جدول جو
جدول جو

معنی احتجاج - جستجوی لغت در جدول جو

احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
فرهنگ فارسی عمید
احتجاج
(صَ شِ / شَ کَ)
حجت آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیل آوردن.
- احتجاج کردن، حجت آوردن. استدلال کردن. اقامۀ دلیل.
- ، احتداد از غضب، تیز شدن از خشم. (تاج المصادر). تیز شدن خشم. (لغت نامۀ مقامات حریری) ، تیز شدن. (زوزنی) : احتداد سکین، تیز شدن کارد، احتداد مرض، شدّت آن (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
فرهنگ لغت هوشیار
احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
فرهنگ فارسی معین
احتجاج
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزیدن، جنبیدن، تپیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
نداشتن چیزی که مورد لزوم است، حاجت داشتن، نیازمند بودن، حاجتمندی، نیازمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
در حجاب رفتن، پوشیدگی، پوشش، حجاب
فرهنگ فارسی عمید
(صَ شُ)
در کنار گرفتن. در کنار نهادن.
- احتجارلوح، در کنار گرفتن لوح را.
، زبانه کشیدن آتش. افروخته شدن آتش. احتماد (مقلوب احتدام). (منتهی الارب) ، سخت شدن سورت شراب، سخت شدن رنگ سرخی خون تا مایل بسیاهی شود، سخت شدن خشم کسی. برجوشیدن دل از خشم. دندان سائیدن بر کسی از خشم. دندان غرچه رفتن بر کس از خشم. افروخته شدن روی از غضب
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ)
به حجاز درآمدن. (منتهی الارب). به حجاز رفتن. (تاج المصادر) ، پیروی کردن، بجا آوردن حکم: احتذی مثاله، بر نهاد وی کار کرد، بکسی پی بردن
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / حِ بَ)
رهانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حجامت خواستن، ربودن مال یکدیگر را
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
کشیدن. بسوی خود کشیدن. فا خویشتن کشیدن. (تاج المصادر). فرا خویشتن کشیدن چیزی را با چوگان و هر چوب سرکج، کسب کردن. (تاج المصادر). ورزیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم:
کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب).
تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما.
مسعودسعد.
ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است
کاوّل علاج واجب بیمار احتماست.
کمال اسماعیل.
احتما کن احتما ز اندیشه ها
زانکه شیرانند در این بیشه ها.
مولوی.
چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی).
قلعه را در مساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
اوحدی.
، بازماندن، احتماء حرّ، احتدام. افروختن آتش
لغت نامه دهخدا
(لِ)
میل کردن. کژ گردیدن. چسبیدن، جمع شدن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی:
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج.
مولوی.
ای صاحب متاع صباحت لطافتی
کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش.
وحشی.
- امثال:
احتیاج مادر اختراع است.
ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست.
این دست را مباد بر آن دست احتیاج.
هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی).
- احتیاج افتادن، نیازمند گشتن:
شریف را بخسیس احتیاج می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.
صائب.
- احتیاج دادن، محتاج کردن. نیازمند کردن:
مده احتیاجم بهر ناکسی
ذلیلم مکن بر درهر خسی.
وحشی.
- احتیاج داشتن، نیازمند بودن. افتقار:
اگر به سایۀ بید احتیاج خواهی داشت
در آن جهان، علم آه برفراز اینجا.
صائب.
، پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن
لغت نامه دهخدا
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز:
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
لغت نامه دهخدا
(صَ)
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن:
ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب
نیست محجوب از خیال آفتاب.
مولوی.
ور ببندی چشم خود را ز احتجاب
کار خود را کی گذارد آفتاب.
مولوی.
چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب
عایشه بگریخت بهر احتجاب.
مولوی.
، سوق. راندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
در هم شدن امواج، جوش و خروش دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتجاج
تصویر انتجاج
در طلب آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاجات
تصویر احتجاجات
جمع احتجاج
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز نیازمندی، بی چیزی نیازش تنگ روزگی بی برگی اپایست نیازمند گشتن حاجتمند شدن فقر، بی چیزی حاجتمندی، نیازمندی، نیاز حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
پیش کشیدن: مانند پیش کشیدن گوی باچوگان، گردآوری (پول و داراک) پول روی پول گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاف
تصویر احتجاف
خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجار
تصویر احتجار
یاخته ساختن (یاخته حجره)، زمینخواری، پناهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
در پرده شدن، درحجاب شدن، در پرده رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزه، لرزیدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتجاج
تصویر اهتجاج
ستیهیدن سخن نشنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
((اِ تِ))
جنبیدن، لرزیدن، موج زدن دریا، لرز، لرزه، تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
((اِ تِ))
در پرده شدن، در حجاب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجام
تصویر احتجام
((اِ تِ))
حجامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
((اِ))
نیازمند شدن، حاجتمند شدن، حاجتمندی، نیازمندی، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
((اِ تِ))
درهم شدن آوازها، درهم شدن امواج دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
نیاز، نیازمندی
فرهنگ واژه فارسی سره