جدول جو
جدول جو

معنی اجنگ - جستجوی لغت در جدول جو

اجنگ
کسی که سر و روی نامرتب و پریشان دارد، موهای درهم و پریشان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اژنگ
تصویر اژنگ
آژنگ، چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از النگ
تصویر النگ
سبزه زار، مرغزار، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
جنّ ها، جمع واژۀ جنّ
جنین ها، نوزادان، جمع واژۀ جنین
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن و زیره است. شغل اهالی زراعت. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جناح
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بنوال اجنف، قبیله ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مائل از حق، چیز گرم، سختی گرما. (مهذب الاسماء). سوزش گرما. (منتهی الارب) ، اختلاط. گویند: القوم فی اجه. (منتهی الارب). ج، اجاج
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جنین
لغت نامه دهخدا
(اَ جِنْ نَ)
جمع واژۀ جنین
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ نَ)
تندی رخساره. وجنه. طرف بالای روی که بلند برآمده نهاده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
مرد کوژپشت. اجناء
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
چین پیشانی و روی و اندام. (برهان) (غیاث). چین که از پیری یا غضب باشد. شکنج روی. آژنگ:
اگر ز طبع روان تو راستی یابد
جبین آب، کجا یابد از نسیم اژنگ.
منصور شیرازی.
- اژنگ بر جبین افتادن، کنایه از عبوس و ترش روی شدن باشد بهنگام غضب:
اگر در جبین تو افتد اژنگ
فتد لرزه اندر تن شاه زنگ.
؟ (از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اورنگ. اورند. مکر و فریب و حیله
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رود ارنگ، در اوستا ((رنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده است. بواسطۀ قاصر بودن عبارات اوستا و درهم و برهم بودن مندرجات کتب پهلوی راجع به آن مستشرقین هر یک رود معروفی را حدس زده اند، وندیشمان گمان میکند که در اوستا از رود رنگها سند مقصود باشد. هارلز مینویسد که آمودریا (جیحون) از آن اراده شده است. اشپیگل و یوستی و گایگر به سیردریا حدس زده اند. دلاگارد بسیار دور رفته و آنرارود معروف روسیه ولگا پنداشته است. دارمستتر بکلی از مشرق منحرف گشته آن رادر مغرب عبارت از دجله دانسته است. مارکوارت می نویسد از بندهشن که ذکرش بیاید مفهوم میشود که رنگها (ارنگ) رود زرافشان باشد در سغد. بارتولومه و وست آنرا رود داستانی و افسانه ونیم افسانه تصور کرده اند. بی شک در عهد اوستا رنگها اسم رود مخصوص معروفی بوده است و بعدها بمرور زمان ازتعیین محل آن قاصر آمده اند تا آنکه در عهد تدوین کتب پهلوی که حالا در دست داریم این رود رنگ و روی رود معنوی گرفته یا بقول برخی از مستشرقین مثل رود افسانه ای شده. در میان احتمالات مذکوره سند و ولگا کمتر جالب دقت است مندرجات اوستا نیز تا بیک اندازه بر خلاف این است که رنگها در مغرب و از آن دجله مقصود باشددر بندهش بسا کلمه ارگ یا ارنگ بجای رنگهای اوستا استعمال شده است، در فصل بیستم که مخصوصاً از رودها صحبت میدارد در آغاز مفصلاً از ارنگ و وه روت یاد کرده گوید ((دو رود از شمال (اپاختر) البرز (هربورچ) یکی بسوی مغرب (خوروران) جاری است و موسوم است به ارنگ دیگری بسوی مشرق (خوراسان) جاری است و موسوم است به وه روت (ونگوهی در اوستا))). پس از آن بندهش طوری این دو رود را تعریف کرده است که قهراً باید آنها را از رودهای مینوی تصور کرد چه میگوید 