جدول جو
جدول جو

معنی اجل - جستجوی لغت در جدول جو

اجل
جلیل تر، بزرگ تر، بزرگوارتر، بزرگ، والامقام
تصویری از اجل
تصویر اجل
فرهنگ فارسی عمید
اجل
زمان مرگ، مرگ، نهایت مدت چیزی، مهلت
اجل معلق: کنایه از مرگ ناگهانی
تصویری از اجل
تصویر اجل
فرهنگ فارسی عمید
اجل
(اَ)
لاجلک و من اجلک، ازبهر تو
لغت نامه دهخدا
اجل
(اَ جَ)
گاه. هنگام. زمان: لکل امه اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعه و لایستقدمون. (قرآن 49/10). لکل امری ٔ فی الدنیا نفس معدود واجل محدود.
لغت نامه دهخدا
اجل
(اَ جَل ل)
کمال الدین (سید...). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 264 آرد: و فی شهور سنه تسع و ثمانین و ثمانمائه... (889 ه.ق.) فرمان خاقان عالیجاه (سلطان حسین میرزا) نفاذ یافت که امیر محمد امین عباسی و امیر سلطان احمد چوکانچی و امیر درویش محمد سوجی به استراباد شتافته بضبط جهات خواجه فخرالدین پردازند و اولاد واقرباء و وکلای آن جناب را مؤاخذ و مقید سازند و امرای عظام به جرجان رفته. امیر مغول دو سه روزی در تمشیت آن مهم با ایشان موافقت نمود. آخرالامر بواسطۀ تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی عصابۀ عصیان و نافرمانی بر پیشانی بسته... بدست بیشرمی ابواب فتنه و فساد برگشاد و عالیجناب سیادت پناه نقابت قباب، سید کمال الدین اجل را که بعلو نسب و طهارت ذیل اتصاف داشت و بگذاردن حج اسلام فایز شده و هشتادوچهار مرحله از مراحل زندگانی طی نموده بود، بدرجۀ علیۀ شهادت رسانید
لغت نامه دهخدا
اجل
(اَجَل ل)
اعظم. جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر: زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید:
ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری
هرچند که با عز و جمالی و جلالی.
ناصرخسرو.
شاه اجل خسرو گردون سریر
سیف دول خسرو خسرونژاد.
مسعودسعد.
گفت این زان فلان میر اجل
گفت طالب را چنین باشد عمل.
مولوی.
- امثال:
اجل من الحرش، مثل است در مورد کسی که از چیزی بترسد و بأشدّ از آن مبتلا گردد. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
اجل
(اِ)
درد که از ناهمواری بالین در گردن بهم رسد. (منتهی الارب). دردمند گشتن گردن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
اجل
(اِجْ جَ / اُجْ جَ)
بز نر کوهی و نزد بعضی ایل که گاو کوهی است
لغت نامه دهخدا
اجل
(خوا /خا)
شور انگیختن. (تاج المصادر) (زوزنی). بد کردن با. برانگیختن شر بر.
لغت نامه دهخدا
اجل
(نَ کَ دَ)
آری. نعم. چرا. اجل در جواب تصدیق بهتر است و نعم در جواب استفهام
لغت نامه دهخدا
اجل
علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصور بن عبیدالله الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی. اصل وی از اصفهان و مولد و منشاء او بغداد است. او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوالبرکات الانباری و جز آنان قرائت کرد و بر مذهب شافعی در نظامیه درس فقه میگفت و من در زمانش کسی را نظیر او در علم لغت نشناسم. وی مرا حدیث کرد که در کودکی هر روز نصف جزء خمس قوائم از کتاب مجمل اللغۀ ابن فارس را کتابت و سپس از بر و بر علی بن عبدالرحیم السلمی المعروف به ابن العصار قرائت میکرد تا کتابت و حفظ کتاب را بپایان رسانید و اصلاح المنطق را در کمترین مدت بیاد گرفت و بجز اینها از کتب لغت و فقه و نحو را از برکرد و بیشتر کتب ادب را مورد مطالعه قرار داد و او بسیاری از اشعار و اخبار را حفظ داشت و نیکومحاضره بود و لکن تصدی اقراء نمیکرد. مولد او را547 هجری قمری گفته اند و این اشعار از اوست:
فؤاد معنی بالعیون الفواتر
و صبوه باد مغرم بالحواضر
سمیران ذادا عن جفون متیم
کراها و باتا عنده شر سامر.
و نیز او راست:
لمن غزال بأعلا رامه سنحا
فعاود القلب سکر کان منه صحا
مقسم بین اضداد فطرته
جنح و غرته فی الجنح ضوء ضحا.
رجوع بمعجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 5 ص 423 شود
لغت نامه دهخدا
اجل
((اَ جَ لّ))
جلیل تر، بزرگوارتر
تصویری از اجل
تصویر اجل
فرهنگ فارسی معین
اجل
مرگ، موت، گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجل
نوعی سبزی صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجله
تصویر اجله
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
فعلته من اجلاک، آن را برای تو کردم. (منتهی الارب) ، پشک زده شدن زمین و جز آن، جلید رسیدن بقوم
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
اجل ّ. بزرگتر، نیک رفتن شتر. (زوزنی) ، دیر کشیدن. دراز شدن، رفتن باران: اجلوذ المطر، اذا امتدّ وقت تأخره و انقطاعه
لغت نامه دهخدا
(اَ جِلْ لَ)
جمع واژۀ جلیل، که موی هر دو جانب پیشانی وی رفته باشد. مؤنث: جلواء
لغت نامه دهخدا
(اَ لَهْ)
مرد فراخ پیشانی، ابن سکیت گفته: سه پشته است واقع در مبداءهالنعم ثعل، در کنار جریب که به ثعل می پیوندد و آن چراگاهی است معروف، اصمعی گوید: بلادی است خوش و نیکو که در آنها حلی و صلیان میروید، پشته ای است در اعلای نجد، و گفته اندموضعی است در طریق بصره به مکّه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَهْ)
دهی است به یمامه. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لا)
کوهی است در مشرق ذات الأصاد، از سرزمین شربّه.
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
آنکه مویش از پیش سر رفته بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
جلی تر. روشن تر. (مؤید). هویداتر. (مقابل اخفی) : تعریف بأجلی. معرّف از معرّف اجلی باید، بگردیدن آب از حال خود، واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ابن عبدالله بن حجیّه، مکنّی به ابوحجیّه. محدّث است. و رجوع به ابوحجیّه... شود، تیز رفتن. نیک رفتن، بسیار شدن، پراکنده شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) ، روان گردیدن شتران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
زمین هموار، ستبر شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مردی که پیش سر او کم موی باشد. (منتهی الارب). آنکه مویش از هر دو سوی سر رفته بود. آن که موی از دو سوی پیشانی او بشده باشد. (تاج المصادر) ، برهنه شرم. مردی که شرم او منکشف شود. آنکه شرم وی همیشه برهنه باشد
لغت نامه دهخدا
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
چرخ از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجل
تصویر ابجل
ساغرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمل
تصویر اجمل
نیکوتروخوشگل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجله
تصویر اجله
جمع جلیل، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
روشن تر هویداتر جلی تر. روشن تر هویداتر مقابل اخفی: (معرف باید از معرف اجلی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجله
تصویر اجله
((اَ جِ ل َّ یا لِّ))
جمع جلیل، بزرگان، مهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
((اَ لا))
جلی تر، روشن تر، هویداتر
فرهنگ فارسی معین