جدول جو
جدول جو

معنی احذار - جستجوی لغت در جدول جو

احذار(اَ)
ابن احذار، هوشیار و باپرهیز. (منتهی الارب). حذر. زیرک، احراب کسی، دلالت کردن او را بر تاراج مال دشمن. دلالت کردن بر غنیمت. (زوزنی) (تاج المصادر) ، احراب حرب، برانگیختن جنگ را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احرار
تصویر احرار
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انذار
تصویر انذار
ترسانیدن، بیم دادن، آگاه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجار
تصویر احجار
حجر
احجار کریمه (ثمینه): سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احصار
تصویر احصار
محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبار
تصویر احبار
حبرها، عالم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمع واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذرها، بهانه ها، عادتهای ماهیانه، جمع واژۀ عذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذر آوردن، بهانه کردن، عذر خواستن، ترساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احضار
تصویر احضار
حاضر کردن، به حضور خواستن، فراخواندن
احضار ارواح: فراخواندن روح های مردگان به وسیلۀ کسانی که مدعی هستند می توانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسش هایی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ کَ / کِ)
احدار ثوب، ریشه جامه اندرون کرده دوختن. (منتهی الارب) ، تائی از جفت
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
اسراف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عذر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذر، بمعنی بهانه. (آنندراج). جمع واژۀ عذر، بمعنی حجت. (از اقرب الموارد) :
برگشا گنجینۀ اسرار را
در سیوم دفتر بهل اعذار را.
مولوی.
و عذر در اصل بمعنای استناد کردن آدمی است بچیزی که گناهان او را بشوید بدین صورت که بگوید: چنین نکرده ام یا بدین جهت چنین کرده ام یاچنین نکرده ام و دیگر چنین نخواهم کرد و معنی سوم توبه است و هر توبه کردنی عذر آوردن است و عکس آن صادق نیست. (از اقرب الموارد) : و اعذار بیشمارتمهید نمود. (سندبادنامه ص 91). در تمهید اعذار مبالغتها نمایی. (سندبادنامه ص 196)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ تَ)
عذر آشکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عذر کردن. (غیاث اللغات). عذر را نمایاندن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امذار دجاجه بیضه را، فاسد کردن مرغ تخم را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گنده گردانیدن بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج). تباه کردن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حجر. سنگها: در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الحذار
تصویر الحذار
یپرهیزید بترسید، بپرهیزید، حذر کنید: (الحذارای غافلان زین وحشت آباد الحذار - الفراری عاقلان زین دیو مردم الفرارخ (جمال الدین عبدالرزاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصار
تصویر احصار
شمردن، واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتذار
تصویر احتذار
پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتار
تصویر احتار
اندک دادن، استواربستن گره، خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انذار
تصویر انذار
آگاه ساختن و ترسنانیدن، بیم کردن، ابلاغ، نذر، پند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
بهانه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احظار
تصویر احظار
آغل سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقذار
تصویر اقذار
پلیدی و زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احضار
تصویر احضار
((اِ))
حاضر آوردن، فراخواندن، به حضور خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعذار
تصویر اعذار
عذر آوردن، پوزش خواستن، پوزش، عذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انذار
تصویر انذار
((اِ))
ترسانیدن، بیم دادن، آگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتذار
تصویر احتذار
پرهیز، پرهیز کزدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخوانی، فراخوان، خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره