جدول جو
جدول جو

معنی احبل - جستجوی لغت در جدول جو

احبل
(اَ بُ)
جمع واژۀ حبل
لغت نامه دهخدا
احبل
(اَ بَ / اِ بِ)
لوبیا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احبا
تصویر احبا
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبه
تصویر احبه
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احول
تصویر احول
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حابل
تصویر حابل
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، نخجیروال، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، شکارگیر، صیدافکن، قانص، نخجیرگر، صیدبند، صیّاد، شکارگر، نخجیرگان، دامیار
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده، جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن، نام زمینی است، تار، مقابل پود و نابل پود بود ودر مثل است: ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی افروختند آتش شر و بدی را میان خودها. حوّل حابله علی نابله، گردانید اعلای آن را اسفل، ضب ّ حابل، سوسمار حبله خوار، آبستن، ساربان. ساروان. (زوزنی) ، دام صیّاد
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
درازبروت: رجل ٌ اسبل، مرد درازبروت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ سبیل
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ / اَ بَ)
تخم ماهی. صعفر. بیض السمک. خاویار
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کوه سپیدسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ربل اربل، مبالغه است و ربل اقسامی است از درخت که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
یذبل. نام کوهی است در بلاد نجد و از یمامه محسوبست، ترسانیدن. (منتهی الارب) ، حریص کردن به. حریص گردانیدن کسی را بچیزی. (منتهی الارب). ایلاع. اغراء. مولع بکردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مضطر کردن بسوی. (منتهی الارب). الجاء به. اضطرار به، روان کردن. (منتهی الارب) ، اذراء ناقه، فرودآوردن ناقه شیر را در پستان، بردامیدن. (تاج المصادر بیهقی). برداشتن و پرانیدن و بردن، چنانکه باد خاک را:اذرت الریح التراب. (منتهی الارب) ، انداختن، تخم در زمین افشاندن. تخم افکندن. انداختن تخم در زمین. (منتهی الارب) ، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب). بردامیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، اذراء از ظهر دابه کسی را، افکندن او را چنانکه از بالای زین. نیزه زدن بکسی و انداختن او را از پشت اسب وی. (منتهی الارب). بیوکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن ستور کسی را
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
اقلیمی از نواحی بطلیوس به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آمله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آمله شود، سخت و تند گردیدن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
نام اسپ ابوذر، و یا صواب به جیم است، احدی سبع، کاری عظیم دشوار
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحبل
تصویر سحبل
دول بزرگ آبدان، سوسمار کلان، خیک فراخ، شکم بزرگ، رود بار فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبل
تصویر انبل
تیر اندازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبل
تصویر امبل
آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبل
تصویر محبل
بچه دان زن زمان آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبا
تصویر احبا
جمع حبیب حبیبان دوستان: (درد احبا نمی برم به اطبا) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبش
تصویر احبش
گروهی از سیاهان سیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدل
تصویر احدل
کژ میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
چاره گرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابل
تصویر حابل
دامیار دامگستر، جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
((اَ وَ))
لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می بیند، حیله گر، چاره گرتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبل
تصویر اسبل
((اُ بُ))
سپرز، طحال، ورمی که در پهلو بوجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبل
تصویر محبل
((مَ بَ))
هنگام باردار شدن، زمان آبستنی
فرهنگ فارسی معین