جدول جو
جدول جو

معنی اجماج - جستجوی لغت در جدول جو

اجماج
(اُ)
بهشت (؟). (جهانگیری) (شعوری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
اماج ها، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند، جمع واژۀ اماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
به کوتاهی سخن گفتن، گفتن مطلبی به اختصار، خلاصه، نیکی کردن در حق دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
اتفاق و هماهنگی گروهی در امری، متفق شدن، در فقه اتحاد فقها در مسئله ای شرعی، از اصول چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
جمل ها، شتران، جمع واژۀ جمل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ جمل. شتران نر: بر پشت افیال و اجمال به سرندیب برد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) :
گاه در کاچی شدم گه در اوماج
ساعتی در کاک روزی در کماج،
بسحاق اطعمه،
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان داشتن، آهنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). قصد کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، افتادن چیزی، فرود آوردن دم شمشیر را بر کسی، دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی، اشاره کردن بدست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشارت کردن. (آنندراج) ، دوست داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ بَ)
اجمال شحم، گداختن پیه را. بگداختن چربش. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ بُ)
عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
محکم گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمع
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بازداشتن لشکر به دارالحرب و بازنگردانیدن آن: اجمر السلطان جیشه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ثابت گردانیدن حق.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمد، اجمال در طلب، آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن. (منتهی الارب) ، اجمال شی ٔ، گرد آوردن آن بعد از پراکندگی. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال حساب، جمله کردن آن. (منتهی الارب) ، اجمال کار، نیکو کردن صنیعه. نیکو کردن کار و بسیار کردن آن. (منتهی الارب) ، بسیارشتر شدن مرد. (منتهی الارب). بسیارشتر شدن. (تاج المصادر) ، خوبی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال بدو معنی است: 1- معرفت و شناختن که امور چندی را محتمل و شامل شود. 2- سخن بطرز مبهم ادا کردن. (تعریفات) ، ضد تفصیل
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
جمع واژۀ اجمه
لغت نامه دهخدا
فروهشتگی غرۀ اسب و کشیدگی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِمْ ما)
جمع واژۀ جمیم، شتافتن. (منتهی الارب). زود رفتن. (تاج المصادر). زود برفتن. (زوزنی) ، جستن در قید، بخور دادن. (منتهی الارب). بخور کردن. عود و مانند آن بر آتش افکندن. (تاج المصادر) : اجمر الثوب، گرد آمدن بر کاری. (منتهی الارب). گرد آمدن بر چیزی. (تاج المصادر). جمع کردن. گرد بکردن. (زوزنی) ، گره زدن گیسوان پس قفا، آماده کردن آتش را: اجمر النار. (منتهی الارب) ، هموار گردیدن سپل شتر که خط میان دو سلامای آن باقی نماند: اجمر البعیر. (منتهی الارب) ، حزر کردن بار نخل وحساب و جمع خرص آن: اجمر النخل. (منتهی الارب) ، اجمرت اللیله، پنهان شد در آن ماه نو. (منتهی الارب) ، شامل شدن: اجمر الامر بنی فلان، شامل شد آن کار بنی فلان را. (منتهی الارب) ، ریاضت دادن اسبان و گرد آوردن آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اندماج. درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن. (منتهی الارب). دررفتن در چیزی.
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
دوسیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضماج به زمین، چسبیدن بدان. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جبج. مکانهایی که درختهای خرما دارد، بددل شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجمام
تصویر اجمام
سواری نگرفتن از اسپ یله کردن اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
قسمی آش که با آرد گندم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماج
تصویر اهماج
کوشش در رفتن پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماد
تصویر اجماد
جمع جمد، جاهای بلند وسخت گریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
عزم کردن بر کاری، متفق شدن ج جمع ج جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
کوتاهی در سخن، آهستگی درطلب، خلاصه کردن شتران شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
((اِ))
گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری، جمع کردن، در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله ای یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
((اِ))
به اختصار سخن گفتن، مبهم و نارسا گفتن، سخن خلاصه و مبهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
سازگاری کردن، همرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
فشرده کردن، کوتاهی، کوتاه
فرهنگ واژه فارسی سره