- احتکاک
- باهم خراشیدن با هم مالیدن به هم مالیدن
معنی احتکاک - جستجوی لغت در جدول جو
- احتکاک
- خراشیدن، خاریدن، ساییدن، اصطکاک، خود را به چیزی مالیدن
- احتکاک ((اِ تِ))
- به هم ساییدن، به هم سودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لو یشه بندی (لویشه چوب و ریسمانی که به دهان چارپایان بندند، استوار شدن
دشوارشدن، آموختن زبان پارسی پس از زبان تازی
گران فروختن، انبار کردن
لنگ بستن
کرشدن گوش سنگینی
از هم جدا گردیدن، از گرو در آوردن، از گرو بدر آوردن گروی
گردآوردن چیزی بیش از اندازۀ نیاز، انبار کردن، در علم اقتصاد انبار کردن کالا به قصد گران فروختن
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
دروغ گفتن، بریده شدن سخن گفتن بی اندیشه، بردن آبرو، دورشدن
اماله کردن، گرفتگی سینه
خوار شدن خوار کردن خوار داشت کوچک شماری دست کم گرفتن خوار و خرد شمردن خوارداشتن، خوار شدن
از ریشه کندن
آراستگی، گردهمایی، بزمیدن (بزم کردن)، گزافکویی آراسته شدن زینت گرفتن، گرد آمدن مردم انجمن شدن گرد آمدن گروهی در مجلس، بزم کردن
گرد گردی (طواف)، خوردن آن چه در دیگ باشد تا ته خوردن کاسه لیسی
نگاهداری نگاهبانی، خویشتنداری، خشم گیری نگاه داشتن حراست کردن، خویشتن داری کردن، خشم گرفتن
زمین کنی، فراهم آمدن، برسرین نشستن، دامن برچیدن، برانگیخته شدن
پرچین سازی (پرچین حظیره) آغل سازی
بهره مندی، خوشدلی
شکسته شدن شکستگی
هیمه بندی هیزم شکنی
دایگی پروریدن
حاضر آمدن، حالت شخص نزدیک به مرگ
استوار بودن محکم بودن، استواری استحکام
جاه وجلال وحشمت
گیاهجویی
شمار کردن وآزمودن
آشامیدن
بریدن
حرمت داشتن، پاس
آتش گرفتن