فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
خط استواء، استوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی: روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. (منسوب به منوچهری). از غیرت رایتت فلک دید در خط شده خط استوا را. انوری. مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان از سر طاق فلک تا بحد استوا. خاقانی. تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟
خطِ استواء، اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی: روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. (منسوب به منوچهری). از غیرت رایتت فلک دید در خط شده خط استوا را. انوری. مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان از سر طاق فلک تا بحد استوا. خاقانی. تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟
دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
احتواش صید، رمانیدن صید را بسوی یکدیگر. (منتهی الارب). درهم رمانیدن صید، محاصره کردن. (منتهی الارب)، احتیاط در لغت بمعنی حفظ است و در اصطلاح نگاهداری نفس است از وقوع در گناه. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون)، تفتیش. تجسس. جستجو. تفحص. - احتیاط کردن، استوارکاری کردن. حزم. بهوش کاری کردن: و چون به غزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد. (تاریخ بیهقی). و احتیاط تمام کرده آید تا بر مقتضی شرع عهد درست آید. (تاریخ بیهقی). همگان را دل می دهند و احتیاط کرده تا در خراسان خلل نیفتد. (تاریخ بیهقی). و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است. نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. (تاریخ بیهقی). سلطان در نهان نامه ها میفرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاه داشت یوسف. (تاریخ بیهقی). من نیز بخیمۀ خویش بیامدم و همچنین احتیاطی بکردم. (تاریخ بیهقی). هرچند کمین ها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتب بودند احتیاط کرده بودند. (تاریخ بیهقی). اندیشیده که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). و احتیاط کنند درختهای دوساله و سه ساله که ساقۀ جوان داشته باشد، بکارد پوست بالائین آن را به مقدار بندی از انگشت ببرند. (فلاحت نامه). - ، تفتیش و تجسس کردن: خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند. (تاریخ بیهقی). و سلطان به خواجۀ بزرگ پیغام داد که وکیلدر خوارزمشاه را معما چرا باید نهاد و نبشت باید که احتیاط کنی و بپرسی. (تاریخ بیهقی). و پیاده شده، ران مرا (که از پیش ریشی داشت) احتیاط کرد. چون از مرض اثری ندید، بیهوش گشت. (حبیب السیر). مریدان (از غیبت شیخ) مضطرب شدند که شیخ را چه حال افتاد، مبادا که دشمنی قصد شیخ کند. بتفحص و طلب مشغول شدند تا بحدی که ویرانه ها و حیاض بغداد را احتیاط کردند. (تذکرهالشعراء). - احتیاط بجای آوردن، استوارکاری کردن: و جهد کردند که اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد و هر وثیقت و احتیاط اندر آن بجای آورند. (تاریخ بیهقی). و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید... که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی). هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمده و شنوده شده، بجای آورد. (تاریخ بیهقی). - ، تجسس و تفتیش کردن: بوسهل راه خوارزم فروگرفته بود و نامه ها میگرفتند و احتیاط بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). - احتیاط پیش گرفتن، شرایط احتیاط بجای آوردن:... در شهر ممکن نمیگردد، چه شکر خادم احتیاط پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی). - احتیاط فرمودن،استوارکاری کردن: چون قاید را این حال بیفتاد در باب خانه و اسباب او احتیاط فرمود. (تاریخ بیهقی). - احتیاط واجب کردن، احتیاط واجب بودن. لزوم احتیاط: و آن اعیان فرمان نگاه داشتند و آنچه از احتیاط واجب کرد بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). حاجب هم مقام کند تا احتیاطی که واجب کند در هر بابی بجای می آورد. (تاریخ بیهقی)
احتواش صید، رمانیدن صید را بسوی یکدیگر. (منتهی الارب). درهم رمانیدن صید، محاصره کردن. (منتهی الارب)، احتیاط در لغت بمعنی حفظ است و در اصطلاح نگاهداری نفس است از وقوع در گناه. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون)، تفتیش. تجسس. جستجو. تفحص. - احتیاط کردن، استوارکاری کردن. حزم. بهوش کاری کردن: و چون به غزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد. (تاریخ بیهقی). و احتیاط تمام کرده آید تا بر مقتضی شرع عهد درست آید. (تاریخ بیهقی). همگان را دل می دهند و احتیاط کرده تا در خراسان خلل نیفتد. (تاریخ بیهقی). و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است. نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. (تاریخ بیهقی). سلطان در نهان نامه ها میفرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاه داشت ِ یوسف. (تاریخ بیهقی). من نیز بخیمۀ خویش بیامدم و همچنین احتیاطی بکردم. (تاریخ بیهقی). هرچند کمین ها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتب بودند احتیاط کرده بودند. (تاریخ بیهقی). اندیشیده که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). و احتیاط کنند درختهای دوساله و سه ساله که ساقۀ جوان داشته باشد، بکارد پوست بالائین آن را به مقدار بندی از انگشت ببرند. (فلاحت نامه). - ، تفتیش و تجسس کردن: خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند. (تاریخ بیهقی). و سلطان به خواجۀ بزرگ پیغام داد که وکیلدر خوارزمشاه را معما چرا باید نهاد و نبشت باید که احتیاط کنی و بپرسی. (تاریخ بیهقی). و پیاده شده، ران مرا (که از پیش ریشی داشت) احتیاط کرد. چون از مرض اثری ندید، بیهوش گشت. (حبیب السیر). مریدان (از غیبت شیخ) مضطرب شدند که شیخ را چه حال افتاد، مبادا که دشمنی قصد شیخ کند. بتفحص و طلب مشغول شدند تا بحدی که ویرانه ها و حیاض بغداد را احتیاط کردند. (تذکرهالشعراء). - احتیاط بجای آوردن، استوارکاری کردن: و جهد کردند که اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد و هر وثیقت و احتیاط اندر آن بجای آورند. (تاریخ بیهقی). و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید... که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی). هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمده و شنوده شده، بجای آورد. (تاریخ بیهقی). - ، تجسس و تفتیش کردن: بوسهل راه خوارزم فروگرفته بود و نامه ها میگرفتند و احتیاط بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). - احتیاط پیش گرفتن، شرایط احتیاط بجای آوردن:... در شهر ممکن نمیگردد، چه شکر خادم احتیاط پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی). - احتیاط فرمودن،استوارکاری کردن: چون قاید را این حال بیفتاد در باب خانه و اسباب او احتیاط فرمود. (تاریخ بیهقی). - احتیاط واجب کردن، احتیاط واجب بودن. لزوم احتیاط: و آن اعیان فرمان نگاه داشتند و آنچه از احتیاط واجب کرد بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). حاجب هم مقام کند تا احتیاطی که واجب کند در هر بابی بجای می آورد. (تاریخ بیهقی)
پرهیز کردن. خود را از چیز نگه داشتن. خویشتن از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). از چیز زیان دار پرهیز کردن. خویشتن داری. پرهیز، احتناک سن ّ کسی را، او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب) ، استوار شدن بخرد و آزموده شدن، آزمودن، احتناک بر، مستولی شدن به. غالب شدن بر، احتناک جراد زمین را، خوردن ملخ گیاه آنرا، احتناک کسی، گرفتن مال او را، از بن برکندن. (تاج المصادر). استیصال: جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
پرهیز کردن. خود را از چیز نگه داشتن. خویشتن از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). از چیز زیان دار پرهیز کردن. خویشتن داری. پرهیز، احتناک ِ سن ّ کسی را، او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب) ، استوار شدن بخرد و آزموده شدن، آزمودن، احتناک بر، مستولی شدن به. غالب شدن بر، احتناک جراد زمین را، خوردن ملخ گیاه آنرا، احتناک کسی، گرفتن مال او را، از بن برکندن. (تاج المصادر). استیصال: جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
بهره مند شدن. دولتی شدن. (منتهی الارب). بهره مند گشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بهره یاب شدن، فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. (منتهی الارب) ، موی از روی خود برکندن زن. (زوزنی). بند انداختن. حف ّ. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. (منتهی الارب) ، خوردن آنچه در دیگ باشد از طعام، بریدن گیاه از زمین، طواف کردن و گرداگرد برآمدن. (منتهی الارب). احاطه کردن. دوره کردن
بهره مند شدن. دولتی شدن. (منتهی الارب). بهره مند گشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بهره یاب شدن، فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. (منتهی الارب) ، موی از روی خود برکندن زن. (زوزنی). بند انداختن. حَف ّ. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. (منتهی الارب) ، خوردن آنچه در دیگ باشد از طعام، بریدن گیاه از زمین، طواف کردن و گرداگرد برآمدن. (منتهی الارب). احاطه کردن. دوره کردن
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) : تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟ ، امین
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) : تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟ ، امین
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند