جدول جو
جدول جو

معنی احراز - جستجوی لغت در جدول جو

احراز
رسیدن به چیزی، به دست آوردن، فراهم آوردن، محرز شدن
تصویری از احراز
تصویر احراز
فرهنگ فارسی عمید
احراز
(طَ یَ / یِ)
فراهم آوردن. جمع کردن، احراف ناقه، لاغر کردن. لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). اشتر نزار کردن. (تاج المصادر) ، ورزه کردن. کسب کردن. (منتهی الارب). ورزیدن، پاداش نیکی یا بدی دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
احراز
فراهم آوردن
تصویری از احراز
تصویر احراز
فرهنگ لغت هوشیار
احراز
((اِ))
فراهم آوردن، جمع کردن، پناه دادن، جای دادن، به دست آوردن، رسیدن به چیزی
تصویری از احراز
تصویر احراز
فرهنگ فارسی معین
احراز
دستیابی، کسب، پناه دهی، تصرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابراز
تصویر ابراز
ظاهر ساختن، آشکار کردن، بیرون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احراق
تصویر احراق
سوزاندن، آتش زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراز
تصویر افراز
پسوند متصل به واژه به معنای افراخته مثلاً سرافراز، گردن افراز، مقابل نشیب، فراز، بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احرام
تصویر احرام
بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه، کنایه از دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
دوری کردن از کسی یا چیزی، پرهیز کردن، ملاحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احرار
تصویر احرار
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گیاه غرز رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه غرزدار شدن وادی: اغرز الوادی، صار ذاغرز فهو مغرز ای منبت الغرز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ تَ)
تباه گردانیدن. (منتهی الارب). فاسد گردانیدن و تباه کردن. (ناظم الاطباء). تباه کردن. (یادداشت مؤلف). فاسد ساختن: اعرزتنی من کذا، ای اعوزتنی منه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ نُ / نِ / نَ)
در سختی و ناپسندی انداختن کسی را. یقال: اشرزه اﷲ، ای القاه فی مکروه لایخرج منه. (منتهی الارب). اشرز اﷲ فلاناً، اوقعه فی شده و مهلکه لایخرج منها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
نمودن. پیدا کردن. بیرون آوردن. (زوزنی). بیرون کردن چیزی را. آشکار کردن. اظهار. ظاهر کردن. عرض کردن، گشادن نامه، زر خالص گرفتن، عزم سفر کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از احراب
تصویر احراب
تاراجاندن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آتش زدن سوزاندن، آزار رسانی، لاشه سوزی، سوز آوری سوزانیدن بر پا کردن حریق، اذیت رساندن، سوز آوری. یا احراق کواکب. احراق کواکب یا احراق شه. سوختن جسد میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
پرهیز کردن، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجراز
تصویر اجراز
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها به گلو گیراندن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ حج کردن، بحرمت شدن، در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن، حرم وحریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراس
تصویر احراس
حارس، مقیم بودن بجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراز
تصویر افراز
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراز
تصویر اطراز
نگاشتن، روشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
((اِ))
بروز دادن، بیرون آوردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرام
تصویر احرام
((اِ))
آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن، مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احراق
تصویر احراق
((اِ))
سوزانیدن، آتش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
((اِ تِ))
پرهیز کردن، دوری نمودن، خویشتن داری، پرهیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اِ))
جدا کردن، بیرون دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اَ))
بلندی، فراز، کرسی، منبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرام
تصویر احرام
جمع حرم، جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
پرهیز کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
آشکاری، نشان دادن، آشکارکردن، نمایانی، نمایش
فرهنگ واژه فارسی سره