جدول جو
جدول جو

معنی احبش - جستجوی لغت در جدول جو

احبش
(اَ بَ)
ابن قلع. شاعری است، گروهی از سیاهان
لغت نامه دهخدا
احبش
(اَ بُ)
گروهی از سیاهان. ج، احابش
لغت نامه دهخدا
احبش
گروهی از سیاهان سیاوشان
تصویری از احبش
تصویر احبش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احبا
تصویر احبا
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبش
تصویر حبش
طایفهای از سیاه پوستان افریقا، قوم سیاهپوست ساکن حبشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احب
تصویر احب
محبوب تر، دوست داشتنی تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبه
تصویر احبه
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احابش
تصویر احابش
گروه های سپاهان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). تجمع قوم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گردآوردن مرد چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بچۀ سیاه زادن. (منتهی الارب). فرزند حبشی لون زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
جمع واژۀ احبش. گروههای سیاهان
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریکتر. باریک ساق تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ کبش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کبش، به معنی قچقار. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). و رجوع به کبش شود، بند شدن شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شنیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَش ش)
تازه روی. خندان، آنکه زینت دهد گرداگرد سرا و در خانه کسی را بطعام و شراب
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بِ)
گردکننده و فراهم آورنده. (ناظم الاطباء). گردآورنده برای کسی چیزی و کسب کننده. (از منتهی الارب). گردآورنده و کسب کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ حبل
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
زنی که بچۀ سیاه زاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فراهم کردن. فراهم آوردن. جمع کردن. گرد کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
نهمین از اتابکان سلغری فارس (662- 668 ه. ق.)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / اِ بِ)
لوبیا
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جماعت مردم از هر قبیله و هر جنس. ج، احابیش، احتاء عقده، بستن گره را، احتاء کساء، ریشه تافتن گلیم را. تافتن ریشه، احتاء ثوب، دوختن جامه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مستسقی. مرد استسقاگرفته. آنکه استسقا دارد. (تاج المصادر). آنکه علت استسقا دارد. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تاریک. یقال: ’لیل اغبش و لیله غبشاء. ج، غبش. (از اقرب الموارد). لیل اغبش، شب تاریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مختلف رنگ. ارمش: رجل أربش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
نباش تر. (ناظم الاطباء) : هو انبش من جیأل، او نباش تر است از کفتار
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دینار احرش، دینار درشت مهر بجهت نوی و تازگی.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
شتری که کوهانش ریش شده است. شتر که کوهان او از زیر تا بالا ریش شده لکن هنوز بن کوهان او سالم است
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
نعت از حبا یحبو حبواً.
- امثال:
الأقوس الأحبی من ورائک، هذان من صفه الدهر... یعنی ان ّ الدهر الاصلب الذی لایبلیه شی ٔ والذی یحبولیثب من ورائک، ای امامک. یضرب لمن یفعل فعلا لاتؤمن بوائقه فهو یحذر بهذه اللفظه کما یقال الحساب امامک. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِبْ بَ)
جمع واژۀ حبیب. دوستان
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحبش
تصویر تحبش
گرد آمدن، تجمع قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احب
تصویر احب
محبوبتر، بدوستی گرفته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبش
تصویر حبش
فیسا (بوقلمون) شوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربش
تصویر اربش
رنگارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبا
تصویر احبا
جمع حبیب حبیبان دوستان: (درد احبا نمی برم به اطبا) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباش
تصویر احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار