جدول جو
جدول جو

معنی احاثه - جستجوی لغت در جدول جو

احاثه(غَ)
احاثۀ ارض، زیر و بالا کرده جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). کندیده کردن زمین را برای چیزی، جمع واژۀ حدیث. روایات. آثار. اخبار، چیزهای نو.
- احادیث مرفوعه. رجوع به مرفوعه شود.
- احادیث موضوعه. رجوع به موضوعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرداگرد چیزی را گرفتن، دور چیزی را گرفتن، کنایه از در امری اطلاع کامل و مهارت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثاثه
تصویر اثاثه
کالا، متاع، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
به فریاد کسی رسیدن، فریادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احاله
تصویر احاله
امری را به عهدۀ کسی واگذاشتن، در علم حقوق خارج شدن یک پرونده از صلاحیت یک دادگاه و فرستادن آن به دادگاه دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ فَ)
احاطت. گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن. (زوزنی). گرد چیزی گرفتن. فروگرفتن. تأثف. فرازگرفتن چیزی را. (صراح) : و ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). از احاطت لشکر بقلاع و محاربت و نهب و تاراج امان خواست. (جهانگشای جوینی) ، احاکته الشفره، برید آن را نشکرده
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
احاکۀ سیف در...، کار کردن شمشیر و جز آن در... کارگر آمدن در.... اثر کردن. (تاج المصادر) (مؤید الفضلاء) : مااحاکه السیف، کار نکرد در آن شمشیر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(صَ خوا / خا)
احاقت. احاطه کردن به، شهری است، موضعی است به مدینه که به بغیبغه اضافه کنند
لغت نامه دهخدا
(اُ ظَ)
دهی به یمن منسوب به احاظه بن سعد. وحاظه، سوراخهای پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ ظَ)
ابن سعد بن عوف، پدر قبیله ای از حمیر، مسلمان شدن، خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن. (منتهی الارب). خداوند شتران ستاغ شدن. (تاج المصادر) ، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، گشتن سال بر چیزی، سال گشت گردیدن، مقیم شدن یک سال بجائی. (تاج المصادر) ، رسیدن بیکسال. یکساله شدن، برات دادن. حواله دادن، ضعیف شمردن، ریختن (آب بر چیزی). ریختن تاریکی شب بر عالم، آب از دلو ریختن. (تاج المصادر) ، احال علیه بالسوط، پیش آمد بر وی بتازیانه، برجستن (بر پشت ستور). بر پشت ستور جستن. (تاج المصادر) ، گذشتن سالها بر خانه، محال گفتن. (تاج المصادر) ، آبستن نشدن (ناقه) بعد از گشن دادن، حولاء گردانیدن چشم، محول کردن، حیله کردن. (غیاث). چاره ساختن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احاله، عندالحکماء عباره عن تغییر الشی ٔ فی الکیفیات کالتسخین و التبرید و یلزمها الاستحاله، کالتسخن و التبرد. و قدیقال علی مایعم ذلک و تغییر صوره الشی ٔ ای حقیقته و جوهره المسمی بالتکوین و الافساد. و یلزمها الکون و الفساد. و هذا المعنی هو المراد بالاحاله الواقعه فی تعریف الغاذیه. کذا فی شرح حکمه العین فی مبحث النفس النباتیه.
- احاله کردن، ارجاع کردن. حواله دادن. حوالت کردن
لغت نامه دهخدا
(صَسَ)
احواش. گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. (منتهی الارب). صید برانگیختن. (تاج المصادر). شکار برخیزانیدن. نخجیروالی. آهوگردانی، احاق اﷲ بمکرهم، فرودآورد خدای بر آنان مکرشان را: همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(صَ بُ)
هلاک کردن.
لغت نامه دهخدا
(صُ خوا / خا)
رجوع به احاره شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
احاره. صاحب بچه گردیدن: احارت الناقه. (منتهی الارب) ، احاطه، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام، ظاهراً و باطناً. (تعریفات).
- احاطه کردن، فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. احتفاف. احداق. عصب. اکتناف:
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را.
صائب.
- احاطه نمودن، (نزد متأخرین) احاطه کردن:
چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم
مرااحاطه نموده ست آتشین روئی.
صائب.
، دانستن همه را. (صراح). بدانستن. (تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن همه چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
درخت حاج رویانیدن زمین
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اُ/اَ ثَ)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حَ رَ / رِ)
تمام کردن سال.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریاد رسیدن. (ناظم الاطباء). کمک کردن و یاری دادن. اغاثه اغاثه، اعانه و نصره. (از اقرب الموارد). فریاد رسیدن. یقال: استغاثنی فاغثته. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن وباران دادن. (آنندراج) ، باقی ماندن اندک از شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غبش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ ثَ)
جمع واژۀ حراث
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباثت شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
خاک بازیچۀ بحثه که کودکان بازند و برای یافتن مطلوب آن را کاوند و آن شبیه کوهاموی باشد یا همان کوهاموی است. (یادداشت مؤلف). خاک بازیچۀ بحثه که برای جستجوی مطلوب آن را کاوند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اماذه. نام دیهی است. در ترجمه محاسن اصفهان (ص 39) چنین آمده: به رستاق دار به طسوج جانان در کوهستان دیه اماثه کرمکی هست... که در شب تاریک رودمانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد... -انتهی. و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احدثه
تصویر احدثه
خبر تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
بفریاد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد چیزی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاله
تصویر احاله
امری را بعهده کسی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانه
تصویر احانه
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
((اِ ثِ))
به فریاد کسی رسیدن، فریادرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
((اِ طِ))
گرداگرد چیزی را گرفتن، فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احاله
تصویر احاله
((اِ لَ))
حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهده دیگری، از حالی به حال دیگر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد برآمدن، فراگرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارجاع، انتقال، محول، واگذار، چاره سازی، حیله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبحر، تسلط، مهارت، وقوف، محاصره
فرهنگ واژه مترادف متضاد