، سخت خشم گرفت بر وی. (منتهی الارب). اعطب علیه، سخت خشم گرفت بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ تَ)
تنها رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتنهایی سیر کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پر شدن از خشم و از تکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن از تکبر یا خشم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وِ گَ)
نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (منتهی الارب). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن، یعنی به پری شکم و سیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بطنه. (متن اللغه). رجوع به بطنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ افتادن سایه و دراز گردیدن آن، (از ’ورف’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتراف
تصویر احتراف
پیشه داری پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریرا
تصویر تحریرا
نوشتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاف
تصویر اریاف
جمع ریف، سبزه زارها، کشتزارها به سبزه زار رسیدن، سبزشدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریرات
تصویر تحریرات
تحریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعریراق
تصویر اعریراق
اشک ریزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضریراء
تصویر اضریراء
باد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخریراق
تصویر اخریراق
دریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمیرار
تصویر احمیرار
سرخرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراف
تصویر احتراف
((اِ تِ))
پیشه ور شدن، پیشه گرفتن
فرهنگ فارسی معین