18 رود دیگر که از سرچشمۀ آنها برمیخیزد دوباره به ارنگ و وه روت میریزد ارنگ و وه ورت باقصی حدود زمین میرود و بدریا ریخته میشود تمام کشورها از آنها سیراب میگردد هر دو باز در دریای فراخکرت بهم میرسد دگرباره بسرچشمه ای ازهمانجائی که آمده برمیگردد همانطوری که روشنائی از البرز بدر آمده دگرباره بسوی آن فرودمی آید آب نیز ازالبرز بیرون آمده و به آن فرومیرود... پس از شرحی از این قبیل داستان باز در فقرۀ 8 همین فصل از بندهش آمده است: ((من دوباره متذکر میشوم که ارنگ رودی است در خصوص آن گفته شده است که آن از البرز می آید و بمملکت سوراک میرود در اینجا آنرا ((آمی)) مینامند)). از این فقرۀ بندهش برمی آید که رنگ همان زرافشان باشد چه سوراک بجای کلمه سغد میباشد و از فقرۀ 29 از فصل 15 بندهش بخوبی برمی آید که سوراک بجای سغد اوستا استعمال شده است. در تفسیر پهلوی نیز در فقرۀ 4 از فرگرد اول وندیداد سغذ به سوریک ترجمه شده است ولی آمی یادآور آمودریاست. بندهش در متمم فقرۀ مذکور ارنگ را تا بمملکت مصر سیر داده و در آنجا به آن اسم نیو (نیل ؟) میدهد. چنانکه ملاحظه میشود با این بیانات درهم وبرهم تعیین محل رود بغایت دشوار است (فصل 21 فقرۀ 3 بندهش نیز ملاحظه شود) بسا در کتب پهلوی اروند بجای ارنگ آمده و این بیشتر مایۀ اشتباه شده است چه از بعضی کتب صراحهً برمی آید که اروند در پهلوی اسم دجله است از این قبیل در فصل 3 از بهمن یشت در فقرۀ 5 از اروند و فرات و اسورستان اسم برده شده است در فقرات 21 و 38 باز اسم اروند دیده میشود بهمن یشت که بخصوصه از آخرالزمان صحبت میدارد یکی از علائم ظهور سوشیانس را جنگی که در عراق واقع خواهد شد میشمارد بنابراین اروند در آنجا کلیهً به معنی دجله است. (رجوع کنید برسالۀ سوشیانس تألیف نگارنده). در فقرۀ 2 از فصل 92 دادستان دینیک آمده است: ((آبی که از اردویسور ناهید میریزد باندازۀ تمام آبهائی است که در جهان جاری است به استثنای اروند... محل اردویسور در سپهر است)). در اینجا نمیتوانیم بگوئیم که از اروند دجله اراده شده است یا آنکه بجای رنگها استعمال شده رودی در مشرق ایران مقصود است. در آفرین هفت امشاسپند آمده است: بکند که اورونت دارای تمام قوتهاشود. رجوع کنید به اوستای اشپیگل ج 3 ص 236. اشپیگل در اینجا کلمه اورونت (اروند) را همان ارنگ بندهش و رنگهای اوستا دانسته مثل انکتیل دپرون آن را با سیردریا یکی میداند. چنانکه ملاحظه میشود در کتب پهلوی اروند هم برای دجله استعمال شده است و هم برای رنگهای اوستا. فردوسی هم صراحهً میگوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
میتوان گفت که متأخرین اشتباهاً کلمه اروند را در پهلوی بجای کلمه ((ارک)) یا ((ارنگ)) استعمال کرده اند چه ((زادسپرم)) بعینه مثل فقرۀ اول از فصل بیستم بندهش از دو رود اوستا رنگها و ونگوهی اسم برده گوید از شمال کوه البرز دو رود بیرون می آید ولی بجای آنکه مثل بندهش بیکی از این دو رود ارنگ و بدیگری اسم بدهد اولی را اروند و دومی را وه مینامد اروند همان الوند است فقط راء بلام تبدیل یافته است. یاقوت حموی در معجم البلدان و کلیۀ فرهنگها اروند ضبط کرده بجای الوند کوه معروف همدان دانسته اند اروند یا الوندصفت است به معنی تند و چالاک و توانا در اوستا ااورونت مذکور استعمال شده است از آن جمله در فقرۀ 131 آبان یشت در تفسیر پهلوی این کلمه اروند شده. در ادبیات فارسی گذشته از آنکه اروند اسم کوه و رودی است بمعانی که در اوستا آمده نیز استعمال شده است. فردوسی گوید:
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج و زرّ و گهر.
