جدول جو
جدول جو

معنی احتواء - جستجوی لغت در جدول جو

احتواء(طَ بَ)
گرد کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). گرد فروگرفتن. (غیاث) ، حزم و هوشیاری و آگاهی در کار. احتیاط
لغت نامه دهخدا
احتواء
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
احتواء((اِ تِ))
گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی، حاوی بودن، دربرداشتن
تصویری از احتواء
تصویر احتواء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
تافته و دوتاه شدن رسن. (منتهی الارب). پیچیده شدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
برهنه پا رفتن. (منتهی الارب). پابرهنگی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خط استواء، استوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی:
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه.
(منسوب به منوچهری).
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.
انوری.
مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.
خاقانی.
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
لغت نامه دهخدا
دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ فِ)
در میان گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ اَ)
احتواش صید، رمانیدن صید را بسوی یکدیگر. (منتهی الارب). درهم رمانیدن صید، محاصره کردن. (منتهی الارب)، احتیاط در لغت بمعنی حفظ است و در اصطلاح نگاهداری نفس است از وقوع در گناه. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون)، تفتیش. تجسس. جستجو. تفحص.
- احتیاط کردن، استوارکاری کردن. حزم. بهوش کاری کردن: و چون به غزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد. (تاریخ بیهقی). و احتیاط تمام کرده آید تا بر مقتضی شرع عهد درست آید. (تاریخ بیهقی). همگان را دل می دهند و احتیاط کرده تا در خراسان خلل نیفتد. (تاریخ بیهقی). و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است. نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. (تاریخ بیهقی). سلطان در نهان نامه ها میفرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاه داشت یوسف. (تاریخ بیهقی). من نیز بخیمۀ خویش بیامدم و همچنین احتیاطی بکردم. (تاریخ بیهقی). هرچند کمین ها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتب بودند احتیاط کرده بودند. (تاریخ بیهقی). اندیشیده که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). و احتیاط کنند درختهای دوساله و سه ساله که ساقۀ جوان داشته باشد، بکارد پوست بالائین آن را به مقدار بندی از انگشت ببرند. (فلاحت نامه).
- ، تفتیش و تجسس کردن: خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند. (تاریخ بیهقی). و سلطان به خواجۀ بزرگ پیغام داد که وکیلدر خوارزمشاه را معما چرا باید نهاد و نبشت باید که احتیاط کنی و بپرسی. (تاریخ بیهقی). و پیاده شده، ران مرا (که از پیش ریشی داشت) احتیاط کرد. چون از مرض اثری ندید، بیهوش گشت. (حبیب السیر). مریدان (از غیبت شیخ) مضطرب شدند که شیخ را چه حال افتاد، مبادا که دشمنی قصد شیخ کند. بتفحص و طلب مشغول شدند تا بحدی که ویرانه ها و حیاض بغداد را احتیاط کردند. (تذکرهالشعراء).
- احتیاط بجای آوردن، استوارکاری کردن: و جهد کردند که اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد و هر وثیقت و احتیاط اندر آن بجای آورند. (تاریخ بیهقی). و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید... که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی). هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمده و شنوده شده، بجای آورد. (تاریخ بیهقی).
- ، تجسس و تفتیش کردن: بوسهل راه خوارزم فروگرفته بود و نامه ها میگرفتند و احتیاط بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط پیش گرفتن، شرایط احتیاط بجای آوردن:... در شهر ممکن نمیگردد، چه شکر خادم احتیاط پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط فرمودن،استوارکاری کردن: چون قاید را این حال بیفتاد در باب خانه و اسباب او احتیاط فرمود. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط واجب کردن، احتیاط واجب بودن. لزوم احتیاط: و آن اعیان فرمان نگاه داشتند و آنچه از احتیاط واجب کرد بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). حاجب هم مقام کند تا احتیاطی که واجب کند در هر بابی بجای می آورد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
پرهیز کردن. خود را از چیز نگه داشتن. خویشتن از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). از چیز زیان دار پرهیز کردن. خویشتن داری. پرهیز، احتناک سن ّ کسی را، او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب) ، استوار شدن بخرد و آزموده شدن، آزمودن، احتناک بر، مستولی شدن به. غالب شدن بر، احتناک جراد زمین را، خوردن ملخ گیاه آنرا، احتناک کسی، گرفتن مال او را، از بن برکندن. (تاج المصادر). استیصال: جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
استوار شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ/ کِ)
بهره مند شدن. دولتی شدن. (منتهی الارب). بهره مند گشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بهره یاب شدن، فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. (منتهی الارب) ، موی از روی خود برکندن زن. (زوزنی). بند انداختن. حف ّ. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. (منتهی الارب) ، خوردن آنچه در دیگ باشد از طعام، بریدن گیاه از زمین، طواف کردن و گرداگرد برآمدن. (منتهی الارب). احاطه کردن. دوره کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
سیراب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احتضاء نار،افروختن آتش را، یا گشادن آن تا زبانه زند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ / بِ)
پر گردیدن. (منتهی الارب). آکنده شدن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دانستن مافی الضمیر کسی.
لغت نامه دهخدا
(صَ اَ)
نعل در پای کردن. نعلین در پای کردن، کوشش کردن
لغت نامه دهخدا
(صَ بُ)
احتداء لیل نهار را، تابع گردیدن شب روز را. شب از پی روز درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ اَ)
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ لَ)
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
، امین
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
بریان شدن و بریان ساختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیت کردن. (تاج المصادر بیهقی). قصد کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتواش
تصویر احتواش
شکار رمانی شکار رماندن، در میان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتظاء
تصویر احتظاء
بهره مندی، خوشدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتساء
تصویر احتساء
آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتواء
تصویر ارتواء
سیراب شدن، تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتواء
تصویر اقتواء
توانمندی، به بیگاری گرفتن، خریدن پس از گران شدن گرانخری
فرهنگ لغت هوشیار
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
سستی کردن، خمیدن، روی گردانیدن، پیچیدن در پیچیدن پیچ خوردن پیچیده شدن، پیچیدگی پیچش خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتواء
تصویر انتواء
روا کردن نیاز، ماندگار شدن، آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتواء
تصویر ائتواء
فرود آمدن جای گرفتن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتماء
تصویر احتماء
((اِ تِ))
پرهیز غذایی بیمار، خودداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواء
تصویر استواء
((اِ تِ))
برابر شدن، مانند یکدیگر شدن، قرار گرفتن، استقرار، در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکره شمالی و جنوبی تقسیم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التواء
تصویر التواء
((اِ تِ))
پیچ خوردن، پیچیده شدن، پیچیدگی، پیچش، خمیدگی
فرهنگ فارسی معین