جدول جو
جدول جو

معنی اجعب - جستجوی لغت در جدول جو

اجعب
(اَ عَ)
کلان شکم سست کار. (منتهی الارب) ، بازماندن از آرمش: اجفر عن المراءه. (منتهی الارب) ، بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) ، ترک ملاقات کردن: اجفر عن صاحبه. (منتهی الارب) ، اجفرت ما کنت فیه، ترک کردم آنچه داشتم. (منتهی الارب) ، گنده بو گردیدن مرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
عجیب تر، شگفت آورتر، به شگفت آورنده تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نُ)
جمع واژۀ جنوب
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بیگانه تر، (اصطلاح فقه) زنی که نکاح او جایز است: نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ کعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ قعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (آنندراج). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
سزاوارتر بتمام گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وفد. (المنجد) (آنندراج) ، هم علی اوفاد، ای علی سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
پرتعب تر.
- امثال:
اتعب من راکب فصیل.
اتعب من رائض مهر
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ناکس کوتاه بالا و زشت هیأت فربه. (منتهی الارب). ستبر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاسخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
آزمند. حریص.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مجعّدتر، اجفال الظلیم، رفتن شترمرغ بر زمین و شتافتن آن. (منتهی الارب). دویدن اشترمرغ. (تاج المصادر) (زوزنی) ، شتابانیدن و گریزانیدن شترمرغ. (منتهی الارب) ، بشتاب گریختن، اجفال الریح بالتراب، بردن باد خاک را و پرانیدن آن. (منتهی الارب). تیز وزیدن باد. باد ببردن خاک. (تاج المصادر) ، اجفال قوم، برکنده شدن قوم و رفتن آن. (منتهی الارب) ، اجفال بر ارض، افتادن بر زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گر. گرگن. (زوزنی). گرگین. (زمخشری) (لغت نامۀ مقامات حریری). گردار. پرخارش. صاحب مرض خارش. (غیاث). مؤنث: جرباء. ج، جرب، جربی، اجارب
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی است از منازل جهینه بناحیۀ مدینه.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جاذب تر. کشنده تر
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
جمع واژۀ جدب و اجدب
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
برنده تر. امضی. اسرع در اجابت
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقهالاحباب واﷲ اصعب.
؟
- امثال:
اصعب من ردّالجموح.
اصعب من ردالشخب فی الضرع.
اصعب من قضم قت ّ.
اصعب من نقل صخر.
اصعب من وقوف علی وتد
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گول. احمق
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
طمّاع. نام کسی که در طمع ضرب المثل است. مثال: شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره اوست:
هو اطمع من اشعب.
لاتکن اشعب فتتعب.
اطمع من شاه اشعب.
گویند روزی گوسفند وی بر بالای بام بود و به قوس قزح می نگریست و گمان کرد قوس قزح دسته ای یونجه است. از طمع برجست آنرا بگیرد و بر زمین افتاد و گردنش بشکست و از آن بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: اشعب بن جبیر معروف به اشعب طمّاع و اشعب طامع متوفی بسال 154 هجری قمری / 771 میلادی مردی ظریف از مردم مدینه و مولای عبدالله بن زبیر بود. حدیث روایت میکرد و آواز خوشی داشت. در طمعکاری به وی مثل میزنند و اخبار و حکایات مربوط به طمعکاری او بسیارو در کتب ادبی متفرق است. روزگار درازی بزیست و گویند زمان عثمان را درک کرد و در عصر او در مدینه اقامت داشت و در روزگار منصور عباسی به بغداد رفت و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 119) ، اشعیاء نبی. نام کتابی از تورات. رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
تیس اشعب، قچقار که میان دو شاخ آن بعد بسیار بود. ج، شعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نعت تفضیلی از جدب: اجدب من برهوت، که در آن رفاه و فراوانی نعمت نباشد. مؤنث: جدبی ̍. ج، اجدب، دست بریده، لب بریده. (تاج المصادر) (منتهی الارب). مؤنث: جدعاء. ج، جدع
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
شگفت آورنده تر، عجیبتر
فرهنگ لغت هوشیار
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعب
تصویر ازعب
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعب
تصویر ادعب
گول و نادان کانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنب
تصویر اجنب
نافرمان بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
((اَ جَ))
عجیب تر، شگفت آورتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعب
تصویر اشعب
((اَ عَ))
قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ فارسی معین