بیگانه تر، (اصطلاح فقه) زنی که نکاح او جایز است: نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد
بیگانه تر، (اصطلاح فقه) زنی که نکاح او جایز است: نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد
جمع واژۀ کعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ کَعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل: یقولون ان الموت صعب علی الفتی مفارقهالاحباب واﷲ اصعب. ؟ - امثال: اصعب من ردّالجموح. اصعب من ردالشخب فی الضرع. اصعب من قضم قت ّ. اصعب من نقل صخر. اصعب من وقوف علی وتد
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل: یقولون ان الموت صعب علی الفتی مفارقهالاحباب واﷲ اصعب. ؟ - امثال: اصعب من ردّالجموح. اصعب من ردالشخب فی الضرع. اصعب من قضم قت ّ. اصعب من نقل صخر. اصعب من وقوف علی وتد
موضعی است در قول شاعر: اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی. (معجم البلدان)
موضعی است در قول شاعر: اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسره اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡها فؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی. (معجم البلدان)
طمّاع. نام کسی که در طمع ضرب المثل است. مثال: شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره اوست: هو اطمع من اشعب. لاتکن اشعب فتتعب. اطمع من شاه اشعب. گویند روزی گوسفند وی بر بالای بام بود و به قوس قزح می نگریست و گمان کرد قوس قزح دسته ای یونجه است. از طمع برجست آنرا بگیرد و بر زمین افتاد و گردنش بشکست و از آن بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: اشعب بن جبیر معروف به اشعب طمّاع و اشعب طامع متوفی بسال 154 هجری قمری / 771 میلادی مردی ظریف از مردم مدینه و مولای عبدالله بن زبیر بود. حدیث روایت میکرد و آواز خوشی داشت. در طمعکاری به وی مثل میزنند و اخبار و حکایات مربوط به طمعکاری او بسیارو در کتب ادبی متفرق است. روزگار درازی بزیست و گویند زمان عثمان را درک کرد و در عصر او در مدینه اقامت داشت و در روزگار منصور عباسی به بغداد رفت و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 119) ، اشعیاء نبی. نام کتابی از تورات. رجوع به فهرست ابن الندیم شود
طمّاع. نام کسی که در طمع ضرب المثل است. مثال: شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره اوست: هو اطمع من اشعب. لاتکن اشعب فتتعب. اطمع من شاه اشعب. گویند روزی گوسفند وی بر بالای بام بود و به قوس قزح می نگریست و گمان کرد قوس قزح دسته ای یونجه است. از طمع برجست آنرا بگیرد و بر زمین افتاد و گردنش بشکست و از آن بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: اشعب بن جبیر معروف به اشعب طمّاع و اشعب طامع متوفی بسال 154 هجری قمری / 771 میلادی مردی ظریف از مردم مدینه و مولای عبدالله بن زبیر بود. حدیث روایت میکرد و آواز خوشی داشت. در طمعکاری به وی مثل میزنند و اخبار و حکایات مربوط به طمعکاری او بسیارو در کتب ادبی متفرق است. روزگار درازی بزیست و گویند زمان عثمان را درک کرد و در عصر او در مدینه اقامت داشت و در روزگار منصور عباسی به بغداد رفت و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 119) ، اشعیاء نبی. نام کتابی از تورات. رجوع به فهرست ابن الندیم شود
نعت تفضیلی از جدب: اجدب من برهوت، که در آن رفاه و فراوانی نعمت نباشد. مؤنث: جدبی ̍. ج، اجدب، دست بریده، لب بریده. (تاج المصادر) (منتهی الارب). مؤنث: جدعاء. ج، جدع
نعت تفضیلی از جدب: اجدب من برهوت، که در آن رفاه و فراوانی نعمت نباشد. مؤنث: جُدْبی ̍. ج، اَجدُب، دست بریده، لب بریده. (تاج المصادر) (منتهی الارب). مؤنث: جَدْعاء. ج، جُدع
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد