در کنار گرفتن. در کنار نهادن. - احتجارلوح، در کنار گرفتن لوح را. ، زبانه کشیدن آتش. افروخته شدن آتش. احتماد (مقلوب احتدام). (منتهی الارب) ، سخت شدن سورت شراب، سخت شدن رنگ سرخی خون تا مایل بسیاهی شود، سخت شدن خشم کسی. برجوشیدن دل از خشم. دندان سائیدن بر کسی از خشم. دندان غرچه رفتن بر کس از خشم. افروخته شدن روی از غضب
در کنار گرفتن. در کنار نهادن. - احتجارلوح، در کنار گرفتن لوح را. ، زبانه کشیدن آتش. افروخته شدن آتش. احتماد (مقلوب احتدام). (منتهی الارب) ، سخت شدن سورت شراب، سخت شدن رنگ سُرخی خون تا مایل بسیاهی شود، سخت شدن خشم کسی. برجوشیدن دل از خشم. دندان سائیدن بر کسی از خشم. دندان غِرچه رفتن بر کس از خشم. افروخته شدن روی از غضب
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم: کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب). تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز بیماروار کرد ز نان خوردن احتما. مسعودسعد. ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است کاوّل علاج واجب بیمار احتماست. کمال اسماعیل. احتما کن احتما ز اندیشه ها زانکه شیرانند در این بیشه ها. مولوی. چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی). قلعه را در مساز بی بارو احتما باید آنگهی دارو. اوحدی. ، بازماندن، احتماء حرّ، احتدام. افروختن آتش
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم: کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب). تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز بیماروار کرد ز نان خوردن احتما. مسعودسعد. ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است کاوّل علاج واجب بیمار احتماست. کمال اسماعیل. احتما کن احتما ز اندیشه ها زانکه شیرانند در این بیشه ها. مولوی. چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی). قلعه را در مساز بی بارو احتما باید آنگهی دارو. اوحدی. ، بازماندن، احتماء حرّ، اِحتدام. افروختن آتش
نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی: آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج. مولوی. ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش. وحشی. - امثال: احتیاج مادر اختراع است. ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست. این دست را مباد بر آن دست احتیاج. هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی). - احتیاج افتادن، نیازمند گشتن: شریف را بخسیس احتیاج می افتد که برگ کاه بود داروی پریدن چشم. صائب. - احتیاج دادن، محتاج کردن. نیازمند کردن: مده احتیاجم بهر ناکسی ذلیلم مکن بر درهر خسی. وحشی. - احتیاج داشتن، نیازمند بودن. افتقار: اگر به سایۀ بید احتیاج خواهی داشت در آن جهان، علم آه برفراز اینجا. صائب. ، پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن
نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی: آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج. مولوی. ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش. وحشی. - امثال: احتیاج مادر اختراع است. ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست. این دست را مباد بر آن دست احتیاج. هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی). - احتیاج افتادن، نیازمند گشتن: شریف را بخسیس احتیاج می افتد که برگ کاه بود داروی پریدن چشم. صائب. - احتیاج دادن، محتاج کردن. نیازمند کردن: مده احتیاجم بهر ناکسی ذلیلم مکن بر درهر خسی. وحشی. - احتیاج داشتن، نیازمند بودن. افتقار: اگر به سایۀ بید احتیاج خواهی داشت در آن جهان، علم آه برفراز اینجا. صائب. ، پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز: گفت ای غر تو هنوزی در لجاج می نبینی این تغیر و ارتجاج. مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز: گفت ای غر تو هنوزی در لجاج می نبینی این تغیر و ارتجاج. مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن: ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب نیست محجوب از خیال آفتاب. مولوی. ور ببندی چشم خود را ز احتجاب کار خود را کی گذارد آفتاب. مولوی. چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب عایشه بگریخت بهر احتجاب. مولوی. ، سوق. راندن
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن: ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب نیست محجوب از خیال آفتاب. مولوی. ور ببندی چشم خود را ز احتجاب کار خود را کی گذارد آفتاب. مولوی. چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب عایشه بگریخت بهر احتجاب. مولوی. ، سَوق. راندن
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن