جدول جو
جدول جو

معنی اوماج

اوماج
اماج ها، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند، جمع واژۀ اماج
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اوماج

اوماج

اوماج
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) :
گاه در کاچی شدم گه در اوماج
ساعتی در کاک روزی در کماج،
بسحاق اطعمه،
لغت نامه دهخدا

ادماج

ادماج
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار

اوداج

اوداج
ودج ها، شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد، جمعِ واژۀ ودج
اوداج
فرهنگ فارسی عمید