ااوروت اسپ در اوستا اسم پدر کی گشتاسب است امروز لهراسب گوئیم معنی لفظی آن دارندۀ اسب تندرو میباشد. در عهدساسانیان همین کلمه با کلمات دیگر ترکیب یافته جزو اسامی خاص آن زمان گردید مثل اروندزیک پسر خسروپرویزکه بدست شیرویه کشته شد. (حمزۀ اصفهانی چ برلن ص 42). همانطوری که ایرانیان کوه بلند و باشکوه و بزرگ همدان را اروند نامیده اند بمناسبت شکوه و بزرگی و تندی رود دجله به آن نیز اروند نام نهاده اند ولی آن مربوط برنگهای اوستا نیست. از مندرجات خود اوستا چنین برمی آید که این رود در مشرق واقع است نظر بقرائن آمودریا و سیردریا بیش از سایر رودها قابل توجه است و بخصوصه سیردریا. اینک جاهائی که در اوستا از رنگها ذکری شده است: در فرگرد اول وندیداد در فقرۀ 19 آمده است: ((سرزمینی که در سرچشمۀ رنگها واقع است شانزدهمین مملکتی است که من اهورامزدا بیافریدم. ساکنین آنجا سر و بزرگ ندارند اهریمن در آنجا زمستان دیو آفریده پدید آورد و تئوژیه را در آنجا مسلط نمود)). در این جا از سرزمین رنگها خاکی اراده شده که این رود از آنجا میگذرد. در فرگرد مذکور 16 مملکت نامیده شده است که غالباً در مشرق واقع هستند و در تعیین محل آنهاابداً اشکالی نداریم از آن جمله است سغد (سمرقند) ومرو و بلخ و هرات و جرجان و قندهار و هلمند (سیستان) و ری و هند و کابل و طبرستان در سر این ممالک اختلافی در میان نیست چه اسامی آنها در اوستا غالباً شبیه به اسامی امروزی این ممالک است یا آنکه بطور تحقیق میدانیم که این ممالک در قدیم چنین نامیده میشده اند مجموعاً از شانزده مملکت اسم برده شده آریاویچ (خوارزم - خیوه ؟) در سر آنها جای دارد و مملکت رنگها آخرین آنهاست. نظر به آنکه قسمت بزرگ این ممالک چنانکه ذکر کرده ایم معلوم و از برای قسمت دیگر حدسهای تقریباً درست میتوان زد جهت ندارد یکی دو تا از این ممالک را که از برای آنها بواسطۀ عدم اطلاع کافی خود نمی توانیم محلی معین کنیم افسانه بشماریم اگر نمی توانیم بطور یقین بگوئیم که کدام رود در مشرق ایران از رنگهااراده شده است ولی بطور حتم میتوانیم بگوئیم که این رود با دجله یکی نیست چه در فقرۀ مذکور وندیداد اززمستان آنجا صحبت شده عراق دارای زمستانی که قابل شکایت باشد نیست دیگر آنکه در آن فقره ای مندرج است که ساکنین رنگها سر و بزرگی ندارند و این مناسب تر است بحال تورانیان چادرنشین و بیابان نورد که در طرف مشرق در اقصی حدود ایران منزل داشته اند تا بحال ساکنین قدیم عراق که از سه هزار سال پیش از مسیح نوبه بنوبه در تحت سلطنت سومر و آکاد و بابل و آشور و ایران بوده اند. اما قوم تئوژیه را که بر مملکت رنگها مسلط بوده باید قومی فرض نمود مثل قوم غیرآریائی که بر مملکت وارن (طبرستان) مسلط شده بود و در فقرۀ 17 از فرگرد اول وندیداد از آن سخن رفته است. در فقرۀ 63 آبان یشت که از رنگها ذکری شده اطلاع مخصوصی بدست نمی آید چه از خود ((پااورو)) کسی که نذر کرده از برای ناهید در کنار رود رنگها قربانی کند اطلاعی نداریم ولی از فقرۀ 81 همین یشت میتوان استنباط کرد که رنگها در مشرق واقع است و احتمال دارد که سیردریا باشد چه یوایشت از خاندان فریان در جزیره موج شکن رنگها از برای ناهید قربانی کرد. فریان تورانی همان است که گاتها یسنا 46 قطعۀ 12 از او اسم برده از دوستان زرتشت شمرده شده است لابد خاندان و بازماندگان او مناسب تر است که در سرزمین خود در خاک توران قربانی کنند تا در کنار دجله، در مهریشت در فقرۀ 104 مندرج است: ((به مهر درود میفرستیم کسی که دست بلندش پیمان شکن را گرفتار سازد گرچه او در شرق باشد گرچه او در غرب باشد گرچه او در دهنۀ رنگها باشد گرچه او در مرکز زمین باشد)). در فقرات 18 و 19 از رشن یشت آمده است. ((ای رشن پاک اگر هم تو در سرچشمۀ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم ای رشن پاک اگر هم تو در دهنۀ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم.)) از فقرات فوق برمی آید که ازرنگها رودی در اقصی حدود اراده شده است و این قهراًما را به سیردریا متوجه میسازد. دیگر از جاهایی که در اوستا از رنگها ذکری شده است فقرۀ 29 بهرام یشت است از این قرار: ((بهرام (فرشتۀ پیروزی) بزرتشت نیرو و قوت در بازوان و صحت بدن و پایداری بخشید و آن قوه بینائی که ماهی در آب زندگانی کننده کر دارد که یک گرداب را بباریکی موئی در رنگهای پهن و ژرف بعمق هزار قد آدمی تواند دید)). در این فقره از وسعت و عمق و بزرگی رنگها سخن رفته است بنابراین تعریف زرافشان که نسبهً رود کوچکی است مناسبتی با آن ندارد. در رام یشت در فقرۀ 27 گوید: ((از برای او (وایو = فرشتۀ هوا) گرشاسب در گوذ در جوی رنگها در بالای تخت زرین فدیه آورد)). گوذ همین یک بار در اوستا آمده است. همینقدر میدانیم که یکی از شعبات رنگها میباشد. در این جا یادآور میشویم که کلیۀ اعمال گرشاسب در سیستان و کابل صورت گرفت لابد در کنار رود معروف سرزمین خود یا مجاور آن فدیه نثار فرشتۀ هوا کرده از او خواستار بوده که وی را به انتقام کشیدن از خون برادرش موفق بدارد هرچند که سیستان و کابل نیز از سرزمین آمودریا و زرافشان و سیردریا دور است ولی در این فقره ذکر اسم یل زابلی بکلی خیال ما را از دجله منصرف میسازد. (یشتها تألیف پورداود ج 1 صص 222- 227)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اراجیز. (مهذب الاسماء).
- ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ لَ)
در تاریخ حبیب السیر اسمهایی بدین صورت آمده است: النگ خرقان، النگ بسطام، آق النگ همدان، النگ آقا، النگ سهند، النگ شاه نشین، النگ باباخاکی، النگ جوزی، النگ بیکی، النگ تشین، النگ قلبه، النگ شکی، النگ داغی، النگ جیجکتو، النگ مشرتو، النگ همدان، یکه النگ، النگ کهدستان، النگ اسماریکک، النگ رادکان. و النگ بضم اول و فتح دوم بمعنی سبزه زار و مرغزار و بفتح اول و دوم بمعنی دیوار و پناه قلعه گیری است و ظاهراً در اکثر نواحی محلی سبزه زار و یا دیوار و پناه قلعه گیری بوده است که بعد با افزودن ’النگ’به اول نام آن ناحیه بصورت اسم خاص درآمده است و هم اکنون در بعضی از شهرهای ایران از قبیل گرگان و مشهد و بیرجند دیههایی بنام ’النگ’ مطلق یا بصورت اضافه به کلمه های نظیر پشه، درویش، ساری خان، و سرتخت وجوددارد. رجوع به النگ (معنی لغوی) و فهرست حبیب السیر چ خیام ذیل اسامی خاص خرقان، بسطام و جز آن، و هم به اسامی خاص مذکور و مواد بعدی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
بزبان ترکی بمعنی سبزه زار. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (هفت قلزم). چمن و سبزه زار. لغت ترکی است. (انجمن آرا). مرغزار و چمن و سبزه زار. (آنندراج). مرتع. و رجوع به مادۀ بعدی شود، سخت شدن جزع کسی بر دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بیگانه تر، (اصطلاح فقه) زنی که نکاح او جایز است: نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، در 5 هزارگزی شمال خاوری کردکوی. دامنه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1545 تن شیعه اند که به لهجۀ مازندرانی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، پنبه و توتون سیگار، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. دبستان چهارکلاسه و راه فرعی بشوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به ’مازندران و استرآباد’ رابینو ص 125 و ترجمه همان کتاب ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند، در لهجۀ شهمیرزاد، بز چهار و پنج سالۀ خصی کرده که شبانان آنرا فربه کنند وتوشۀ خود بر آن نهند و همواره در میان گله باشد
لغت نامه دهخدا
(جَ)
روزنه و دریچۀ کوچک را گویند، و ظاهراًاین لغت باجهک است که مصغر باجه باشد و باجه مخفف بادجه و بادجه بمعنی بادگیر و بادگیر جائی و روزنی راگویند که باد از آن آمد و شد نماید، والله اعلم. (برهان) (آنندراج). دریچۀ خرد. (شرفنامۀ منیری). درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید:
مال فراز آوری نگاه نداری
تا ببرند از در دریچه وباجنگ.
ابوعاصم (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ص 77).
بمعنی پنجره های قصر و عمارت است. (شعوری) :
هزار گونه گل از شاخ چهره بنمودند
چو لعبتان گل اندام نازک از باجنگ.
شمس فخری (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جنوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاجنگ
تصویر پاجنگ
پاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنگ
تصویر ازنگ
آژنگ، روی و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنب
تصویر اجنب
نافرمان بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنف
تصویر اجنف
گوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جنین، زه ها (جنین زه) رمن نادرست از جنی رمن درست جنه است پریان در عربی، جمع جنین و در تداول فارسی زبانان بغلط، جمع جن است و معنی پریان از آن اراده میشود. توضیح (جن) خود اسم جمع و مفرد آن جنی بزیادت یاء مشدد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجنگ
تصویر باجنگ
روزنه دریچه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژنگ
تصویر اژنگ
((اَ ژَ))
چین و شکن روی پوست، گره، خم، چروکی که در جامه افتد، موج کوچک، آژنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
((اَ جِ نُِ))
در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند
فرهنگ فارسی معین
ظروف
فرهنگ گویش مازندرانی
بز بزرگ نر که یک بار پشم آن را چیده باشند، بز نر قوی و پیشاهنگ
فرهنگ گویش مازندرانی