جدول جو
جدول جو

معنی احارب - جستجوی لغت در جدول جو

احارب
(اَ رِ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
اقرب، خویشان، بستگان، نزدیکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
با هم جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طُ کَ / کِ)
احراب نخل، شکوفه آوردن خرمابن، ایرانیان. ابن الفقیه در کتاب البلدان ص 317 گوید: امّا ایرانیان در ایّام گذشته از جهت وسعت مملکت و کثرت اموال و شدّت شوکت بر عموم ملل برتری داشتند و عرب ایشان را احرار می گفتند، به این جهت که دیگران را به اسیری و استخدام میگرفتند، ولی کسی دیگر نمی توانست ایشان را اسیر کند یا بخدمت خود بیاورد. چون خداوند عزّ و جل ّ اسلام را فرستاد، شوکت ایشان درهم شکست و پراکندگی کلی در کارشان راه یافت. و در عهد اسلام از آن جماعت، بزرگی نماند که قابل ذکر باشد مگر عبداﷲ بن المقفّع و فضل بن سهل... بنوالأحرار. و رجوع به کلمه آزاده و بنوالاحرار و احرارالفارس در همین لغت نامه شود، احرار بقول، تره های تنک و رقیق. سبزی های خوردنی. مقابل ذکور بقول. و رجوع به احرارالبقول شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از حرب
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محراب. (زمخشری یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) :
ببزم اندرون چون عطارد مساعد
برزم اندرون چون غضنفر محارب.
(منسوب به حسن متکلم).
- عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب).
، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
احتراب. (زوزنی). محاربه. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آتش جنگ را برافروختن. (اقرب الموارد). جنگ را برپای ساختن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قبیله ای است از بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرب
لغت نامه دهخدا
(اَرِ)
جمع واژۀ اثرب. جج ثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب، زشت یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ حرّ. گرماها
لغت نامه دهخدا
(صُ)
احاره. صاحب بچه گردیدن: احارت الناقه. (منتهی الارب) ، احاطه، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام، ظاهراً و باطناً. (تعریفات).
- احاطه کردن، فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. احتفاف. احداق. عصب. اکتناف:
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را.
صائب.
- احاطه نمودن، (نزد متأخرین) احاطه کردن:
چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم
مرااحاطه نموده ست آتشین روئی.
صائب.
، دانستن همه را. (صراح). بدانستن. (تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن همه چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ خوا / خا)
رجوع به احاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
مسیل های وادیهائی است که از سراه در زمین تهامه ریزد. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
موضعی است در حوالی دمشق، بحوران شام و نزدیک مرج الصفر، از سرزمین قضاعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احراب
تصویر احراب
تاراجاندن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
احتراب، محاربه، با یکدیگر جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارب
تصویر حارب
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
نزدیکان، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
((مُ رِ))
جنگجو، نبردکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
((تَ رُ))
با هم جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
((اَ رِ))
جمع اقرب، خویشان، نزدیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حارب
تصویر حارب
((رِ))
جنگنده، رزم کننده
فرهنگ فارسی معین
اقوام، بستگان، خویشاوندان، فامیل، نزدیکان، وابستگان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما
متضاد: مصلح، ستیزه جو، یاغی (علیه حکومت اسلامی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد